پایگاه تخصصی منبرها

دعا - کسانی‏که مورد لعن پیامبر واقع شدند- جلسه 8

تاریخ انتشار:
ما می‎بینیم که پیغمبراکرم این‎ افراد را علناً لعن می‎کردند. دلیلش را خواهم گفت. این روایاتی را که نقل می‎کنم از عامّه است، از خاصّه نمی‎گویم؛ چون برای تفهیم مسئله بهتر است. روایتی است که می‎گوید: «اسْتَأْذَنَ ‏الْحَکَمَ‏ بْنَ‏ أَبِی‏ الْعَاصِ‏ ...
دعا - کسانی‏که مورد لعن پیامبر واقع شدند- جلسه 8

لعن چهرهای برجسته معاندین در ملأ عام

أعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ؛ بسمِ اللّهِ الرّحمنِ الرّحیمِ؛ «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ؛ وَ اسْمَعْ نِدَائِی إِذَا نَادَیْتُکَ وَ اسْمَعْ‏ دُعَائِی‏ إِذَا دَعَوْتُکَ‏ وَ أَقْبِلْ عَلَیَّ إِذَا نَاجَیْتُکَ فَقَدْ هَرَبْتُ إِلَیْکَ وَ وَقَفْتُ بَیْنَ یَدَیْکَ»[1]

مروری بر مباحث گذشته

عرض شد ماه مبارک رمضان ماه تلاوت قرآن و ماه دعا است و در این ماه به آن‎ها ترغیب و سفارش شده است. اینکه برای خود و دیگران چه در امور دنیوی و چه اخروی دعای خیر کند. امّا نسبت به کفّار و مشرکین بیان کردیم که آن‎‎ها دو گروه هستند، یک گروه مستضعفین‎اند و یک گروه معاندین‎. دعا کردن نسبت به مستضعفین خصوصاً برای هدایت آن‎ها، بسیار خوب است و بلکه عملاً هم گاهی واجب است. امّا در مورد معاندین این‎طور نیست. من این‎ها را بحث کرده ‏ام، فقط می‏خواستم تذکّری داده باشم.

معاند با حقّی که می‎شناسد مبارزه می‎کند

جلسه گذشته عرض شد، معاند یعنی کسی که با حق مبارزه می‎کند و دشمنی می‎ورزد. به حق یقین دارد هیچ تأملی هم ندارد که این حق است یا نیست، ولی در عین حال با آن رویارویی می‎کند. در اینجا در دو بُعد می‎گویم.

هدایت معاند، آب در هاون کوبیدن است

یک بُعد، بعد هدایتی است که یقین داری او نمی‎پذیرد. آیه هم این را می‎گوید که: «مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ»؛[2] وقتی احراز شد، شخصی معاند و دشمن است و حق را هم می‎شناسد و نمی‎خواهد بپذیرد، هدایت او در بعد معنوی لغو می‎شود. وقتی می‎دانی هدایت نمی‎شود در عین حال این کار را انجام می‎دهی؟ این لغو و بیهوده است. عرض شد که انبیا نسبت به این‎ها وظیفه داشتند، امّا این از باب اتمام حجّت بوده است نه هدایت.

این نسبت به امور معنوی بود، امّا راجع به امور دنیوی و مادّی هم نباید برای او دعا کنی! مثلاً نباید بگویی: مریض است، خدایا شفایش بده! اینکه ربطی به اعتقادش ندارد. نه، این‎طور نیست.

امور دنیوی را هم برای معاند نخواهید

روایتی را قبلاً خواندم و تکرار می‎کنم: «مَنْ‏ دَعَا لِظَالِمٍ‏ بِالْبَقَاءِ فَقَدْ أَحَبَّ أَنْ یُعْصَى اللَّهُ فِی أَرْضِه».[3] میخواهی دعا کنی برای اینکه باقی بماند تا چه کار کند؟ او هیچ‎وقت از حق تبعیّت نمی‎کند. او باطل است. کسی اگر ظالمی را دعا کند به اینکه خدا او را نگه دارد، چنین فردی دوست دارد که خداوند، در زمینش نافرمانی بشود. لذا برای او نه دعای معنوی کنید و نه دعای مادّی. او نسبت به هیچکدام سزاوار نیست.

