تاریخ ارسال:دوشنبه, آبان 3, 1395 - 9:08ب.ظ شناسه: 736

حضور قلب در نماز

نویسنده: 
نماز
حضرت امیر علیه السلام در نهج البلاغه فرمودند: اگر نماز درست بشود همه چیز درست می شود و اگر این خراب بشود همه چیزهای دیگرهم خراب می شود. چون نماز ارتباط بین بنده و خداست. آقای قاضی; فرمودند: اگر کسی نماز را درست بخواند من ریشم را گرو می گذارم...

حضور قلب در نماز

«قال رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم حُبُّ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ تَأْکُلُ السَّیِّئَاتِ کَمَا تَأْکُلُ النَّارُ الْحَطَبَ» (مجلسی / بحارالأنوار/ج27/ص:136).

تا صورت پیوند جهان بود علی بود تا نقش زمین بـود و زمان بـود علی بود
شاهی که ولی و وصی بود علی بودسلطان سـخا و کـرم و جـود عـلی بود
آن قلعه گشائی که درقلعه خیبربرکندبـه یــک حـمـلـه بـگـشــود عـلی بود
آن شــیـر دلاورکـه زبـهر طمع نفسدر خـان جهـان پنـچه نیالـود عـلی بود
آن کاشف قرآن که خـدادرهمه قرآنکردش صفت عصمت وبستودعلی بود
چنان که در آفاق نظر کردم و دیدم از روی یـقین در همه موجود علی بود
این کفرنباشد سخن کفرنه این است تا هـست علی باشد و تـا بـود علی بود
سر دو جهان جمله زپیـدا وزپنـهانشمس الـحق تبریز که بنمـود علی بود
رومـی نـشد از سر علی کـس آگاه زیـرا کـه نـشـد کــس آگه از ســر اله

اهمیت آرامش و حضور قلب در نماز

چند دسته ازانسان ها بخیلند که تعبیر به دزد هم شده اند. دزدترین آن ها، کسانی هستند که از نمازشان می دزدند. نماز چپ اندر قیچی می خوانند. آدم یکم آرامش داشته باشد کمی زودتر مسجد بیاید، وقتی نماز راخواند فرار نکند بیاید با آرامش بنشیند نماز مستحبی وتحیت بخواند. کسی در مسجد پیامبر نماز می خواند این قدر سریع می خواند که پیشانیش به مهر می خورد بلند می شد حالا ذکرش را کی می گفت نمی دانم.

پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: اگر این نماز خوان با این نماز از دنیا برود به دین من از دنیا نرفته است. کمی درست انجام بدهیم. کیفیت کاررا بالا ببریم. مخصوصا در عبادت آدم کاری که می خواهد با خدا انجام بدهد یه وری نکند یک مقداری با آرامش و با توجه وحضور قلب باشد. علامه قاضی; استاد علامه طباطبایی فرموده بودند: همین نمازهای واجب را اگر کسی درست بخواند من قول می دهم به تمام کمالات وحقایق وبه هر کجا که می خواهد برسد. همین نماز واجب کافی است حالا مستحبات وذکرهای طولانی پیش کش باشد.

حضرت امیر علیه السلام در نهج البلاغه فرمودند: اگر نماز درست بشود همه چیز درست می شود و اگر این خراب بشود همه چیزهای دیگرهم خراب می شود. چون نماز ارتباط بین بنده و خداست. آقای قاضی; فرمودند: اگر کسی نماز را درست بخواند من ریشم را گرو می گذارم تمام کارهایش درست می شود.

