امر به معروف و نهی از منکر: ۴
امر به معروف و نهی از منکر: ۴
أعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم؛ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِین وَ صَلَّی اللهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرین وَ لَعنَةُ اللهِ عَلی اَعدائِهِم اَجمَعین.
اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم؛ «وَ المُؤمِنونَ و المُؤمِناتُ بعضُهُم اولِیاءُ بَعضٍ یَأمُرونَ بِالمَعروفِ وینهَونَ عَنِ المُنکَرِ و یُقیمُونَ الصَلاۀَ و یُؤتونَ الزَکاۀَ و یُطیعُونَ اللهَ و رسولَه اولئِکَ سَیَرحَمُهُمُ اللهُ إنَّ اللهَ عزیزٌ حکیمٌ».[1]
مروری بر مباحث گذشته
بحث راجع به هدف و غرض اقصی از حرکت امام حسین(علیه السلام) بود و اینکه این حرکت مصداق کدامیک از عناوین سه گانه اصلاح جامعه، امر به معروف و نهی از منکر و جهاد فیسبیل الله است. ما این عناوین را از کلمات حضرت در جاهای مختلف، خطبه ها یا گفتگوهای ایشان با افراد و یا نوشته های حضرت استفاده کردیم. بر حسب نقل، در وصیّتنامه ای هم که حضرت به برادرشان محمّد بنحنفیه نوشتند، مسأله اصلاح جامعه و امر به معروف و نهی از منکر را مطرح فرموده بودند. گفتیم که مراد حضرت یک چیز بیشتر نیست که آنهم اصلاح جامعه است و جمله دوم هم تفسیر جمله قبل است. لذا اوّل فرمود: «إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِی أُمَّةِ جَدِّی» و بلافاصله در جمله بعد فرمود: «أُرِیدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْکَرِ».
بررسی شرایط فقهی امر به معروف و نهی از منکر در حرکت امام حسین(علیه السلام)
با توجه به اینکه هدف و غرض اقصای حرکت حضرت عبارت از امر به معروف و نهی از منکر بود، حالا یک مطلب مهم را مطرح میکنم. ما در مراجعه به روایات و اخبار و تاریخ، به این سؤال میرسیم که آنچه که در خارج واقع شد، آیا مصداق امر به معروف و نهی از منکر بود یا نه؟ امر به معروف و نهی از منکر از واجبات و از احکام ضروری اسلام است. امّا حکم وجوب این واجب شرعی از نظر شرعی مشروط به شروطی است. در مباحث فقهی چهار شرط اساسی برای وجوب امر به معروف و نهی ازمنکر بیان می شود؛ ولی چون بحث ما این مسأله نیست، فقط دو مورد از این شرایط را که مرتبط با بحث است عرض میکنم.
شرط اوّل، احتمال تأثیر
یکی از شرایط وجوب امر به معروف و نهی از منکر این است که مکلّف علم یا ظن به تأثیرگذاری امر و نهیش داشته باشد و یا احتمال عُقلایی به تأثیر بدهد. یعنی وجوبِ این واجب مشروط است به اینکه کسی که امر به معروف و نهی از منکر میکند، علم به تأثیر داشته باشد. یعنی بداند یا ظن داشته باشد یا احتمال عُقلایی بدهد که حرف و کار او در غیر اثر میگذارد و باعث میشود که او به حکم الهی عمل کند. این یکی از شرایطی است که اگر وجود نداشته باشد، اصلاً دیگر امر و نهی واجب نیست. حتّی ما از نظر فقهی میگوییم که اگر بیّنه اقامه شد، یعنی دو نفر عادل مورد وثوق شهادت دادند که امر و نهی شما اثر ندارد، اینجا دیگر امر به معروف و نهی از منکر واجب نیست. این مسأله را برای این نمیگویم که صرفاً یک مسأله شرعی گفته باشم؛ بلکه در ادامه بحث به همین مطلب میرسیم.