از دعای خیر تا نفرین

در اینجا به طور اختصار وارد بحثی می‎شوم. در این باب روایات بسیاری داریم؛ یعنی اگر بخواهیم شمارش کنیم بیش از دویست یا سیصد جا این هست که پیغمبراکرم و ائمّه، علناً نفرین و لعن کرده‎اند. چرا؟ این غیر از دعای خیر کردن است که ما به‏طور کامل راجع به آن بحث کردیم. نسبت به افراد منحرفی که می‎دانم این افراد اصلاح نمی‎شوند هم گفتم: دعا کردن چه در بُعد معنوی و چه مادّی درست نیست؛ امّا از آن طرف این‎ها سزاوارند که نفرین بشوند. در اینجا بحثی وجود دارد که من در هنگام طرح آن نمونه هم می‎آورم.

تقسیم‎بندی جامعۀ اسلامی

چرا پیغمبراکرم و اولیای خدا، علناً و در بین مردم عدّه‎ای را نفرین کرده‎اند. دقّت کنید! در بین جامعه اسلامی از هر دو دسته وجود دارد، یعنی هم مستضعف هست، هم معاند. افراد هدایت‏شده هم هستند که ما با آن‎ها کاری نداریم؛ بحثمان بین این دو و دعا و نفرین به این دو دسته است. این که نفرین نیست، همان دعای به ضرر است.

چهره‎های برجسته سیاسی- اجتماعی

در بین منحرفین به برجسته‎هایشان اشاره می‎کنم. عدّهای از آن‎ها هستند که از نظر چهره‎، چهره‎های برجستۀ اجتماعی و سیاسیاند و از این جهت در بین مردم انسان‏های سرشناسی محسوب می‏شوند. این‏ها در اسلام زیاد هستند؛ مثل معاویه، عمرعاص، مروان‎بن‎حکم و... هر کدام از این‎ها برای خود شخصیّتی بودند. کسانی‏که شخصیّت اجتماعی- سیاسی داشتند چهره‎شان در اجتماع بسیار برجسته است. ما اوّل به سراغ همین افراد می‎رویم.

لعن شخصیّتهای سیاسی- اجتماعی در ملأ عام

ما می‎بینیم که پیغمبراکرم این‎ افراد را علناً لعن می‎کردند. دلیلش را خواهم گفت. این روایاتی را که نقل می‎کنم از عامّه است، از خاصّه نمی‎گویم؛ چون برای تفهیم مسئله بهتر است. روایتی است که می‎گوید: «اسْتَأْذَنَ ‏الْحَکَمَ‏ بْنَ‏ أَبِی‏ الْعَاصِ‏ عَلَى النَّبِیِّ(صلی ‏الله ‏علیه ‏وآله)»؛ حکم‎بن‎ابی‎العاص، همین حَکَم معروف است. او یک بار به خانه پیغمبراکرم رفت و اجازه خواست تا به خدمت رسول‎خدا برود، «فَعَرَفَ صَوْتَهُ»؛ بلند حرف زد.[4] پیغمبر صدایش را شنید و فهمید چه کسی است، «فَقَالَ ائْذَنُوا لَهُ»؛ پیغمبر فرمودند: به او اجازه بدهید به داخل بیاید، «عَلَیْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ عَلَى مَنْ یَخْرُجُ مِنْ صُلْبِه»؛[5] خدا هم او را لعنت کند و هم آنکه از صلبش بیرون می‎آید. مروان را می‎شناسید؟ بعد از اینکه یزید مُرد، مروان را سر کار آوردند و از خلفا شد. او همان خبیثی است که به امام‎حسین گفت: با یزید بیعت کن!