مثلا اگر ما روزی یک بار خدمت امام زمان(عج) و پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم برسیم یک عمر آرزو داریم برسیم اگر برسیم چقدر منقلب می شویم روزی آدم پنج مرتبه خدمت خدا برسد اثر ندارد، بشرط این که برسد معراج برود. یعنی از این دنیا کمی کنده بشود. روایت داریم کسی حرص پول دارد یا مریضی دارد گرسنگی شدید دارد، نماز اول وقت نخواند اول برود خودش را راحت کند. نماز اول وقت خیلی فضیلت دارد اما ضعف شدید کشنده است این اول برود افطار بکند بعد نماز بخواند. طوری نیست خدا دوست دارد با آرامش بیایی. گاهی ما بچه ها را نماز می بردیم خوب بچه ها گاهی حواس پدر، مادرها را پرت می کنند آیت الله بهاالدینی; می فرمودند: بروید ببینید دراین کمد کزی، پفکی چیزی هست به این بچه ها بدهید. یعنی این ها سرشان گرم بشود آرام بشوند و الا این ها نمازهای ما را می خورند. حتی گفتند اگربدهکاری اول برو بدهیت را بده دینت را ادا کن با خیال راحت الله اکبر بگو. خیلی دین ما دین خوبی است اگر عمل کنیم پیاده کنیم. به قول شمس می گوید:

مسلمانان مسلمانی زسر گیرید           که کفر از شرم یار من مسلمان وار می آید

اگر مسلمان بشویم خیلی خوب می شویم. جدا بنده آرزو دارم که مسلمان درجه اول بشوم. ما گاهی خومان را در دلمان سلمان و ابوذر می دانیم حزب اللهی می دانیم وچه می دانیم. چه خبراست اگردر امتحان ما را بگذارند ببین چه می شویم. کدام عملمان درست است. اصلا این ادعایی که داریم بالاترین گناهاست.

یک موقع کسی به ما یک حرفی می زند یا بگوید تو نمی فهمی به ما برمی خورد به خدا پناه ببریم. امام صادق علیه السلام در سفینه البحار می فرماید: اگر کسی دو رکعت نماز خالص بخواند خدا او را بهشت می برد. یعنی این قدر مهم است دو رکعت نمازی که باتوجه خوانده شده باشد. مرحوم حاج آقای دولابی می فرمودند: که در نماز آدم یا باید بخوابد یا باید بمیرد. البته معنی ظاهری درست نیست که آدمی که بخوابد نماز نمی تواند بخواند منظورشان این بود که آدم همان طور که وقتی می خوابد از دنیا غافل می شود همه اموالش را ببرند، بدزدند فحش بدهند، بد بگویند تعریف کنند اثر ندارد. خواب باشد یعنی از دنیا غافل بشود یا بمیرد که این دیگر مال اولیاست. درباره حضرت علی علیه السلام داریم که می گفتند: هر کس به مرده راه رونده می خواهد نگاه کند به حضرت علی نگاه کند. یا این که مومن پیش خدا مثل مرده در دست غسال باشد یعنی تسلیم خداست. مرده را دیدید گاهی افراد که می میرند بروید غسال خانه یا موقع دفن بروید ببینید مرده ای که این همه بالا و پایین می پرید ورجه وورجه داشت حالا نفسش در نمی آید همین طور افتاده، دست و پایش را باید یکی دیگر این طرف و آن طرف کند. مومن در مقابل خدا مثل مرده در دست غسال باشد یعنی تسلیم باشد هر طور که مولی اورا می چرخاند همان طور بچرخد نه آن طوری که خودش می خواهد. «موتوا قبل أن تموتوا»(مجلسی/ بحارالأنوار /ج66 /ص:254). شاید یک معنی اش هم این باشد که بمیرید قبل از آن که شما را بمیرانند یعنی تسلیم بشوید. «ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ کَافَّةً» ( البقرة : 208). حالا تعبیرهای مختلف آمده ولی واقعا مرده هم هستیم ما که از خودمان چیزی نداریم. قوتمان، نفسمان، وجودمان، ظاهرمان، باطنمان، اولمان، آخرمان از خداست. حالا خدا یک اختیاری به ماداده ودستمان را باز گذاشته است فکر می کنیم که ما کسی هستیم. هر وقت هم بخواهد قطعش می کند فیتیلش را خاموش می کند. والا آنی که عارف است همین الآن هم می فهمد خاموش است روشنی ها از اوست، منتهی دم مردن دیگر همه می دانند آن موقع فایده ندارد. آن موقع فرعون هم فهمید وگفت: «تُبْتُ الْآنَ» ( النساء: 18). ولی فایده نداشت دهانش را لجن گرفتند. حاج آقایی جمله ای داشتند می فرمودند: من هر وقت خیلی از دنیا خسته می شوم می روم یک چرت می میرم. «هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ حینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً» (الإنسان: 1).