شرط دوم، ایمنی از ضرر
شرط دیگر، ایمنی از ضرر است. یعنی آمر به معروف و ناهی از منکر اگر بداند که با این امر به معروف و نهی از منکر ممکن است که ضرری جانی، عِرضی یا مالی معتدٌّبهی به او برسد، دیگر واجب نیست. حتّی نه تنها خودش، بلکه اگر ضرر قابل توجهی به نزدیکان و بستگانش متوجه شود، می گویند اصلاً واجب نیست که امر یا نهی کند. حتّی اگر امر به معروف و نهی از منکر موجب حَرَج یا مشقّت و در مضیقه قرار گرفتن برای او میشود هم واجب نیست.
خلاصه اینکه برای وجوب امر به معروف و نهی از منکر چهار شرط وجود دارد؛ از جمله این شروط، یکی مسأله تأثیرگذاری و دوم ایمنی از ضرر است. این دو در باب امر به معروف و نهی از منکر مطرح است که اگر احتمال تأثیر نبود بلکه احتمال عکسش بود، یا ایمنی از ضرر نبود بلکه علم به ضرر بود، در اینجا دیگر مسلّماً وجوبی در کار نیست.
من این را به عنوان مقدّمه عرض کردم. حالا با توجه به همین مطلب، یعنی اینکه از نظر فقهی در باب امر به معروف نهی از منکر باید شرایطی وجود داشته باشد تا واجب شود، بحث ما این است که با توجه به اینکه امام حسین(علیه السلام) امر به معروف و نهی از منکر و اصلاح جامعه را به عنوان هدفشان از این حرکت و غایت قُصوای آن مطرح فرموده بودند، باید این حرکت واجد این شرایط وجوب باشد تا مصداق امر به معروف و نهی از منکر باشد، وگرنه نهی از منکر نیست. لذا باید بررسی کنیم که آیا شرایط وجوب امر به معروف و نهی ازمنکر وجود داشت یا نه.
فرق میان «امر به معروف و نهی از منکر» و «جهاد»
من تذکری را در اینجا عرض کنم؛ چون بعد هم إنشاءالله راجع به آن بحث میکنم. فرق بین جهاد در اصطلاح فقهی با امر به معروف و نهی از منکر فقهی چیست؟ فرق اینها در این است که جهاد فقهی، که به آن «جهاد فی سبیل الله» گفته میشود، از نظر خارج اصلاً ملازم با ضرر است. یعنی کسی که جهاد فی سبیل الله میکند، بحث این است که جان و مالش را در طبق اخلاص بگذارد و هر ضرر مالی و جانی که در جهاد هست را بپذیرد. اصلاً نمی شود ضرر را از جهاد جدا کرد. امّا امر به معروف و نهی از منکر، برحسب ظاهر با ایمنی از ضرر، تقابل پیدا میکند. لذا اگر این حرکت بخواهد مصداق نهی از منکر باشد، باید شرایط فقهی نهی از منکر را داشته باشد که از جمله آن شرایط، ایمنی از ضرر است.
حرکت امام حسین(علیه السلام) با علم به ضرر بود
ما وقتی به آنچه که وارد شده مراجعه می کنیم، سه یا چهار مطلب میبینیم که از آن به دست می آید که امام حسین(علیه السلام) با علم به ضرر قیام کرده و حرکت را انجام داده است؛ امّا باز در عین حال می فرماید که میخواهم نهی از منکر کنم! یعنی با اینکه شرط وجوب امر به معروف و نهی از منکر وجود نداشت، باز هم حضرت قائلند که حرکتشان مصداق نهی از منکر است. این اشکالی است که آن را مطرح میکنیم تا بعد هم جوابش را بدهیم. البته بعضیها مفهوم نهی از منکر را توسعه دادهاند، به نحوی که با عمل به ضرر هم قابل جمع باشد؛ ولی ما این کار را نمیکنیم و آن را توسعه نمیدهیم و در همان مسیر فقه حرکت میکنیم و به این شبهه هم پاسخ فقهی میدهیم.