لعن مروان‎بن‎حکم؛ به عنوان یک چهرة خاصّ

این را هم عامّه نقل می‎کنند. راوی می‎گوید: «قَالَ سَمِعْتُ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ الزُّبَیْرِ»؛ از عبدالله‎بن‎زبیر شنیدم، «وَ هُوَ مُسْتَنِدٌ إِلَى الْکَعْبَةِ»؛ دیدم که در مسجد‎الحرام به خانه کعبه تکیه داده است، «وَ هُوَ یَقُولُ»؛ و این سخن را می‎گوید، «وَ رَبِّ هَذِهِ الْکَعْبَةِ لَقَدْ لَعَنَ رَسُولُ اللَّهِ(صَلَّى ‏اللَّهُ ‏عَلَیْهِ وَآله ‏وسَلَّمَ) فُلَانًا وَمَا وُلِدَ مِنْ صُلْبِهِ»؛[6] قسم به پروردگار این خانه کعبه، پیغمبر، حَکَم و آنکه از صلبش بیرون می‎آید را لعن کرد. روایت اوّل را خواندم که بدانید عبدالله‎بن‎زبیر چه میگوید. این مسائل چیزی نبود که مردم ندانند. می‎خواستم این را بگویم که پیغمبراکرم ‎طوری سخن می‎گفت که منتشر شود. ببینید این جریان چند سال بعد از وفات پیغمبر است که عبدالله‎بن‎زبیر این قضیه را در مکّه مطرح می‎کند. تقریباًً سال 61 هجری است.

نوزاد ملعون

در روایت دیگری است که عبدالله‎بن‎عوف نقل می‎کند. این در مستدرک صحیحین است: «کانَ لا یُولَد لِأَحدٍ مَولودٌ إلّا أُتِیَ بِهِ النَّبی(صَلّىاللهعلیهوآله‏وسَلّم) فَدَعا لَه»؛ مرسوم بود که وقتی بچّه‎ای به دنیا می‎آمد آن را به خدمت پیغمبراکرم می‎آوردند، تا حضرت برای او دعا کند. آن موقع هم مرسوم بوده است، «فَأَدخَلَ عَلیهِ مَروانِ بنِ الحُکم»؛ وقتی مروان‎بن‎حکم به دنیا آمد او را آوردند. رسول خدا فرمودند: «فَقالَ : هُوَ الوَزَغ ابن الوَزَغ المَلعونُ ابنُ المَلعون».[7]

کسانی‏که مورد لعن پیامبر واقع شدند

یا در روایتی است که روزی پیغمبراکرم، دو مرد را دید که هم‎خوانی می‎کنند و آواز می‎خوانند؛ «سَمِعَ رَسُولَالله(صلّىاللهعَلیهوآله‏وسَلّم) صُوتَ رَجُلَین یُغنِیان»؛ حال خوشی به آن‎ها دست داده بود، «فَسَأَلَ عَنهُمَا»؛ فرمود: چه کسانی هستند که این‎طور می‎خوانند، «فَقیلَ: مُعاویة و عُمروبنالعاص فَقال ارْکُسْهُمَا فِی الْفِتْنَةِ رَکْسًا و دُعَّهُمَا إِلَى النَّارِ دَعًّا».[8] در روایت دیگری نقل می‎کنند: «فَرَفَعَ رَسُولُ اللهِ(صلّى‏ الله‏ علیه ‏وآله ‏وسلّم) یَدَیْهِ، فَقَالَ: اللَّهُمَّ ارْکُسْهُمَا فِی الْفِتْنَةِ رَکْسًا، اللَّهُمَّ دُعَّهُمَا إِلَى النَّارِ دَعًّا»؛[9] دو دستش را برای دعا کردن بالا آورد تا آن‎ها را لعن کند و فرمود: خدایا! این‎ها را به سختی در فتنه سرنگون کن و به سوی آتش ببر! حالا چرایی اینکه علنی لعن می‎کردند را عرض می‏کنم.

معاندان در کمین مستضعفان

همان موقع در اجتماع و همین الآن هم این‎گونه است که یک دسته مسلمان بودند امّا مستضعف. مستضعف بودند یعنی خودشان با پایه‎‎های محکمی به اسلام گرایش نداشتند، طوری که با هر بادی می‎لرزیدند. لذا افراد منحرفی می‎آمدند و با بیان‎هایی این‎ها را منحرف می‎کردند.

جامعۀ بی‎بنیان در مقابل علی‎(علیه‎السّلام)

قضیۀ امیرالمؤمنین علی(علیه‎السّلام) جریان کوچکی نبود. می‎دانید، صدهزار نفر جمعیّت که در مراجعه از حجۀ‎الوداع با علی‎(علیه‎السّلام) بیعت کردند، یعنی چه؟ صدهزار نفر! بعد از وفات پیغمبر چه شدند و چه کردند؟ اینکه علی‎(علیه‎السّلام) را با آن حالت، بگیرند و دست بسته ببرند. معلوم می‎شود که پایه‎ها سست بود.