خدا می گوید: صد سال قبل کجا بودی دویست سال قبل کجا بودی، نبودی دیگر چند سال بعد هم نیستی می روی. این قدر ادعا نداشته باشیم مگر ما صد سال قبل ثروت داشتیم مقام داشتیم عنوان و اسم و رسم داشتیم؟ نداشتیم آخرش هم نداریم، این وسط یک دو سه روز دستمان را باز گذاشتند که خودمان را نشان بدهیم که کی هستیم آخرش نیست اولش هم نیست وسطش هم نیست. جملات نهج البلاغه خیلی تکان دهنده است سفارش می کنم مطالعه کنید مباحثه بکنید. آقای طلبه ای به من می فرمود که من یک نهج البلاغه دارم ورق هایش همه آب که بریزند رو کاغذ خشک می شود جمع می شود. گفت نهج البلاغه من این طوری است به خانمم وصیت کردم این را همراه من در قبر بگذارند. گفتم: چرا؟ گفت: از بس نهج البلاغه خواندم گریه کردم. خیلی تکان می دهد جملاتش خیلی تکان می دهد.

انسان و تسلیم امر الهی بودن

حضرت امیر علیه السلام می فرمایند: «فما لابن آدم و الفخر» (ابن ابى الحدید معتزلى/ شرح نهج البلاغة /17/109). فرزند آدم را با فخر و خود گرفتن و پز چه کار، اولش نطفه است که یک آب جهنده بد بوی وکثیف ونجس است. مگر بدنمان از نطفه نیست از یک ذره نطفه درست شده است. آخرش هم جیفه متعفن است. جیفه انسان آن قدر بوی گندی دارد که هیچ موجود دیگری ندارد. گاهی پرنده می افتد می میرد حیوانات دیگرمی میرند آن قدر بو ندارند. اما آدمیزاد دو روز بماند و در سردخانه نگذارند تمام محله باید فرار کنند. قبر هم که می گذارنش می گویند سوراخ هایش را خوب ببندید که بوی گندش بیرون نیاید. حضرت می فرماید: به چه تفاخر می کنی اول شما آب گندیده است. آدم آخرش هم مرده گندیده است. جلو مرگ را نمی توانی بگیری جلو نفع وضررت را نمی توانی بگیری پس تو چه داری؟ تو را با فخر چه کار؟ بهتر است که سرت را پایین بیاوری وتسلیم باشی، کوچک باشی.