1. خبر پیغمبر اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) از ضررهای قیام
حالا به سه مطلب اشاره میکنم. مسأله اوّل اینکه حضرت موقعی که خواستند از مدینه حرکت کنند، شب دومی که رفتند بر سر مزار پیغمبر اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) و آنجا آن جملات را گفتند که در جلسات گذشته نقل کردم، در روایت داشت که حضرت خوابشان برد و در خواب دیدند که پیغمبر اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) آمد و ایشان را به سینه خود چسباند و بین دو چشم امام حسین(علیه السلام) را میبوسید. بعد پیغمبر خطاب به حسین(علیه السلام) فرمود: «بِأَبِی أَنْتَ کَأَنِّی أَرَاکَ مُرَمَّلًا بِدَمِکَ بَیْنَ عِصَابَةٍ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ یَرْجُونَ شَفَاعَتِی مَا لَهُمْ عِنْدَ اللَّهِ مِنْ خَلَاقٍ»؛ پدرم فدای تو! من دارم تو را میبینم که در بین گروهی از این امّت که امید به شفاعت من دارند، آغتشه به خون خودت هستی؛ «یَا بُنَیَّ إِنَّکَ قَادِمٌ عَلَى أَبِیکَ وَ أُمِّکَ وَ أَخِیکَ وَ هُمْ مُشْتَاقُونَ إِلَیْکَ»؛ پسرم، تو میآیی و به پدر و مادر و برادرت وارد میشوی و اینها هم مشتاق دیدار تو هستند. «وَ إِنَّ لَکَ فِی الْجَنَّةِ دَرَجَاتٍ لَا تَنَالُهَا إِلَّا بِالشَّهَادَة ، إِلَّا بِالشَّهَادَة»؛ برای تو در بهشت درجاتی هست که تو دسترسی به آن درجات پیدا نمیکنی مگر اینکه شهید شوی. بعد دارد: «فَانْتَبَهَ الْحُسَیْنُ(علیه السلام) مِنْ نَوْمِهِ بَاکِیاً فَأَتَى أَهْلَ بَیْتِهِ فَأَخْبَرَهُمْ بِالرُّؤْیَا وَ وَدَّعَهُم وَ حَمَلَ أَخَوَاتِهِ»[2] یعنی در اینجا حضرت با گریه از خواب بیدار شدند و به نزد خانواده خود رفتند و آنها را از این رؤیا با خبر کرده و با ایشان وداع فرمودند.
دقّت کنید! هیچ اجمالی در ماجرای این روایت وجود ندارد. البته ممکن است طلبه ای مثل من پیدا شود و بگوید خواب که حجّت نیست؛ پیغمبر در خواب به حضرت فرمود که شهید میشود! پاسخ این اشکال این است که آیا خواب احتمال هم برای ایشان نمیآورد؟! آنچه شرط وجوب امر به معروف و نهی از منکر است، یقین به ایمنی از ضرر است؛ با این خواب، دستکم احتمال عُقلایی به وجود ضرر حاصل میشود. یعنی همانطور که حضرت یقین به تأثیر نداشت، یقین به ایمنی از ضرر هم نداشت. حتّی ظنّ به ایمنی هم نبود. اینجا بحث، بحث احتمال عُقلایی است. حضرت احتمال عُقلایی به تحقّق این شرایط نمی دهد.
2.تحذیر دیگران نسبت به ضررهای این حرکت
وقتی حضرت میخواست از مکّه خارج شود، آنجا هم افراد متعدّدی آمدند و حضرت را از این حرکت منع کردند. به تاریخ مراجعه کنید. ابومخنف میگوید عبدالله بن مطیع یک جمله به امام حسین(علیه السلام) عرض میکند؛ میگوید به خدا قسم اگر خواهان آنچه در دست بنی امیه است می باشید و میخواهید بروید حکومت را از اینها بگیرید، تو را خواهند کشت. یعنی بهطور قطع و حتم میگوید این حرکت شما، نهایتی جز کشته شدن ندارد. مورد دیگر، جابر بنعبدالله انصاری است که مورد وثوق است و شکّی در وثوق و عدالت او نیست. او آمد خدمت حضرت و گفت آقا، رفتن شما مسأله خطرآمیزی است. بعد مسائلی پیش آمد که چون مفصّل است من نمی خواهم بگویم. امّا اجمالاً با کرامتی که حضرت نشان دادند، جابر تا آخر کار را دید و گفت قربانت بروم، هرجا میخواهی بروی، تشریف ببر!