خواصّ، خط دهنده به عوامّ

چه کسانی از این پایه‎های سست استفاده کردند؟ آن‎هایی که می‎دانستند، چگونه منحرف کنند، مستضعفین را به انحراف ‎کشیدند. یک جهت این بود که پیغمبراکرم به این اکتفا نمی‎کرد. چون می‎دانست این افراد چهره‎های شناخته شده‎ای هستند. در اینجا دیگر بحث شخصی نیست. چهره‎های برجسته سیاسی- اجتماعی بودند. این‎ها از اصحاب پیغمبر بودند و خودشان را کتّاب وحی می‏دانستند! معاویه خودش را به عنوان کاتب وحی جعل کرده بود. در این موقعیّت پیغمبر چه کار کند؟ باید علناً، آن‎ها را جلوی مردم لعن و نفرین کند تا مردم بشناسند و به سوی آن‎ها نروند. معاویه، عمرعاص، مروان‎بن‎حکم و... در مورد همه داریم. توجّه کنید! این مطالب را افراد درجه یک عامّه نقل می‎کنند.

استفاده از چهره‏های معاند برای رسیدن به یک پایگاه اجتماعی مطلوب

در بین اجتماع، فرصت‏طلبانی وجود دارند، که با جنایت‏کارانِ ملعون، همسو هستند. همیشه در کنار معاندانِ فکری هستند ولی جرأت اظهار ندارند. این افراد چهره‎های بزرگی نیستند که مردم از آن‎ها بپذیرند بلکه طردشان می‎کنند؛ بنابراین دنبال این هستند تا پناهگاهی پیدا کنند و دور آن معاندین را بگیرند.[10] دور آن‎ها را بگیرند تا به هدفشان برسند. از این افراد زیاد داشتیم که این کار را می‎کردند. دور معاویه، عمرعاص و... را گرفتند تا به هدفشان برسند. چون خودشان در اجتماع رأی نداشتند. در کنار این‎ها بخورند تا به هدفشان برسند.

پیغمبر، جلوی مواجب‏گیران را سدّ کرد

جهت دوّم این بود. پیغمبراکرم این جریان را سدّ کرد. گرچه در عین حال آن خبیث‎ها کار خودشان را تا حدودی انجام دادند. البتّه اگر پیغمبر جلوی یک‎سری از این رفتار‎ها را نگرفته بود ما اینجا جمع نبودیم و اصلاً شاید از ما خبری نبود. پیغمبر این کار را کرد. دعای خیر نکرد و از آن‎طرف هم این‎ها را علناً طرد، نفرین و لعن کرد. من به عنوان نمونه این را به عنوان توسّل عرض می‎کنم.

نامۀ اهل کوفه به امام

ببینید! دوازده هزار نامۀ دعوت از کوفه به مکّه برای امام‎حسین(علیه‎السّلام) می‎رود. بعد از آنکه به حسب ظاهر بر حسین(علیه‎السّلام) اتمام حجّت شد،[11] مسلم‎بن‎عقیل را فرستاد. بنابر آنچه معروف است هجده هزار نفر و بنابر آنچه ابومِخنف می‎نویسد: هشتاد هزار نفر با او بیعت کردند. عبیدالله آمد و آن بساط را فراهم کرد. اوّل که از ترس، در دارالاماره پنهان شد. مسلم علیه او قیام کرد. بیست و پنج هزار نفر با مسلم بودند. جلسه گذشته گفتم که مردم را تطمیع و تهدید کردند. منشأ همه این‎ها «حُبُّ الدُّنْیَا رَأْسُ‏ کُلِ‏ خَطِیئَةٍ»[12] است. مغرب که شد مسلم خواست به مسجد کوفه برود. سی نفر با او آمدند. اُفّ بر این روزگار! فقط سی نفر! نماز مغرب که تمام شد و خواست از مسجد بیرون بیاید، ده نفر ‎شدند. وقتی از مسجد بیرون می‎آید و به کوچه می‏رسد، می‎بیند که یک نفر هم با او نیست.

تطمیع و تهدید، حق را پوشاند

فکر می‎کنید این‎ها مسلم را نمی‎شناختند و نمی‎دانستند که مسلم، حق بوده است؟ عبیدالله از آن طرف سران عشائر را خواست و از بیت‎المال به آن‎ها پول داد، آن‎ها را تطمیع کرد. از آن طرف هم عدّه‎ای را تهدید به مرگ کرد. چه شد؟ عدّه‎ای از ترس جانشان و عدّه‎ای برای رسیدن به مال کنار رفتند. ائمّه این اوضاع را می‎دیدند و برای پیشگیری آن خیلی کار کردند.