نماز؛ یعنی بریدن از غیر خدا و وصل شدن به خدا

آقای هاشمیان از آقایان تهران در تلوزیون صحبت می کرد می گفت: این قدر به خودمان نبالیم در دنیا آدم های خوب زیادند یعنی نه، آن قدر زیاد هستند ولی هستند با هر لباسی در هرگوشه و کناری هستند. ایشان می گفت: با چند تا رفقاء بندر انزلی به دانشگاه برای سخنرانی رفتیم آن جا به من گفتند: حاج آقا این جا دریک قهوه خانه ای یک آدم داش مشتی ولوتی هست. هشتاد ساله است اسمش هم علی سبیل است. خلاصه قیافش به اولیاء الله نمی خورد. ولی می گفتند: اهل حال و دل است. علی سبیل پیرمردی بود که می گفت: من پدری به نام کریم داشتم که فوت کرد. زندگیمان هم از ماهی گیری در این دریا تامین می شد. من بودم وچند تا اولاد پدرم که داشت. بلمی داشتیم سوارش می شدیم با پدرم دریا می رفتیم ماهی می گرفتیم. در بندر انزلی ماهی فروشی بود پدرم ماهی ها را به او می داد او می فروخت. خرج خانواده ما از این ماهی فروشی تامین می شد. گفت: یک روز ماه رمضان بود با پدرم دریا رفتیم تور انداختیم تا غروب هر چه ول شدیم معطل شدیم ماهی گیرمان نیامد. شب آمدیم مادرمان گفت: چیزی آوردید؟ گفتیم: نه، خلاصه یک نانی خوردیم. روز دوم رفتیم تور انداختیم روز دوم هم خبری نشد برگشتیم. مادرمان گفت: چیزی آوردید؟ گفتیم: پیدا نشد. حالا ماه رمضان است ضعف هم ما را گرفته است. روز سوم هم دریا رفتیم هر چه این ور آن ور کردیم چیزی پیدا نکردیم. کریم سماک که طرف ما بود مشتری ها می آمدند از او ماهی می خواستند بخشی از ماهی هایش را ما تامین می کردیم دید دو روزاست که ما نیامدیم نگران شد آمد به مادر ما گفت: شوهرت کریم کجاست؟ گفته بود ماهی گیری رفته است. کریم گفته بود پس چرا ماهی نیاورده؟ مادرم گفته بود دو روز خدا هر چه تور انداخته، دام انداخته ماهی گیرش نیامده است. می گفت: من هم همراه پدرم بودم آفتاب داشت غروب می کرد یعنی آخرهای روز بود من هم ضعف داشتم. حالا شما حساب کن سه روز خانواده منتظراست، ماهی فروش منتظراست، ما چه حالی پیدا می کنیم. خلاصه یک وقت از دور دیدم چیزی دارد می آید پدرم گفت: ببین چیست؟ چشمش خوب نمی دید. از ضعف گفتم به گمانم بلم است. این بلم نزدیک آمد دیدیم کریم سماک است. جلو آمد وگفت: جناب کریم ماهی گیرت نیامده؟ پدرم گفت: نه، گفت: خیلی غصه نخور دوتا ظرف غذا برایمان آورده بود گفت: افطار را بخورید ببینیم چه می شود. من خیلی خوشحال شدم ظرف پلو را گرفتم و ظرف دیگررا هم به پدرم دادم. می گفت: تا به پدرم دادم پدر من خیلی ناراحت شد این ظرف را گرفت و دردریا پرت کرد. گفت: ای خدای کریم، کاراین کریم به اینجا رسیده که سه روز او را در دریا الاف کردی بعد هم از طریق کریم سماک روزیم را می دهی، تو نمی توانی روزی من را بدهی؟ می خواهی من را وابسته به شخص بکنی من بت پرست بشوم من امیدم از تو بریده بشود از فردا بگویم که خدای کریم کار ما را درست نمی کند یک کریم ماهی فروش است از این به بعد امیدم به او هست. گفت: خدایا من غذای کریم ماهی فروش را نمی خواهم ودر دریا پرت کرد. گفت: خدایا من از تو می خواهم خیلی ناراحت شد وشروع کرد گریه کردن و بغضش ترکید. می گفت: چون اعتمادش را به شخص برید وبه خدا وصل کرد دست می زد به عمامه من می گفت: حاج آقا به این جدت یعنی این قدر ساده بود به این جدت قسم ماهی رو دریا موج می زد به اندزه هفت سال ماهی صید کردیم هر چه ماهی می گرفتیم تمام نمی شد. متوجهی چه می گویم به کریم گفت: خدایا کار من را به جایی رساندی از توی کریم ببرم به این کریم سماک پیوند بزنم من این را نمی خواهم من تورا می خواهم. ببین از غیر خدا برید چه شد.