باز یکی از کسانی که آمد و مانع شد، عبدالله بن عمر بود. در تاریخ آمده است: «وَ سَمِعَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عُمَرَ بِخُرُوجِهِ فَقَدَّمَ رَاحِلَتَهُ وَ خَرَجَ خَلْفَهُ مُسْرِعاً فَأَدْرَکَهُ فِی بَعْضِ الْمَنَازِلِ»؛ یعنی وقتی پسر عمر در مکّه قضیه را شنید و فهمید که امام حسین(علیه السلام) از مکّه حرکت کرده و به سمت به عراق راه افتاده است، سریع آمد و در بین راه جلوی حضرت را گرفت. «فَقَالَ أَیْنَ تُرِیدُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ»؛ عرض کرد کجا میخواهی بروی یا بن رسول الله؟! حضرت فرمود: «الْعِرَاقَ»! عبدالله گفت: «مَهْلًا ارْجِعْ إِلَى حَرَمِ جَدِّکَ»؛ نرو! برگرد برو به مدینه! عراق نروى! «فَأَبَى الْحُسَیْنُ عَلَیْهِ»؛ امام حسین(علیه السلام) ابا کرد و نپذیرفت.
بعد دارد: «فَلَمَّا رَأَى ابْنُ عُمَرَ إِبَاءَهُ قَالَ یَا أبَا عَبْدِ اللَّهِ اکْشِفْ لِی عَنِ الْمَوْضِعِ الَّذِی کَانَ رَسُولُ اللَّهِ یُقَبِّلُهُ مِنْکَ»؛ عبدالله وقتی دید اصرار او فایدهای ندارد و حضرت پاسخ میدهد که باید بروم و وظیفه ام این است، گفت پس آن محلی از بدنت را که پیغمبر می بوسید، برای من باز کن! «فَکَشَفَ الْحُسَیْنُ عَنْ سُرَّتِهِ فَقَبَّلَهَا ابْنُ عُمَرَ ثَلَاثاً وَ بَکَى»؛ حضرت هم پیراهنش را بالا زد و عبدالله بنعمر سه مرتبه همانجایی که پیغمبر میبوسید را بوسید و بعد شروع کرد به گریه کردن. «وَ قَالَ أَسْتَوْدِعُکَ اللَّهَ یَا أبَا عَبْدِ اللَّهِ فَإِنَّکَ مَقْتُولٌ فِی وَجْهِکَ هَذَا».[3] یعنی گفت خداحافظ ای اباعبدالله؛ اینطور که تو داری میروی، حتماً کشته میشوی. یعنی او هم میدانست که انتهای این مسیر شهادت است. علاوه بر اینها، دیگرانی هم هستند که حضرت را از حرکت برحذر داشتند؛ عمر بنعبدالرحمن حارث است، عبدالله بنجعفر است، عبدالله بنعبّاس است، محمّد واقدی است، زراره بنصالح است، عمرو بنسعید است، خیلیها هستند. بیشاز ده نفرآمدند و گفتند آقا نرو! کشته میشوی!