در دهه عاشورا عرض شد امامحسین هر که را در راه دید و با او صحبت کرد؛ طرف مقابل می‎گفت: دلِ کوفیان با تو امّا شمشیرشان بر علیه تو است. این در تاریخ معروف است. یعنی چه؟ یعنی همه می‎دانند تو حقّ هستی امّا بر علیه تو هستند. منشأ چیست؟ «حُبُّ الدُّنْیَا رَأْسُ‏ کُلِ‏ خَطِیئَةٍ». مگر می‎شود آدم با حق معانده و دشمنی کند؟ بله! خیلی آسان است!

مسلم، غریب کوفه

مسلم در کوچه آمد و نمی‎داند به کجا برود؛ چون مسلم خانه و زندگی ندارد. در کوفه غریب است. همین‎طور سرگردان می‎رفت. تشنه‎اش شد، چه کار کند؟ به خانه‎ای رسید. دید در خانه‎ پیرزنی ایستاده، سلام کرد و به پیرزن گفت: یا أمة الله! اگر آب در خانه داری، کمی بده تا بخورم، تشنه هستم! پیرزن رفت و ظرف آبی را به مسلم داد، مسلم آب را خورد، ظرف را برگرداند. طوعه داخل منزل شد، ظرف را گذاشت و برگشت. دید او هنوز ایستاده و تکیه به دیوار داده است. روکرد و گفت: ای بنده خدا! اینجا نایست، مگر نمی‎بینی شهر چه خبر است؟ برو سراغ عشیره‎ات! اینجا خوب نیست ایستاده‎ای! به طوعه رو کرد و گفت: «مالی‏ فی‏ هذَا المِصر مَنزِلٌ و لا عِشیرِة»؛ در این شهر نه خانه‎ای دارم و نه خانواده‎ای. طوعه گفت: تو که هستی؟ گفت: من مسلم‎بن‎عقیل هستم. طوعه تعجب کرد، مسلم گفت: اجازه می‎دهی امشبی را مهمان تو باشم تا فردا صبح بروم؟ طوعه خیلی از مسلم استقبال کرد. به تعبیر من «رواق منظر چشم من آشیانه توست...»

ذکر مصیبت

داخل خانه شد و به حجره‎ای رفت. طوعه از او پذیرایی کرد. صبح که شد، فهمیدند مسلم کجاست. از پیرزن خداحافظی کرد و دعا کرد، به داخل کوچه آمد، با لشکری مواجه شد و جنگید؛ در آخر کار خسته شد. زخم خورده ایستاد. امّا های های شروع به گریه کرد. آن خبیث آمد جلو و گفت: کسی مثل تو که به دنبال حکومت بود چرا باید گریه کند؟ چرا از خودت ذلّت و عجز نشان می‎دهی؟ مسلم گفت: «ما اَبکی لِنَفسی»؛ برای خودم گریه نمی‎کنم، «وَ لکِنَّ اَبکی لِلحُسین»؛ برای حسین گریه می‎کنم. به او گفتم به اینجا بیا. او زن و بچّه‎اش را آورده و به سوی کوفه می‎آید…

پی نوشتها

[1]. بحارالانوار، ج91، ص96

[2]. سوره مبارکه توبه، آیه 113

[3]. مجموعة ورام، ج‏1، ص 54

[4]. آن موقع‎ها که خانهها چند هزار متری نبود، کوچک بود.

[5]. کنز العمال، ج11، ص357

[6]. مسند احمد بن حمبل، ج4، ص5

[7]. المستدرک علی صحیحین، ج4 ، ص526

[8]. اللئآلی المصنوعة، ج1، ص390

[9]. مصنف ابن أبی شیبة، ج7، ص526  

[10]. امشب سروکارمان با مسائل اجتماعی است.

[11]. ائمه در مسائل اجتماعی مأمور به ظاهر هستند.

[12]. کافی، ج2، ص130

 

منبع:پایگاه اطلاع رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت الله العظمی حاج آقا مجتبی تهرانی

برچسب‌ها