نماز یعنی این که ما از غیر خدا ببریم به او وصل بشویم. پیرمرد هشتاد ساله می گفت: فلانی به جدت قسم من همه فضا و همه عالم را پر از خدا می بینم چون دیدم. آدم سه روز ماهی گیرش نیاید یک جمله با خدا حرف بزند سیم وصل بشود تمام دریا پر ماهی می شود.

درروایات فرمودند: کسی را نداریم که روزی پنج باردر نهر آب برود به حمام برود یک بارش هم به زورمی روند اگر پیدا بشود. آدم پنج مرتبه دوش بگیرد لباس آدم کثیف می ماند بدن آدم کثیف می ماند؟ نماز معنایش دوش گرفتن است. عادت نباشد رسم نباشد. بعضی ها مثل کارخانه اند سر ظهر یک چهار رکعتی بیرون می دهد. این نماز را نمی خواهیم. ما نمازی که معراج باشد می خواهیم. کل احمد می گفت: فلانی نماز یعنی قربانت بروم. چطور سر سفره با اشتهاء می نشینی غذا می خوری،چطور بچه ات را با محبت می بوسی، چطور پول ها را می گذاری، درجیبت وکیف می کنی. مرحوم آقای بهاالدینی می فرمود: کسی پول و پله خیلی به هم زده بود آن موقع هم گاو صندوق و بانک نبود شب که می شد بچه هایش را از اتاق بیرون می کرد واین پول ها را کف اتاق پهن می کرد بعد روی این ها جفتک می زد غلتک می زد خیلی کیف می کرد می گفت: الهی که من بمیرم و شما بمانید. گفتیم: دعات مستجاب می شود شما می میرید و این ها می ماند.

حکایتی از آقا ابو الحسن هاشمی رحمه الله

آقا ابوالحسن هاشمی اولش تاجر زاده و کاسب بازار بود اهل معنی و اهل این مسائل و سیر و سلوک نبود منشاء تحولش حرف یک کبوترباز بود. ایشان می گویند در همسایگی ما یک کبوتر باز قهاری بود خیلی عاشق کبوترها بود. وقتی که این کبوترها بالا می رفتند کیف می کرد. خلاصه همسایه ها شکایت کردند ازشهربانی آمدند کبوترهایش را مصادره کردند خودش هم زندان کردند. از زندان که در می آمد اول می رفت بازار، کبوتر می خرید. در زندان هم همه اش خواب کبوترمی دید، اصلا با کبوتر حال می کرد. دوباره بعد از مدتی همسایه ها شکایت می کردند می بردنش زندان بار سوم و چهارم، یعنی از زندان بیرون می آمد اول کبوتر می خرید. آقا ابوالحسن می فرماید: ما همسایه اش بودیم جوان بودم به او گفتم: فلانی تو خجالت نمی کشی حیاء نمی کنی دیگر بس است. کبوتر بازی هم حدی دارد این کبوترها ول کن. گفت: می خواهم ببینم با چه عشق می کنی بشر باید با چیزی عشق بکند؟ گفتم؟ من با امام حسین علیه السلام عشق می کنم با حضرت علی علیه السلام عشق می کنم. گفت: برو حقه باز کلک وحقه نزن. برای حضرت علی چند باز زندان رفتی؟ چند تا سیلی خوردی؟ چندتا حرف شنیدی؟ شعار می دهی لاف می زنی خالی نبند برو خجالت بکش من با کبوترها عشق می کنم جانم را، آبروم را، مالم را، هستیم را می دهم هر چه دارم فدای کبوترها می کنم. تو هم همین طوری هستی؟ بروحقه باز برای امام حسین و امام زمان این طوری هستی؟ گفت: حرفش آتیشم زد. نمی دانیم هدایت ما به دست کیست معلوم نیست. همه مارا ممکن است یک واعظ روحانی یا آیة اللهی هدایت کند یانه ممکن است یک کبوتر باز یا علی سبیل بندر انزلی ما را منقلب کند. آقا ابوالحسن هاشمی می گفت: در خانواده ما اصلا واعظ و روحانی نبود بار سفر را بستم پدر و مادر و همه را رها کردم ونجف رفتم. گفتم: آقا من از یک کبوتر باز نمی خواهم عقب بمانم می خواهم عاشق شما بشوم. گفت: آنجا ماندم حضرت به من عنایتی کرد بارم را بستم و به ایران برگشتم. حالات آقا ابو الحسن هاشمی را از این کتاب ناگفته های بزرگان بخوانید. نوشته بود که روی سنگ قبر من این شعر حافظ را بنویسید