در بعضی تواریخ دارد که وقتی امام حسین(علیه السلام) میخواست از مدینه حرکت کند، محمّد بن حنفیه برادرشان آنجا بود. حضرت آن وصیّتنامه را نوشت و به او داد. آنجا محمّد بنحنفیه گفت اگر میخواهی بروی، برو مکّه؛ حضرت هم به برادرش گفت من همین کار را میکنم و به مکّه میروم. آخر ماه رجب بود؛ دو روز مانده بود که ماه رجب تمام شود که حضرت از مدینه حرکت کردند و سوم شعبان هم وارد مکّه شدند. تمام ماه شعبان و رمضان و شوّال و ذی القعده، تا اوایل ماه ذی الحجّه را در مکّه بودند و بعد از مکّه به سمت کوفه حرکت کردند. در عرض این مدّت، محمّد بنحنفیه خودش را به مکّه میرساند. در ماه ذیالحجه، آن شبی که حضرت میخواهد از مکّه حرکت کند، دارد محمّد بن حنفیه آمد خدمت حضرت؛ «جَاءَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَنَفِیَّةِ إِلَى الْحُسَیْنِ فِی اللَّیْلَةِ الَّتِی أَرَادَ الْحُسَیْنُ الْخُرُوجَ فِی صَبِیحَتِهَا عَنْ مَکَّةَ»؛ یعنی همان شبی که امام حسین(علیه السلام) میخواستند فردایش حرکت کنند؛ همان شب هشتم ذیالحجّه که فرداش روز ترویه است. «فَقَالَ لَهُ یَا أَخِی إِنَّ أَهْلَ الْکُوفَةِ قَدْ عَرَفْتَ غَدْرَهُمْ بِأَبِیکَ وَ أَخِیکَ»؛ محمّد به حضرت میگوید شما که کوفیان را میشناسید؛ شما خودتان میدانید که اینها با پدرتان و برادرتان چه کار کردند. «وَ قَدْ خِفْتُ أَنْ یَکُونَ حَالُکَ کَحَالِ مَنْ مَضَى»؛ من بیم این را دارم که تو هم مانند آنها شوی! لذا به حضرت میگوید به کوفه نروید، به یمن بروید! البته چند جای دیگر را هم پیشنهاد میکند. دست آخر هم حضرت میفرمایند: «أَنْظُرُ فِیمَا قُلْتَ»؛ یعنی به حرفهایی که زدی فکر میکنم.
در ادامه روایت دارد: «فَلَمَّا کَانَ السَّحَرُ ارْتَحَلَ الْحُسَیْنُ فَبَلَغَ ذَلِکَ ابْنَ الْحَنَفِیَّةِ»؛ سحر که میشود، امام حسین(علیه السلام) راه میافتد که حرکت کند. خبر به محمّد بنحنفیه میرسد؛ به او میگویند برادرت، حسین(علیه السلام) حرکت کرد. «فَأَتَاهُ فَأَخَذَ بِزِمَامِ نَاقَتِهِ وَ قَدْ رَکِبَهَا فَقَالَ یَا أَخِی أَ لَمْ تَعِدْنِی النَّظَرَ فِیمَا سَأَلْتُکَ»؛ محمّد بنحنفیه راه میافتد و میآید خدمت حضرت و زمام ناقه مرکب امام حسین(علیه السلام) را در دستش میگیرد و میگوید برادر، مگر با من قرار نگذاشتی که روی پیشنهادی که من دادم تأمّل کنید؟! «قَالَ بَلَى»؛ حضرت میفرماید بله، قرار شد به پیشنهادت فکر کنم. «قَالَ فَمَا حَدَاکَ عَلَى الْخُرُوجِ عَاجِلًا»؛ گفت پس بگو ببینم چه شد که به این سرعت حرکت کردی و داری میروی؟! امام حسین(علیه السلام) میفرماید: «أَتَانِی رَسُولُ اللَّهِ ص بَعْدَ مَا فَارَقْتُکَ فَقَالَ یَا حُسَیْنُ اخْرُجْ فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ یَرَاکَ قَتِیلًا»؛ بعد از اینکه از تو جدا شدم، پیغمبر نزد من آمد و فرمود ای حسین، برو؛ خدا میخواهد تو در حالی ببیند که شهید شده باشی. «فَقَالَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَنَفِیَّةِ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ »؛ بعد هم عرض میکند: «فَمَا مَعْنَى حَمْلِکَ هَؤُلَاءِ النِّسَاءَ مَعَکَ وَ أَنْتَ تَخْرُجُ عَلَى مِثْلِ هَذَا الْحَالِ»؛ یعنی بگو ببینم حالا که تو اینگونه داری خارج میشوی، پس چرا این زنها را همراه خودت میبری؟ تو که میدانی که کشته خواهی شد؛ دیگر چرا اینها را همراه خودت میبری؟ حضرت در جواب فرمود: «فَقَالَ لِی إِنَّ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ یَرَاهُنَّ سَبَایَا». یعنی پیغمبر به من فرمود خدا می خواهد آنها را در حال اسارت ببیند. «فَسَلَّمَ عَلَیْهِ وَ مَضَى».[4] اینجا دیگر دو برادر خداحافظی کردند و حضرت رفت.
