تاریخ ارسال:سه شنبه, آذر 2, 1395 - 8:00ب.ظ شناسه: 963

مولود رمضان

نویسنده: 
امام حسن علیه السلام
امام حسن در زمان خودش بهترین عبادت را داشت. خیلی پول داشت. اما چند بار اموالش را یکجا در راه خدا داد. ایشان 25 بار پیاده به مکه رفت. اما اسب و کاروان راه می‌انداخت. گفتند: لااقل سوار این اسب و شترها شو. گفت: می‌خواهم در راه مسجد کف پاهایم تاول بزند...

مولود رمضان

بسم الله الرحمن الرحیم

«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»

بیننده‌ها بحث را در آستانه‌ی تولد امام حسن مجتبی می‌بینند. ماه، ماه رحمت است. به شب‌های قدر نزدیک می‌شویم. یک مولود عزیز هم در نیمه ماه رمضان داریم. بحث ما راجع به امام حسن مجتبی است.

می‌خواهیم درباره‌ی امام حسن در آیات قرآن، امام حسن در روایات، امام حسن در خاطرات صحبت کنیم. آیه 61 آل عمران آیه مباهله است. «تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا»(آل عمران/61) صدای خوب آقای پرهیزگار، با صدای خوب آقای رضائیان فرقی نمی‌کند. چون اینها همه از قاریان بین المللی هستند. ایشان گفت: اگر من به جای قال الصادق بگویم قال الباقر، اگر یک اشتباهی بشود اشکال دارد؟ فرمود: چیزی که از ما سربزند برای همه‌ی ما است. همه‌ی ما یکی هستیم. اشتباهی که راجع به اینها کردم، یادم آمد. یک حدیث هم برایتان بخوانم.

اگر یک حدیثی یک کلامی را از امامی به امام دیگر نسبت دادند، اشکالی ندارد. «فَمَنْ حَاجَّکَ فیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْکاذِبینَ»(آل عمران/61) نام این آیه مباهله است.

چرا مباهله می‌گویند؟ مباهله از کلمه‌ی نبتهل است. مباهله از همین «نَبْتَهِلْ» است. مثل اینکه می‌گویند: چرا به یهودی‌ها می‌گویند: یهودی؟ چون می‌گویند «إِنَّا هُدْنا إِلَیْکَ»(اعراف/156) یهودی‌ها گفتند: خدایا ما به سمت تو توبه کردیم. «هُدْنا» یعنی به سمت تو برگشتیم. این یهودی از هدناست. می‌گوید: چرا به نصارا می‌گویند: نصارا؟ چون گفتند «نَحْنُ أَنْصارُ اللَّه»(آل عمران/52) آیه مباهله از کلمه «نَبْتَهِلْ» است. نبتهل یعنی بیایید ابتهال کنید. ابتهال یعنی دست به دعا برداریم. با خضوع و تضرع از خدا بخواهیم. قصه به این صورت است. پیغمبر وقتی می‌‌اید حقش این است که معجزه بیاورد. معجزه می‌آ ورد. استدلال می‌کند. اما بعضی‌ها در مقابل معجزه و استدلال گردن کلفتی می‌کنند. بعد از گردن کلفتی سه حالت دارد. پس مراحل دعوت و امر به معروف چیست؟ اولین مرحله استدلال است.

بعد معجزه می‌آورد. اگر هم ایمان نیاورند، در شرایطی جنگ، جزیه و در آخر هم نفرین است. نفرین گام آخر است. یعنی زود نفرین نکنید. یکی از حکمت‌های خدا این است که نفرین‌ها را گوش نمی‌دهد. اگر بنا بود خداوند به نفرین‌ها گوش بدهد، روی کره زمین هیچ کس باقی نمی‌ماند. چون تا یک چیزی می‌شود مادر یا پدر می‌گویند: انشاء الله داغت را ببینم. انشاء الله زیر ماشین بروی. از الطاف خدا این است که به نفرین‌ها گوش نمی‌دهد. اگر گوش می‌داد، هیچکس نبود. یک کسی سور داد و مهمانی کرد. گفتند: یک نفر دعا بخواند.