عاشـق شـوورنه روزی کارجـهان سرآیدناخـوانـده مـقـصـود از کـارگاه هـسـتی
عاشق که شد که یا رب حالش نظرنکرد ای خواجه دردنیست وگرنه طبیب هست

عاشق واقعی شو، عاشق پول وخانواده که همه هستند عاشق امام زمان و پیامبر و ائمه و خدا بشو.

می گویند: کسی خدمت استادش آمد وعرض کرد آقا من خیلی دلم می خواهد خدمت امام زمان برسم. شاگرد ساده ای بود. استادش گفت: عیبی ندارد از این به بعد غذای شور بخور، آب شور بخور. این هم رفت غذای شور با آب شور خورد. دو سه روز بعد برگشت و گفت: آقا من امام زمان را اصلا ندیدم نه درخواب و نه بیداری، گفت: در خواب چه می بینی؟ گفت: سرم رو متکا می رسد خواب آب و آب یخ را می بینم. چون آب شور می خورده و آب شور همه اش اتش می آورد. استاد گفت: تو الآن عاشق آب شدی شب و روزت آب شده است خواب و بیداریت آب است. حالا برو هر وقت شب و روزت،خواب و بیداریت امام زمان شد آن وقت عاشق امام زمان شده ای. درد بیاید دوایش می آید.

گفتم مرا غم تو خوشتر زشادمانی گفتا که درره ماغم نیزشادمانی
ای دردتوام درمان دربستربیماری وی یاد تو ام مونس در گوشه

اهمیت شب بیست و سوم رمضان

امشب شب بیست و سوم است. شب حساسی است از روایات استفاده می شود شب قدر واقعی شب بیست و سوم است. یک آدم بیابانی به پیامبر صلی الله ... گفت: آقا من در یک سال فقط یک شب می توانم مدینه بیایم. گوسفند داشت مشکلات داشت. حضرت فرمودند: شب بیست و سوم بیا. حضرت زهرا علیهاالسلام شب نوزدهم و بیست و یکم بچه ها را بیدار نگه نمی داشتند اما شب بیست و سوم می گفتند: روز بخوابید شب هم آب به صورتشان می زدند که بیدارنگهشان دارند. امام ششم شب نوزدهم این کار را نکردند اما شب بیست و سوم مریض و دررختخواب بودند فرمودند: بسترم را بردارید به مسجد ببرید.

اکثر سال ها ماه رمضان سی روزاست ولی ما الان پانزده سال همه اش ماه رمضان را به بیست و نه روز برگزارمی کنیم. قطعا بعضی سال ها ما یک روز عقبیم الآن بیست و دو تا کشور ماه رمضان، یک روز از ما جلوترند. بعضی کشورها دو روز جلوترند. نمی شود که همیشه بیست و نه روز باشد مشکل ما این است که ما شب قدر گرفتیم خوابیدیم شب غیر قدر به سر و سینه زدیم گفتیم: بک یا الله، عید فطرمان هم گاهی آخرش مشکل پیدا می شود. حالا عید فطر آن قدر مهم نیست که شب قدر مهم است. امام صادق علیه السلام فرمودند: کسی سوره روم و عنکبوت رابخواند بخدا قسم اهل بهشت است. پیامبر خدا دهه آخر رمضان رختخوابشان را جمع می کردند وبه مسجد می رفتند. اعتکاف کامل یعنی آن دهه آخر را بگذارید رو سیم آخرو به اندازه یک سال باتری هایتان را پر کنید