اینجا این بحث مطرح است که این همه آمدند و گفتند؛ آنوقت شما در مباحث فقهی میگویید اگر بیّنه اقامه شد و دو نفر عادل گفتند، کافی است! خوب، این همه عادل آمدند و گفتند. این را دیگر چه کار میکنید؟! همه گفتند اگر بروید، آخر این سفر شهادت است. از نظر فقهی میگویید در نهی از منکر، ایمنی از ضرر شرط است. در حالی که اینجا حضرت ظاهراً دیگر قطع به ضرر داشتند و هیچ شبه های هم نداشتند. هم خواب نقل کردند، هم از این طرف افراد مورد اطمینانی آمدند و صحبت کردند و همه حضرت را برحذر داشتند؛ اشخاص مورد اعتمادی مثل عبدالله بن عباس، برادرشان محمّد بنحنفیه و جابر بن عبدالله انصاری که اینها افراد برجسته تاریخ اسلام هستند.
3. علم امام به ضررهای این حرکت
سوم، فرمایش های خود حسین(علیه السلام) است که نشان میدهد ایشان کاملاً قطع داشتند که نهایت این حرکت، شهادت است. یک نقل این است که موقعی که حضرت میخواستند از مکّه بیرون بیایند این خطبه را خواندند: «لَمَّا عَزَمَ عَلَى الْخُرُوجِ إِلَى الْعِرَاقِ قَامَ خَطِیباً فَقَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ مَا شَاءَ اللَّهُ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ وَ سَلَّمَ خُطَّ الْمَوْتُ عَلَى وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ الْقِلَادَةِ عَلَى جِیدِ الْفَتَاةِ»؛ مرگ برای فرزندان آدم مثل گلوبند برای زنهای جوان است و این دو با هم ملازمت دارند. یعنی این حرکت، بر محور کشته شدن و مردن است. بعد میگوید: «وَ مَا أَوْلَهَنِی إِلَى أَسْلَافِی اشْتِیَاقَ یَعْقُوبَ إِلَى یُوسُفَ وَ خُیِّرَ لِی مَصْرَعٌ أَنَا لَاقِیهِ»؛ عجب مشتاقم بر گذشتگان خودم، مانند اشتیاق یعقوب به یوسف! «کَأَنِّی بِأَوْصَالِی یَتَقَطَّعُهَا عُسْلَانُ الْفَلَوَاتِ بَیْنَ النَّوَاوِیسِ وَ کَرْبَلَاء»؛ گویا میبینم که گرگان بیابانها در زمینی که ما بین نواویس و کربلا است، بندبند مرا پاره میکنند. بعد هم میفرماید: «مَنْ کَانَ فِینَا بَاذِلًا مُهْجَتَهُ مُوَطِّناً عَلَى لِقَاءِ اللَّهِ فَلْیَرْحَلْ مَعَنَا فَإِنِّی رَاحِلٌ مُصْبِحاً إِنْ شَاءَ اللَّهُ».[5] یعنی کسی که در راه ما، یعنی در راه خدا و در طلب لقاء الله، حاضر است از جانش بگذرد با ما بیاید. ما إنشاءالله فردا صبح حرکت میکنیم. معلوم میشود شب بوده که حضرت این خطبه را خوانده است. این دیگر خیلی صریح بود. با این چه کار میکنید؟! خواب بود؟! قول عادل و بیّنه بود؟! یا نه، یقینِ خود حضرت بود؟!