یک نفر از ته سفره گفت: خدایا یک جو عقل به این صاحب خانه بده. صاحب خانه گفت: با این دعا رزقتان قطع شد. چون اگر من عاقل باشم به شما نامردها سور نمی‌دهم. نباید نفرین کرد. آخرین مراحل نفرین است. گام اول استدلال است. آدمی که منطق دارد، چرا قسم بخورد؟ چرا فحش بدهد؟ قرآن می‌فرماید «قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ»(بقره/111) استدلال کنید. «وَ إِنَّا أَوْ إِیَّاکُمْ لَعَلى‏ هُدىً أَوْ فی‏ ضَلالٍ مُبینٍ»(سبأ/24) بیایید با هم حرف بزنیم. شما حرفتان را بزنید. ما هم حرفمان را بزنیم. ببینیم دل چه کسی می‌سوزد؟ بحث آزاد است. بدون جسارت استدلال کنید. قرآن می‌فرماید: حتی به بت پرست‌ها فحش ندهید. «وَ لا تَسُبُّوا الَّذینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَیَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَیْرِ عِلْمٍ»(انعام/108) «وَ لا تَسُبُّوا» یعنی فحش ندهید. برای اینکه اگر شما به بت پرستها فحش بدهید «فَیَسُبُّوا اللَّهَ» آن‌ها هم به خدای شما فحش می‌دهند. دیگران را تحریک نکنید. فحش ندهید. گام اول دعوت استدلال است.

گام دوم معجزه است.

پیغمبر می‌آید و می‌گوید: من از طرف خدا هستم. می‌گوبند: اگر از طرف خدا هستی، یک کار خدایی بکن. یک کار خدایی می‌کند. یعنی کاری که مردم عاجز باشند. اگر افرادی در برابر این معجزه الهی مقاومت کنند، گاهی جهاد پیش می‌آ ید. گاهی جزیه پیش می‌‌اید. یک مرحله هم نفرین است. این آیه مرحله آخر است. «فَمَنْ حَاجَّکَ فیه» «حَاجَّ» یعنی محاجه می‌کند. یعنی جدل و جر و بحث می‌کند. «مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ» یعنی بعد از آنکه منطق گفتی. استدلال گفتی. می‌فهمد اما لجاجت می‌کند. بگو: یک راه دیگر «فَقُلْ» یعنی به آنها بگو. جمعی از مسیحی‌های نجران بودند و گفتند: اگر می‌خواهید بدانید چه کسی راست می‌گوید.

من یک نفرین به شما می‌کنم. یک نفرین هم شما به من کنید. هر نفرینی گیرا شد، معلوم می‌شود که حرف صاحب نفرین حق است. مثلاً می‌گویم: خدایا یکی از چشم‌های ایشان کور شود. هر چشمی کور شود. هر نفسی گرفته شود. معلوم می‌شود که صاحب نفس نزد خدا آبرو دارد که نفرینش می‌گیرد. «فَقُلْ» آنهایی که محاجه می‌کنند، بعد از اینکه علم آمد، منطق را گفتی. «فَقُلْ» به آنها بگو «تَعالَوْا» یعنی بیایید. اما «تَعالَوْا» معمولاً از علو و عالی می‌آید. «تَعالَوْا» یعنی بیا من تو را رشد بدهم. به این صورت بچه هایمان را دعوت کنیم. شما هم بچه هایتان را دعوت کنید. خانم خود را دعوت کنید. خودتان هم حاضر شوید. بعد در مقابل خدا تضرع می‌کنیم. آه می‌کشیم. بر دروغگو لعنت می‌گوییم. خدایا لعنت و غضب خودت را به دروغگو نشان بده. قهر خودت را به او نشان بده. آن وقت هر کدام از نفرین هایمان مستجاب شد، حق با او است. پیغمبر وقتی می‌خواهد دعا کند «أَبْناءَنا» پیغمبر پسر نداشت.

امام حسن و امام حسین هم کوچک بودند. آدمی که راست می‌گوید از خودش مایه می‌گذارد. گاهی وقت‌ها آدم می‌گوید: جان تو! تو شاید دوست نداشته باشی که به جان تو قسم بخورد. اما وقتی بگوید: جان خودم! معلوم است کسی که از جان خودش مایه می‌گذارد، یعنی به حرفش اعتماد دارد. پیغمبر از جان خودش مایه گذاشت. اول نوه هایش امام حسن و امام حسین را می‌گوید. بعد دخترش زهرا را می‌گوید و بعد خودش را می‌گوید. کسی که از خودش، دخترش و نوه‌اش مایه گذاشت، معلوم است که خیلی جدی است. کسی که به جبهه می‌رود و خودش در خط اول است پیداست که به جنگ اعتقاد دارد. یک روز امام در خانه راه می‌رفت و دائم لب هایش را می‌جوید. هیجانی بود.