ذکرمصیبت امیرالمومنین علیه السلام

در خانه اهل بیت، در خانه آقا امیرالمومنین علیه السلام برویم. مردم کوفه، بلکه شیعه یتیم شده است. بچه های یتیم سرپرستی ندارند که به آن ها سر بزند. شخصیتی که نان و خرما به دوش خودش می گرفت و درخانه فقراء می بردند شهید شده است. روایتی است که می فرماید: حضرت امیر7داشتند می رفتند که دیدند خانمی نفرینش می کند. می گفت: خدایا داد من را از علی بگیر. حضرت خیلی ناراحت شدند حضرت فرمودند: مگرعلی چه ظلمی به شما کرده است. گفت: شوهر من در جبهه کشته شده است من چند تا بچه یتیم دارم نمی توانم به این ها برسم. حضرت این قدر ناراحت شد آمدند منزل یک مقداری آرد و خرما برداشتند. قنبرمی گوید دیدم روی کول خودشان گذاشتند. گفتم: آقا من غلام شما هستم. فرمودند: من سزاوارترم من خودم باید این ها را حمل کنم. آمدند در خانه آن خانم وفرمودند: یا شما نان برای بچه ها درست کن ومن بچه ها را نگه دارم یا شما بچه ها را نگهدار من نان درست کنم. عرض کرد آقا من بهتر می توانم نان تهیه کنم. قنبر می گوید حضرت مثل گوسفند راه می رفتند وصدای گوسفند در می آوردند تا این بچه های یتیم بخندند شاد بشوند. عرض کردم که آقا این در شان شما نیست که این کار را بکنی. فرمودند: غم یتیمی، گرد یتیمی به رویشان نشسته، می خواهم دلشان شاد بشود. می خواهم خوشحال بشوند. بعضی ها هم نقل کردند آقا می آمدند کنار تنورو صورتشان را نزدیک آتش می بردند علی طعم آتش را بچش، چرا از بچه های یتیم غافل شدی، چرا از زن بیوه ای غافل شدی. همسایه ای آمد رد بشود گفت: السلام علیک یا امیرالمومنین شما این جا چه کار می کنید. این خانم فهمید که این آقا امیرالمومنین است. آقا فرمودند: اگر در حق تو کوتاهی کردم من را حلال کن. چه امامی بود چه جور زندگی کرد ما درک نمی کنیم. اما نوشتند روزهای آخر، حضرت زینب کنار بستر آقا امیرالمومنین نشسته بود گریه می کرد. به امیرالمومنین عرض کرد بابا جان من یک سئوالی از شما دارم. گفت: بفرمایید. عرض کرد بابا جان ام ایمن از جدم پیامبر یک خبر هایی برای من نقل کرده است. جدم فرموده که یک روزی من با حسینم کربلا خواهیم رفت. حوادثی در کربلا پیش خواهد آمد. برادرم وعزیزانم شهید می شوند ما را اسیر می کنند. می خواهم ببینم این خبر راست است یا نه؟ همچین چیزی یعنی می شود؟ آقا فرمود: درست گفته است. ولی من یک روزی را می بینم که همین کوفیان شما را اسیر می کنند. مردهای نامحرم دور شما را گرفتند نزدیک است شما را بربایند. اما شاید بعضی قسمت هایش را حضرت نفرمودند. شاید هم حضرت زینب کبری طاقت نداشت بشنود اما یک روزی دم دروازه کوفه مردم با انگشت به بالا اشاره می کنند خدایا چه شده، یک وقت سر بالا کنند ببینن سر بریده ابا عبدالله... «لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ»

منبع:rcb.ir

 

 

کلمات کلیدی: