پایگاه تخصصی منبرها

همراه با امام دهم در پادگان سامرّاء

تاریخ انتشار:
وقتی حضرت وارد شهر سامرا شدند متوکل که خود، نامه دعوت برای امام علیه السلام فرستاده بود به جاى اینکه به استقبال بیاید و سر راه آن جناب قربانى کند به یاد مهمان نوازی کوفیان افتاد و روز ورود آن حضرت خود را مخفى ساخت. امام علیه السلام به ناچار در...
همراه با امام دهم در پادگان سامرّاء

همراه با امام دهم در پادگان سامرّاء

امام هادی علیه السلام هنگام شهادت امام جواد علیه السلام و بعد از آن در مدینه حضور داشتند تا اینکه متوکل عباسی آن حضرت را به سامراء منتقل کرد.

شیخ مفید(ره) سبب انتقال امام هادی علیه السلام به سامراء را اینگونه بیان می کند:

دلیل احضار حضرت ابوالحسن امام هادی علیه السلام به سامرا این بود: عبد اللَّه بن محمد که در مدینه منوره امور جنگى و امامت جماعت را بر عهده داشت از امام هادی علیه السلام به متوکل شکایت و از ایشان بدگویی کرد و منظورش هم از این کار رساندن آزارى به آن حضرت بود.

امام هادی علیه السلام از بدگویی او با خبر شده نامه ای به متوکل مرقوم فرمود به این مضمون:

«نفس سرکش عبداللَّه او را بر این داشته که از من بدگویی کند و آنچه نوشته همگی دروغ است».

متوکل پس از قرائت نامه امام علیه السلام ، عریضه ای تقدیم داشت و آن حضرت را با بهترین طرز ممکن به سامرا دعوت کرد.

این نامه که به حضرت ابو الحسن امام هادی علیه السلام رسید اسباب سفر مهیا کرده به همراه یحیى بن هرثمه (فرستاده متوکل) به سمت سامرا عزیمت فرمود. وقتی حضرت وارد شهر سامرا شدند متوکل که خود، نامه دعوت برای امام علیه السلام فرستاده بود به جاى اینکه به استقبال بیاید و سر راه آن جناب قربانى کند به یاد مهمان نوازی کوفیان افتاد و روز ورود آن حضرت خود را مخفى ساخت. امام علیه السلام به ناچار در کاروانسرایى که محل بى ‏کسان بود و «خان الصعالیک» نامیده مى‏شد رحل اقامت افکندند و یک روز در آنجا به سر بردند.

متوکل روز بعد شرمنده شده دستور داد تا منزلى براى آن حضرت محیا کردند و حضرت به آنجا تشریف برد.[1]

مدتى که امام هادی علیه السلام در سامرا به سر می برد ظاهرا نگرانى نداشت و با احترام زندگی می کرد؛ اما این ظاهر کار بود چرا که در باطن کار، متوکل در تلاش بود تا شاید بتواند حیله ای کند و آن حضرت را از بین ببرد. ولی تا زنده بود به مقصود خود نائل نشد.

با «ایّام» دشمنی نکن

صقر بن ابى دلف کرخى گفت وقتى متوکل مولایم ابو الحسن عسکرى علیه السّلام را زندانى کرد آمدم که از آن جناب احوالپرسى کنم. زَرَافى که نگهبان بود نگاهى به من کرد و دستور داد تا مرا پیش او ببرند. وقتی پیش او رفتم از من پرسید: حالت چطور است. گفتم: خوب. گفت: بنشین. من نشستم؛ اما با خود گفتم که این چه کارى بود کردم؛ کاش نیامده بودم. در این موقع دستور داد مردم از اطرافش متفرق شوند آنگاه رو به من کرد و گفت: براى چه آمده‏اى؟ گفتم: کارى نداشتم. گفت: شاید آمده‏اى از حال مولایت بپرسى؟ گفتم: مولا کدام است؟! مولاى من امیرالمؤمنین‏ است. گفت: مولاى تو مولاى واقعى است از من نترس من هم اعتقاد تو را دارم. گفتم: الحمد للَّه.

گفت: میل دارى آن جناب را ببینى؟ گفتم: آری. گفت: صبر کن تا نامه رسان از خدمتش خارج شود. مدتى نشستم وقتى پیک خارج شد به غلام خود گفت: دست صقر را بگیر و او را داخل همان اطاق ببر که آن مرد علوى زندانى است و آن دو را تنها بگذار. غلام مرا نزدیک اطاقى برد و اشاره کرد داخل شو.

دیدم امام علیه السّلام روى حصیرى نشسته و جلو آن جناب قبرى را کنده‏اند. سلام کردم جواب داد و فرمود: بنشین! بعد فرمود: براى چه آمده‏اى؟ عرض کردم:

آمدم از حال شما مطلع شوم باز چشمم که به قبر افتاد گریه‏ام گرفت. فرمود: صقر گریه نکن آنها حالا آسیبی به من نمی رسانند. گفتم: الحمداللَّه.

بعد عرض کردم: حدیثى از پیامبر اکرم صلّى اللَّه علیه و اله نقل کرده‏اند که من معنى آن را نمیدانم. فرمود: کدام حدیث؟ عرض کردم: اینکه پیغمبر اکرم صلّى اللَّه علیه و اله فرموده است:

«ایام را دشمن مدارید که با شما دشمنى خواهند ورزید»؛ معنى این جمله چیست؟ فرمود:

«آرى ایام ما هستیم تا آسمان و زمین پایدار است، شنبه نام پیامبر صلّى اللَّه علیه و اله است و یکشنبه اشاره به امیرالمؤمنین، دوشنبه حسن و حسین علیهماالسّلام و سه شنبه علی بن الحسین علیه السلام و محمّد بن علی و جعفر بن محمّد و چهارشنبه موسى بن جعفر و علی بن موسى و محمّد بن علی و من، و پنجشنبه پسرم حسن بن علی و جمعه پسر پسرم که گروه حق‏ جویان معتقد به او مى ‏شوند و او زمین را پر از عدل و داد مى‏ کند بعد از آنکه پر از ظلم و جور شده باشد. این است معنى ایام؛ در دنیا با آنها دشمنى نورزید که در آخرت با شما دشمنى خواهند کرد. بعد فرمود خداحافظى کن و برو که بر تو نگرانم و اینجا امن نیست.[2]

در غم فراق

بعد از متوکل، منتصر و مستعین هم حکومت کردند و آنها هم به درک واصل شدند. بعد از مستعین، مُعتز حکومت را به دست گرفت و به دست همین ملعون بود که امام هادی علیه السلام با زهر به شهادت رسید.

حضرت ابو الحسن مدت ده سال و اندى در سامرا زندگی کرد و هنگام شهادت چهل و یک سال داشتند.

طبق وصیت و سفارش مخصوص آن حضرت در منزل مسکونى‌اش واقع در محله عسکرى شهر سامراء مدفون گردید[3] و فرزند برومندش امام حسن عسکرى علیه السلام پیش از آنکه خلیفه عباسى یا نمایندگان او برسند بر جنازه پدر در جاده اى که مقابل منزل موسى بن بغا قرار داشت نماز گزارد.[4]

مسعودى صاحب کتاب مروج الذهب می نویسد:

بر پیکر [امام هادی علیه السلام]، احمد فرزند متوکل در شارع(خیابان) ابى احمد نماز گزارد[5] و در منزل خود مدفون گردید.

در عزای امام هادی علیه السلام عموم اهل سامراء متأثر و گریان شدند؛ مخصوصا خاندان امامت که حالت فوق العاده اى داشتند. صاحب رجال کشى با اسانید معتبر خود نقل کرده است:

در روز رحلت امام هادى علیه السلام فرزند برومندش ابومحمد حسن عسکرى علیه السلام با پیراهن چاک از منزل بیرون آمد. یکى از مخالفان اهل بیت به نام ابن عون ابرش به یکى از شیعیان نوشت کدام یک از پیشوایان را تاکنون شنیده یا دیده اى که در چنین مواردى پیراهن چاک کرده باشند ؟ امام در پاسخ گفتند: اى ناآشنا به مسائل! آیا نشنیده اى که موسای پیامبر علیه السلام در مرگ برادرش هارون پیراهن چاک نمود.[6]

پی نوشت:

1. الارشاد، ج2، ص 309-311.

2. الخصال، ج2، ص394.

3. اثبات الوصیة مسعودى ، ص 454 .

4. مروج الذهب، ج 4 ، ص 310.

5. همانگونه که اشاره شد نماز امام هادی علیه السلام را امام حسن عسکری علیه السلام قبل از آمدن ماموران حکومتی اقامه کردند و نمازی که دستگاه حکومتی به گمان خود برگزار کرد یک نماز تشریفاتی بود.

6. جلاء العیون، سید عبد الله شبر، ج 3 ، ص 121.