گفتند: آقا چرا امروز قدم می‌زنید؟ خیلی هیجانی هستید؟ گفت: غصه می‌خورم که چرا پیر هستم؟ می‌خواهم جوان باشم و خودم به انگلستان بروم و سلمان رشدی را بکشم و برگردم. یعنی غصه می‌خورد از اینکه چرا پیر است؟ چون امام خیلی شهامت داشت. از شهامت امام خاطراتی است که برایتان می‌گویم. امام در سن بیست و دو سه سالگی از خمین به قم آمدند. زمان رضا شاه بود. رضا شاه خیلی قلدر بود. ضد روحانیت، مسجد، روضه و حجاب بود. یک جانور وحشی بود. یک شخصیت مملکتی از بزرگترین چهره‌های آن زمان با غرض یک حرف زشتی زد. حالا بعضی‌ها یک حرف زشتی را از روی جهل و جاهلی و نادانی می‌زنند. اما اگر با او صحبت کنی، می‌بینی که غرض ندارد. فحش هم می‌دهد ولی اگر با او حرف بزنی، لجبازی نمی‌کند. ولی بعضی‌ها می‌فهمند و از روی علم و آگاهی یک چیزی می‌گویند. این از شخصیت‌های مملکتی بود که از روی آگاهی در زمان رضا شاه یک حرفی را زد. ایشان 75 سال داشت.

امام هم تازه یک جوان 22 ساله از خمین آمده بود. آیت الله بهاءالدینی می‌گفت: امام که جوان 22 ساله بود و تازه از خمین آمده بود، چنان در گوش این پیرمرد زد که عینکش چهار قطعه شد. در پیری بی خود به شاپور بختیار حرف می‌زنی. 22 بهمن در بهشت زهرا گفت: من در دهان این دولت می‌زنم. آن کسی که در پیری می‌گوید: من در دهان این دولت می‌زنم، باید رگ زدن را در جوانی داشته باشد. جوان‌های بی خاصیت بلند شوند، بروند. بزرگان بی خاصیت هم بروند. «فقد لعنت الله» استمداد از غیب یک مسئله است که نفرین کردن یک استمداد از غیب است. یعنی هم توانایی‌های عادیتان را به کار برید و هم از غیب استمداد کنید.

یکی از اولیای خدا مریض شد. گفت: خدایا مرا شفا بده. خدا به او وحی کرد که تا دکتر نروی من تو را شفا نمی‌دهم. حدیث داریم کسی که در خانه می‌نشیند و می‌گوید: خدایا به من رزق بده! دعایش مستجاب نمی‌شود. بلند شو حرکت کن.

پس نفرین برای کسی است که از امکانات عادی استفاده کند. اینجا می‌گوید: «أَبْناءَنا» پسرم را بیاورم. پسر دختر هم پسر خود آدم است. همانطور که پسر، پسر هم پسر خود آدم است. «أَبْناءَنا» پیغمبر پسر نداشت. زن و مرد دوشادوش همدیگر مطرح هستند. این حضور زن در صحنه است. پیغمبر وقتی می‌خواهد سراغ مسیحی‌ها برود، دخترش را می‌برد. این که بگوییم: دختر باید پنهان باشد، درست نیست. دختر باید عفیف باشد وگرنه دختر در صحنه نیست.

خواستگاری موسی

اصلاً وقتی حضرت موسی برای خواستگاری آمد. پدر زنش حضرت شعیب بود. گفت: «قالَ إِنِّی أُریدُ أَنْ أُنْکِحَکَ إِحْدَى ابْنَتَیَّ هاتَیْنِ»(قصص/27) یکی از دخترهایم را به تو می‌دهم. «هاتین» برای دختری است که آدم او را ببیند. یعنی خیلی پشت دیوار نبود. هذا یعنی چه؟ «هذا و هاتا» برای چیزی است که آدم در مقابلش باشد. «إِنِّی» یعنی چه؟ به درستی که من «أُریدُ» اراده کردم. «أَنْ أُنْکِحَکَ» به نکاح در بیاورم. به ازدواج در بیاورم. «إِحْدَى» یکی «إِحْدَى ابْنَتَیَّ هاتَیْنِ» یکی از این دوتا را به تو می‌دهم. از این آیه معلوم می‌شود که اگر داماد خوب پیدا کردی، خودت هم پیشنهاد بدهی اشکال ندارد.