خطبه بعدی، خطبه ای است که بعضی ها گفته اند در بین راه ایراد شده، امّا بعضی گفته اند که هنگام ورود به کربلا بوده است. خطبه معروفی هم هست که حضرت فرمودند: «أَ لَا تَرَوْنَ إِلَى الْحَقِّ لَا یُعْمَلُ بِهِ وَ إِلَى الْبَاطِلِ لَا یُتَنَاهَى عَنْهُ لِیَرْغَبِ الْمُؤْمِنُ فِی لِقَاءِ رَبِّهِ حَقّاً»؛ آیا نمی بیند که به حق عمل نمی شود و از باطل گریزی نیست و ترک نمیشود؟! در چنین شرایطی هر که ایمان به خدا و روز قیامت دارد، مشتاق لقای پروردگار است. «فَإِنِّی لَا أَرَى الْمَوْتَ إِلَّا سَعَادَةً وَ الْحَیَاةَ مَعَ الظَّالِمِینَ إِلَّا بَرَماً».[6] من مرگ در این راه را جز سعادت و اینکه شهادت نصیبم شود نمیدانم. خدایا، من زندگی با اینها را میخواهم چه کنم؟! اینها همه نمونه های صریحی است که نشان میدهد حضرت یقین به شهادت داشته اند. شما به تمام این مجموعه توجه کنید؛ هم خواب بود، هم افرادی آمدند و گفتند و هم خود حضرت تصریح میکند که آخر این خط، مرگ و شهادت است. دیگر آیا ما ضرری بالاتر از «موت» داریم؟! این همان ضرر جانی است. پس چه طور امام حسین(علیه السلام) در وصیّتنامه میفرماید من برای «امر به معروف و نهی از منکر» قیام میکنم؟! إنشاءالله در جلسات بعد بر اساس همان مبانی فقهی جواب این اشکال را خواهیم داد.
4. مواجهه با لشکر حرّ، شاهد خارجیِ ضرر
حسین(علیه السلام) در بین راه می آمد که یکمرتبه یکی از اصحابش تکبیر میگوید؛ الله اکبر! سؤال میکنند چه شده است؟! میگوید من از دور نخلستان میبینم. اصحاب میگویند ما به این راه آشنا هستیم؛ اینجا بیابانی است بیآب و علف؛ نخلستانی در اینجا نیست. درست نگاه کن! نگاه میکند و میگوید عجب! تا چشم کار میکند، نیزه است و مَرکب؛ نخلستان نیست! میآیند و نزدیک میشوند تا میبینند لشکری از کوفه است. این اوّلین برخورد است. همه می نویسند هزار نفر بودند. امام حسین(علیه السلام) اینجا هم احتمال ضرر نمیدادند؟! مگر اینهایی که همراه امام حسین(علیه السلام) بودند چند نفر بودند؟! پس دیگر ایمنی از ضرر مطرح نیست. اینهم شاهد عملی و خارجی بر اینکه در این حرکت، ایمنی از ضرر که شرط وجوب امر به معروف و نهی از منکر است، وجود نداشت. خوب دقت کنید که من از چند طریق جلو آمدم و این را اثبات کردم.
بازگشت حرّ به دامان حسین(علیه السلام)
تا اینجا نکات ظاهری و فقهی بود؛ حالا برویم در یک وادی بالاتر؛ ببینیم در وادی عرفانی حسین(علیه السلام) چه میبیند و چه کار دارد میکند. حضرت از قبل برای اینها آب تهیّه دیده بود. در منزل قبل، سپرده بود که آب زیاد همراه خودتان بردارید و مشکها و ظرفها را پر کنید. میگویند وقتی به لشکر حرّ رسیدند، همه را آب میدهند. حتّی فرمود اسبانشان را هم آب بدهید. اینها تشنه هستند و بیابان گرم و بی آب و علف است. حتّی می نویسند یک نفر از این لشکریان حرّ که از سایرین عقب مانده بود، وقتی له له زنان رسید، از فرط خستگی نمیتوانست آب بخورد. اینجا حسین(علیه السلام) خودش، با دست خودش آمد و به او آب داد. انسان با دیدن این صحنه ها چه بگوید؟ باید گفت حسین(علیه السلام) مافوق بشر است؛ به خدا قسم حلقه بین واجب و ممکن است حسین(علیه السلام)...
ظهر که میشود، حضرت به حجاج بن مسروق میگوید اذان بگو! حجاج اذان میگوید و همه آماده می شوند که نماز بخوانند. حسین(علیه السلام) روی خود را به سمت حرّ میکند و میگوید تو برو با اصحاب خودت نماز بخوان! ما هم میخواهیم نماز بخوانیم. حرّ میگوید اصلاً و ابداً! شما پسر پیغمبرید؛ ما هم با شما نماز میخوانیم. حسین(علیه السلام) بعد از نماز ظهر یک خطبه میخواند. موقع نماز عصر میشود. باز حسین(علیه السلام) می ایستد و نماز عصر را میخواند و خطبه دیگری هم بعد نماز عصر میخواند. بعد هم حضرت امر میفرماید که کاروانش آماده حرکت شوند. وقتی حسین(علیه السلام) سوار میشود که برود، حرّ میآید جلوی حضرت را میگیرد و میگوید من نمیگذارم بروید. اینجا گفتگویی میشود؛ بعد حسین(علیه السلام) به او تشر میزند و میگوید مادر به عزایت بنشیند! چه میخواهی از من؟! اینجا بود که حرّ رو میکند به حسین(علیه السلام) و میگوید اگر غیرِ تو از عرب، کسی نام مادر من را برده بود، من هم همانطور نام مادرش را میبردم؛ ولی به خدا قسم، من اسم مادر تو را باید به بهترین وجه ببرم. اینجا معلوم میشود که در او جوهرهای از هدایت بوده است. واقعاً هم اینطور است.
روز عاشورا امام حسین(علیه السلام) به همراه ابوالفضل(علیه السلام) آمد و با عمرسعد صحبت کردند. حرّ هم ایستاده بود. حسین(علیه السلام) پیشنهادهایی مطرح کرد و عمرسعد همه را رد کرد. وقتی حسین(علیه السلام) به خیام برگشت، حرّ رویش را کرد به عمرسعد و گفت پیشنهادهای حسین(علیه السلام) را قبول نمیکنی؟ هیچکدام از اینها را قبول نمیکنی؟! عمرسعد گفت نه! چنان جنگی با حسین(علیه السلام) کنم که آسانترینِ آن، این باشد که دستها از پیکرها و سرها از بدنها جدا شود... لا إله إلّا الله! اینجا بود که حرّ کناره گرفت و آرامآرام از عمرسعد جدا شد. سوار بر مَرکب شد و راه را عوض کرد؛ امّا بدنش میلرزید.
مهاجر بناوس میگوید من نگاه کردم، دیدم رعشه عجیبی به بدن حرّ افتاده است. به او گفتم ای حرّ، این چه حالی است که در تو میبینم؟! اگر از سرداران کوفه سؤال میکردند، من تو را معرفی میکردم. حالا تو را چه شده است؟! گفت ای مهاجر، به خدا قسم خود را بین بهشت و جهنّم میبنیم. به خدا قسم جز بهشت چیزی را اختیار نمیکنم. بعد هم رکاب زد و رفت به سمت خیام حسین(علیه السلام). ولی در بین راه جمله ای را هم میگفت: « اللَّهُمَّ إِلَیْکَ أُنِیبُ فَتُبْ عَلَیَّ»؛ خدا! من به سوی تو آمدم؛ توبه من را بپذیر. «فَقَدْ أَرْعَبْتُ قُلُوبَ أَوْلِیَائِکَ وَ أَوْلَادَ نَبِیِّکَ».[7] من دل دوستان تو را لرزاندم. من دل بچه های پیغمبر را لرزاندم...
منبع: www.mojtabatehrani.ir
پی نوشتها:
[1]. سوره مبارکه توبه، آیه 71
[2]. بحارالأنوار، ج 44، ص 313
[3]. بحارالأنوار، ج 44، ص 313
[4]. بحارالأنوار، ج 44، ص 364
[5]. بحارالأنوار، ج 44، ص 366
[6]. بحارالأنوار، ج 44، ص 381
[7]. بحارالأنوار، ج 44، ص 319
- بازدید: 34
- نسخه مناسب چاپ