اینجا پدرزن گفت: می‌خواهم دخترم را به تو بدهم. من یکی از علما را دیدم که بالای منبر رفت و گفت: طلبه‌ها من چندتا دختردارم. هرکدام می‌خواهید، خواستگار بفرستید. خودم با گوش خودم شنیدم. آن روز ما خیلی خندیدیم و گفتیم: چه رویی دارد. بعد دیدیم که این روش قرآنی است. شما به سمت داماد خوب بروید. واسطه بفرست. از این معلوم می‌شود که لازم نیست حتماً دختر اول شوهر کند و بعد دختر دوم ازدواج کند. نامه‌ای از یک خواهر بدست من رسید. خیلی دلم سوخت. خواهری حدود 24 ساله است. این خواهر نوشته بود که من تا چه زمانی باید صبر کنم؟ برادرم ازدواج نمی‌کند. خواهر بزرگتر من ازدواج نمی‌کند. من می‌خواهم ازدواج کنم. اما این دو نفر راه را بند آوردند. این ظلم است. خوب ممکن است که خانم به هر دلیلی نخواهد ازدواج کند. گاهی وقت‌ها می‌گویند: اگر دومی ازدواج کند اولی در خانه می‌ماند. این یک منطق است. اما یک وقت هم اولی مرغوب است و هم دومی خوب است.

ولی به یک دلیلی نمی‌خواهد ازدواج کند. خوب اگر به دلیلی نمی‌خواهد ازدواج کند، چرا حق دیگران از بین برود؟ پسران بزرگی که مانع ازدواج برادرشان هستند، اینها شاید گنه کار باشند. دختران بزرگی که مانع ازدواج خواهرهایشان هستند، شاید گنه کار باشند. در بعضی از موارد قطعا گنه کار هستند. چون ازدواج راه خداست و این با ازدواج نکردنش «یَصُدُّونَ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ»(اعراف/45) جلوی راه خدا را می‌گیرد. در دعا کردن آنچه مهم است انگیزه‌ها و شخصیتها است و تعداد مهم نیست. گروه مباهله کننده 5 نفر بیشتر نبودند. حسن و حسین، حضرت زهرا، امیرالمومنین و پیغمبر گروه مباهله کننده بودند. آن چه مهم است، نفس است. تعداد مهم نیست. در مجالس دعا کودکان را هم با خود ببرید. بچه هارا هم باید با خودمان ببریم. من در بعضی از مسجدها دیدم که نوشته‌اند کودکان را با خود نیاورید. این غلط است. کودکان را با خود بیاورید. بعضی جاها نوشتند بچه‌ها حرف نزنند.

اما قرآن می‌گوید: بچه‌ها حرف بزنند. لقمان به پسرش می‌گوید: «یا بُنَیَّ أَقِمِ الصَّلاةَ وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ اصْبِرْ عَلى‏ ما أَصابَکَ إِنَّ ذلِکَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ»(لقمان/17)، «بُنَیَّ» یعنی‌ای بچه کوچک «أَقِمِ الصَّلاةَ» بلند شو نماز بخوان. «وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ» حرف هم بزن. امر به معروف کن. «وَ انْهَ عَنِ الْمُنْکَرِ» اگر فساد هم دیدی جلوی فساد را بگیر. آن هم بعضی از بچه‌ها که به اندازه‌ی یک انسان بزرگ می‌فهمند. الآن آقای محمد حسین طباطبایی که بچه 5 ساله است، هرچه از او در مورد قرآن سوال کنید جوابتان را می‌دهد. قرآن را حفظ است. البته نه اینکه فقط حفظ باشد. الحمدالله ما در مملکت خودمان حافظ قرآن زیاد داریم. اما این بالاتر از حفظ قرآن است. ایشان با مناسبت با قرآن حرف می‌زند. یک کسی سیگار دستش بود. گفت: یک آیه در مورد سیگار برایم بخوان. ایشان گفت «وَ لا تُلْقُوا بِأَیْدیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَةِ»(بقره/195) آیه قرآن است که خودتان را با دست خودتان به هلاکت نیاندازید.

تو اسکناس می‌دهی و ریه خودت را دود می‌دهی. یعنی با اسکناس خودت، با دست خودت، خودت را به هلاکت می‌اندازی. شیرینی محمد حسین طباطبایی این است که با قرآن حرف می‌زند. بچه‌ها را با خودتان ببرید. دعا آخرین برگ برنده و سلاح مومن واقعی است. همه مردم همه چیز دارند. اما ما یک خدا داریم که دیگران ندارند. قرآن می‌گوید: شما گلوله خوردید، آنها هم خوردند. شما به جبهه رفتید، آنها هم رفتند. آنها اسیر شدند، شما هم اسیر شدید. اما شما خدا دارید و آنها خدا ندارند. بت پرست‌ها یک بتی به نام بت هبل داشتند. گفتند: «اعْلُ هُبَل» «اعْلُ هُبَل» هبل را بلند کنید. مقام هبل را بلند بدارید. «اللَّهُ أَعْلَى وَ أَجَلُّ»(خصال صدوق، ج‏2، ص‏397) پیامبر(ص) فوراً گفت: «لَنَا عُزَّى وَ لَا عُزَّى لَکُمْ» ما بت عزی داریم. شما که بت عزی ندارید. حضرت فرمودند: این چنین شعار بدهید.

«اللَّهُ مَوْلَانَا وَ لَا مَوْلَى لَکُمْ»(خصال صدوق، ج‏2، ص‏397) ما خدا داریم. شما خدا ندارید. ارزش کار هم به همین است. به هر حال اگر شما محکم بیاستید، دشمن به دلیل باطل بودنش عقب نشینی می‌کند. در همین اجلاس سران از کشورهای شوروی، روسیه، چین و کشورهای اسلامی جمع شدند. آن کشورها هم به ما تبریک گفتند. این باعث شد که خشم آمریکا برانگیزد. یعنی اگر ما محکم باشیم، آنها عقب هستند. یعنی دشمن مثل سگ می‌ماند. اگر از سگ فرار کنی، زود به دنبالت می‌آید. ولی اگر طرف او بدوی، فرار می‌کند. یک کسی گفت: انگشترت را به من بده. گفت: می‌خواهی چه کنی؟ گفت: می‌خواهم که هروقت به آن نگاه می‌کنم به یاد تو بیفتم. گفت: به تو نمی‌دهم که هروقت دیدی نیست یاد من بیافتی. تو اگر می‌خوای یاد من باشی، همینطوری یاد من باش.

پیغمبر خواست که امام حسن را با خود به جایی ببرد. اما مسیحی‌ها به رهبرشان اطلاع دادند. گفت: ببینید اگر قرار اینها با طبل و تنبک آمدند، پوک هستند. مشک آبی که آب کم دارد صدا می‌دهد. اسکناس صدا ندارد. گفت: ببینید که پیغمبر با دنگ و فنگ می‌آید یا ساده می‌آید. اگر با دنگ و فنگ آمد بروید و نفرین کنید. اما اگر دیدید ساده آمد پیداست که مایه دارد. گفتند: آقا با دو سه نفر آمده است. گفت: بترسید. نفرین این زمین و آسمان را به هم می‌ریزد. اینجا از جاهایی است که امام حسن مطرح است. آیه‌ای است که باز آقای رضاییان برایمان می‌خوانند.

این آیه‌ی تطهیر است. «إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً»(احزاب/33) برای اینکه مسلمانان قبله را اشتباه نگیرند، محراب را درست کردند. برای اینکه فردا هم کسی نگوید: من عموی پیغمبر هستم. من عمه‌ی پیغمبر هستم و. . . پیغمبر یک عبای مشکی را روی سر انداخت وگفت: اهل بیت من این5 نفر هستند.

اینجا باز هم امام حسن هست که تا چند ماه، هرروز صبح‌ها قبل از نماز می‌آمد و زیارتنامه می‌خواند. می‌گفت: «السَّلَامُ عَلَیْکُمْ یَا أَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ» پس اهل بیت من همین 5 نفر هستند که یکی هم امام حسن است. «وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى‏ حُبِّهِ مِسْکیناً وَ یَتیماً وَ أَسیراً»(دهر/8) سوره‌ی دهر سوره‌ی انسان است. امام حسن و امام حسین(ع) کوچک بودند. مریض شدند. پیغمبر به عیادت اینها آمد. این خودش یک درس است که بزرگ ترها به دیدن کوچک ترها بروند. اینکه رییس کارخانه به دیدن کارگر برود، اشکالی ندارد. اینکه استاد به دیدن دانشجو برود، اشکالی ندارد. پیغمبر دیدن بچه‌ها رفت. وقتی عیادت کردند و می‌خواستن بیرون بیایند، مردم به حضرت علی پیشنهاد کردند. اشکال ندارد که مردم به رهبر پیشنهاد کنند. گفتند: برای شفای حسن و حسین نذر کن و روزه بگیر.

علی بن ابی طالب هم پیشنهاد مردم را پذیرفت. نذر کردند و روزه گرفتند. فاطمه زهرا و حضرت امیر(ع) روزه گرفتند. به مدت سه شب، هربار خواستند افطار کنند در خانه را زدند. این دو بزرگوار هم افطاری خود را به فقیر دادند. این صحنه‌هایی است که در قرآن آمده است. «وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ» اهل بیت و «أَبْناءَنا» و امام حسن از کسانی هستند که نفرینشان سریع می‌گیرد. «حُسَیْنٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْهُ»(بحارالأنوار، ج‏37، ص‏74) عین این حدیث را برای امام حسن هم داریم. پیغمبر فرمود: «حَسَنٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْهُ»(بشارةالمصطفى، ص‏156) «حُسَیْنٌ مِنِّی» را می‌دانیم. اما «حَسَنٌ مِنِّی» را نمی‌دانیم. پیغمبر فرمود: «حَسَنٌ مِنِّی» حسن از من است و من از حسن هستم. مقام امام حسن خیلی بالا است. مقام امام حسن از مقام امام حسین بالاتر است. به چه دلیل؟ شب عاشورا امام حسین برای خداحافظی با دنیا شعری خواند.

زینب کبری شعر را را شنید و غش کرد. امام حسین(ع) آمد و خواهرش را به هوش آورد. حضرت زینب گفت: چرا داری خداحافظی می‌کنی؟ بعد امام حسین چند کلمه گفت. یکی از آن‌ها این بود که خواهرم پیغمبر از من بهتر بود و رفت. مادرم از من بهتر بود و رفت. پدرم از من بهتر بود و رفت. زینب جان امام حسن از من بهتر بود و رفت. این حدیثی از امام حسین است که می‌گوید: امام حسن از من بهتر است. امام حسن خیلی احترام داشت. فقیری نزد امام حسن آمد. صد درهم به او داد. فقیر نزد امام حسین رفت. گفت: برادرم چه قدر به تو داد؟ گفت: صد درهم! گفت: پس من 99 درهم می‌دهم. چون من باید احترام برادر بزرگ خود را داشته باشم. باید عقب‌تر از او راه بروم. روایت داریم «أَحَبَّ اللَّهُ مَنْ أَحَبَّهُ»(بشارةالمصطفى، ص‏156) خدا کسی را که حسن را دوست دارد، دوست می‌دارد.

عبادت امام حسن علیه السلام

«مَنْ أَحَبَّنِی وَ أَحَبَّ هَذَیْن»(المناقب، ج‏3، ص‏382) فرمود: هرکس من را دوست دارد، حسن را دوست داشته باشد. امام صادق(ع) فرمودند: «أَنَّ الْحَسَنَ بْنَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ(ع) کَانَ أَعْبَدَ النَّاسِ فِی زَمَانِهِ وَ أَزْهَدَهُمْ وَ أَفْضَلَهُمْ وَ کَانَ إِذَا حَجَّ حَجَّ مَاشِیاً وَ رُبَّمَا مَشَى حَافِیاً»(أمالی صدوق، ص‏178) امام حسن در زمان خودش بهترین عبادت را داشت. خیلی پول داشت. اما چند بار اموالش را یکجا در راه خدا داد. ایشان 25 بار پیاده به مکه رفت. اما اسب و کاروان راه می‌انداخت. گفتند: لااقل سوار این اسب و شترها شو. گفت: می‌خواهم در راه مسجد کف پاهایم تاول بزند. اینها را راه می‌اندازم که نگویند: کنس است. مثل آدمی که سفره می‌اندازد و در آن مرغ و ماهی می‌گذارد. اما خودش نان خالی می‌خورد که نگویند: بخیل است. خودش نان خالی می‌خورد برای اینکه زهد را رعایت کند. روزهای اول انقلاب بود. به خانه‌ی یک بزرگواری رفتیم. یک سوپ ساده جلوی ما گذاشت. ما گفتیم: این سوپ قبل از غذاست. برای همین سریع آن را خوردیم. آمد سینی را برد. ما گفتیم: غذا همین بود. گفت: بله! ببینید الان ما انقلاب کردیم که زهد اسلامی پیاده کنیم.

گفتم: زهد یعنی خودت نخور. نه اینکه به مهمانت نده. این زهد اسلامی نیست. این بخل اسلامی است. شما برای من غذا بیاور و خودت نان خالی بخور. من چرا گرسنه باشم؟ تو می‌خواهی زاهد باشی. حضرت امیر خودش نان خالی می‌خورد. کدام حدیث را دیده‌اید که حضرت علی به مهما ن هایش نان خالی بدهد. امام حسن پول خرج می‌کرد. اما خودش ساده زندگی می‌کرد. پیغمبر به امام حسن مقام سید داد و فرمود: هرکس امام حسن را آزار بدهد، من را آزار داده است. به قدری عزیز بود که وقتی شهید شد مروان هم که از مخالفین بود بر شهادتش گریه کرد. شبیه ترین فرد به پیغمبر امام حسن بود. ما وقتی جشن می‌گیریم این جشنها بدعت نیست.

این مصداق است. «وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ»(انشراح/4) وقتی پیغمبر فرموده است که اهل بیت من را دوست داشته باشید، برای این دوستی باید مایه گذاشت. شما وقتی یک کسی را دوست دارید، برایش هدیه می‌برید. ما هم وقتی کسی را دوست داریم باید چراغانی کنیم. این علامت مودت فی القربی است. بعضی‌ها می‌گویند: چراغانی و جشن بدعت است. شرک است. تو شرک هستی. ما عید می‌گیریم. قرآن می‌گوید: حضرت عیسی گفت: خدایا یک غذایی از آسمان بیاور تا مسیحی‌ها ببینند. «تَکُونُ لَنا عیداً لِأَوَّلِنا وَ آخِرِنا»(مائده/114) اگر یک طبق غذا بیاید ما برای همیشه این روز نزول را عید می‌گیریم. آیا وجود امام زمان، وجود امام حسن، وجود پیغمبر مهم نیست.

تولد اینها از یک مائده آسمانی کمتر است؟ «وَ رَفَعْنا لَکَ» ما باید جشن بگیریم و چراغانی کنیم. اصلاً باید در مسجدهای ما خنده باشد. خدا شهیدمظلوم بهشتی را رحمت کند. می‌گفت: من نمی‌دانم چه کسی گفته است که ما گریه کنیم؟ گاهی هم باید بخندیم. عقد حضرت زهرا در مسجد بود. یک بار کسی به امام حسن نگاه می‌کرد. امام گفت: چه قدر به من نگاه می‌کنی؟ گفت: خیلی اسب خوبی داری. پیاده شد و اسب را به او داد. گفت: این اسب برای تو باشد. یعنی به قدری کریم بود که نگاه می‌کردی، می‌بخشید.

گرچه با معاویه صلح کرد. اما ایشان فرمانده جنگ‌های صفین، نهروان و جمل بود. یعنی امام حسن خیلی شجاع بود. درچندتا جنگ فرمانده نظامی بود. اما حالا در یک صحنه وظیفه‌اش صلح بود. مثل آنکه امام فرمود: جام زهر را می‌خورم. یک بار طبق وظیفه صلح کرد. معنایش این نیست که امام حسین شجاعت داشت و امام حسن ترسو بود. شجاعت امام حسن و امام حسین فرق نمی‌کرد. «الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ إِمَامَانِ قَامَا أَوْ قَعَدَا»(روضةالواعظین، ج‏1، ص‏156) پیغمبر فرمود: هر دو امام هستند. چه قیام کنند و چه قیام نکنند.

امیرالمومنین به امام حسن نامه‌ای نوشته است. این نامه یک نامه‌ی مفصل است.

خدایا به آبروی امام حسن و جدش، تمام کسانی که آرزو دارند در بقیع این عزیز را زیارت کنند، زیارت امام حسن و امام حسین را نصیب همه آرزومندان بفرما. به آبروی حسن، خلق حسن به ما مرحمت بفرما. هرچه به عمر ما اضافه می‌کنی به معرفت و محبت واطاعت ما نسبت به اولیای ما بیافزای. حدیث داریم اگر ماه رمضان تمام شود و کسی بخشیده نشود، خیلی بدبخت است. ما را از فاسقین و شرمندگان دنیا و آخرت قرار مده.

«والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته»