تاریخ ارسال:دوشنبه, شهریور 22, 1395 - 7:17ب.ظ شناسه: 403

زن مایه آرامش

نویسنده: 
حضرت زهرا سلام علیها
امیرالمؤمنین علیه السلام هر گاه حادثه ناگوارى برایشان پیش مى آمد، به نماز پناه مى بردند. آن گاه این آیه را تلاوت مى فرمودند: «از صبر و نماز یارى جویید.» مى گویند:ابوعلى سینا هر گاه مشکل علمى پیدا مى کرد، دو رکعت نماز مى خواند و مشکلش حل مى شد...

زن مایه آرامش

استعانت از نماز

چرا اولیاى خدا هر گاه گرفتار مى شدند و مشکلى برایشان پیش مى آمد، به سراغ نماز مى رفتند و از نماز کمک مى گرفتند؟ از امام صادق علیه السلام روایت شده است:«کانَ عَلىٌّ علیه السلام اِذا هالَهُ شَىْ ءٌ فَزِعَ اِلَى الصَّلاةِ ثُمَّ تَلى هذِه الْآیَةَ: وَ اسْتَعینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ»؛[1]امیرالمؤمنین علیه السلام هر گاه حادثه ناگوارى برایشان پیش مى آمد، به نماز پناه مى بردند. آن گاه این آیه را تلاوت مى فرمودند: «از صبر و نماز یارى جویید.» مى گویند:ابوعلى سینا هر گاه مشکل علمى پیدا مى کرد، دو رکعت نماز مى خواند و مشکلش حل مى شد.

اجابت پروردگار

پیامبر خدا در یک حدیث قدسى مى فرمایند: «یَقُولُ اللّهُ تَعالى: مَنْ اَحْدَثَ وَ لَمْ یَتَوَضَّأْ فَقَدْ جَفانى»؛ خداوند مى فرماید: کسى که وضویش باطل شد و دوباره وضو نگرفت، بى گمان به من جفا کرده است. «وَ مَنْ اَحْدَثَ وَ تَوَضَّأَ وَ لَمْ یُصَلِّ رَکْعَتَیْنِ فَقَد جَفانى»؛ کسى که وضویش باطل شد و دوباره وضو گرفت و دو رکعت نماز نخواند، البته به من جفا کرده است. «وَ مَن اَحْدَثَ وَ تَوَضَّأَ وَ صَلّى رَکْعَتَینِ وَ دَعانى وَ لَمْ اَجِبْهُ فیما سَأَلَنى مِنْ اَمْرِ دینِهِ وَ دُنْیاهُ فَقَدْ جَفَوْتُهُ وَ لَسْتُ بِرَبٍّ جافٍ»؛ و کسى که وضویش باطل شد و وضو گرفت و دو رکعت نماز خواند و از من در امر دین و دنیایش درخواستى کرد و من او را اجابت نکردم، البته به او جفا کرده ام، اما من، پروردگار جفاکارى نیستم.[2]

همه حدیث به خاطر این جمله آخر است که من خداى جفا کارى نیستم. اگر بیایى جوابت را مى دهم. نماز سکونت و آرامش عجیبى به انسان مى دهد. هرگاه مى خواستند یکى از بزرگان اصحاب و یاران اهل بیت علیهم السلام را اعدام کنند، مى گفتند: فقط به ما مهلت بدهید تا دو رکعت نماز بخوانیم. گاهى هم که نمازشان طولانى مى شد، مى گفتند: به خاطر ترس از مرگ نیست، بلکه به خاطر انس با خداست.

محبت نماز

چرا امام حسین علیه السلام شب عاشورا به دشمنى مثل عمر سعد و شمر رو زد که امشب را به من مهلت بدهید؟ چون فرمود: مى خواهیم به درگاه پروردگارمان نماز بگزاریم:«فَاِنَّهُ یَعْلَمُ اِنّى اُحِبُّ الصَّلاةَ لَهُ وَ تَلاوَةَ کِتابِهِ»؛[3]چون خداوند مى داند که من نماز براى او و تلاوت قرآنش را دوست دارم.

امام علیه السلام با نماز دوست است. نمازدوست با نمازخوان خیلى تفاوت دارد.مى دانید ابن ملجم چقدر نماز مى خواند! اطاعت، یعنى دوست داشتن نماز؛ نمازى که در آن محبت باشد. کسى حاضر نیست به راحتى به دشمن رو بزند، مگر براى مسأله فوق العاده اى همچون نماز. نماز آرام بخش است.

آرامش بوى خوش

بوى خوش هم به انسان آرامش مى دهد. اگر به جایى بروید که بوى تعفن بیاید، چهره شما خود به خود در هم مى شود، بینى خود را مى گیرید و زود از آنجا رد مى شوید.همان طور که بوى بد آدم را مشمئز و متنفر مى کند و در جسم و روح انسان اثر منفى مى گذارد، بوى خوش هم آرام بخش و نشاط انگیز است. البته عطرهاى لطیف و ملایم، نه عطرهاى تند و اذیت کننده. رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمودند: «اَلطّیبُ یَشُدُّ الْقَلْبَ»؛[4] بوى خوش به قلب انسان قوت مى بخشد.

آرامش در کنار بانوان

خانم ها هم به انسان سکونت و آرامش مى بخشند. الآن در بعضى از کشورهاى غربى گاهى به همراه پلیس هایى که شب و روز گشت مى دهند، چند زن هم مى فرستند. البته کارى به حلال و حرام آن ندارم. مى خواهم بگویم خود وجود زن به انسان آرامش مى دهد. به طور مسلّم باید دنبال حلال آن باشیم و هیچ شک و شبهه اى در آن نیست. منظور این است که ذات این موجود و مخلوقى که خداوند آفریده است، گل و ریحان است و به انسان آرامش مى دهد.وقتى انسان با مادر، خواهر، خاله، و محارم و به خصوص همسر خودش مى نشیند، آرامش پیدا مى کند. على بن موسى الرضا علیه السلام فرمودند: «اَلنِّساءُ اِنَّما هُنَّ سَکَنٌ»؛[5] بى گمان زنان موجب آرامش انسان هستند.

همچنین در قرآن آمده است: «وَ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ اَنْفُسِکُمْ اَزْواجاً لِتَسْکُنُوا اِلَیْها»؛[6]از نشانه هاى خداوند است که همسرانى از جنس خودتان براى شما آفریده است تا در کنار آنان آرامش یابید.

خداوند حوا را نیز خلق کرد تا به حضرت آدم سکونت و آرامش بدهد: «وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها لِیَسْکُنَ اَلَیْها»؛[7]و همسرش را نیز از جنس او قرار داد تا در کنار او بیاساید.

کسانى که ازدواج کرده اند، آرامش شان خیلى بیشتر از کسانى است که هنوز ازدواج نکرده اند. ان شاء اللّه خداوند به کسانى که ازدواج نکرده اند، همسر خوبى مرحمت کند.

زمان ازدواج

البته براى ازدواج زمان خاصى را نمى توان معیّن کرد؛ امّا متأسفانه الآن سن ازدواج خیلى بالا رفته است. دیر ازدواج کردن خوب و مناسب نیست. هر چیزى در وقتش خوب است.

جبرائیل خدمت پیغمبر خدا صلى الله علیه و آله رسید و عرض کرد: دوشیزگان میوه روى شاخه هستند. وقتى که رسیدند، اگر نچیدید و از درخت جدایشان نکردید، آفتاب آن ها را فاسد مى سازد و باد آن ها را از درخت ساقط مى کند.[8]

میوه تا زمانى که خام و نرسیده است، محکم به درخت چسبیده است و قابل استفاده نیست. اگر آن را از درخت جدا کردید، در حق آن جفا کرده اید. دخترى که مثلاً سیزده سال دارد، اگر او را از خانواده اش جدا کنید، در حق او جفا کرده اید. این باید به درخت باشد؛ هنوز وقت چیدنش نرسیده است؛ چون خام و نارس است و نمى تواند براى تشکیل خانواده مفید باشد. هیچ تجربه زندگى ندارد و باعث دردسر و زحمت مى شود. از طرف دیگر، وقتى میوه رسید، باید چیده شود. اگر آن را نچینید و روى درخت بماند، فاسد مى شود. گرما، سرما و باد بر آن اثر مى گذارد و از بین مى رود و به قول عوام ترشیده مى شود. زمان، وجود او را فاسد مى کند. هر چیزى در وقتش خوب است.

»اَلاْمُورُ مَرْهُونَةٌ بِاَوْقاتِها»؛[9]کارها در گرو وقت آن هاست. یعنى هر کارى را در وقتش باید انجام داده تا نتیجه مطلوب داشته باشد.

ازدواج و گشایش

هیچ گاه مشکلات مادى نباید مانع سر راه ازدواج باشد. خداى متعال مى دانسته است که هر جا صحبت از ازدواج مى شود، مى گویند: پول ندارم. از این جهت فرموده است: «وَ اَنْکِحُوا الاْیامى مِنْکُمْ وَ الصّالِحینَ مِنْ عِبادِکُمْ وَ اِمائِکُمْ»؛ مردان و زنان بى همسر خود را همسر دهید. همچنین غلامان و کنیزان صالح و درستکارتان را. یعنى اسباب ازدواج آن ها را فراهم کنید و برایشان همسر اختیار کنید.

بعد بلافاصله فرموده است: «اِنْ یَکُونُوا فُقَراء یُغْنِهُمُ اللّه مِنْ فَضْلِهِ وَ اللّهُ واسِـعٌ عَلیمٌ»؛[10]اگر فقیر و تنگدست باشند، خداوند از فضل خود آنان را بى نیاز مى سازد. و خداوند گشایش دهنده و آگاه است.

یعنى آن خدایى که رزق دختر و پسر را در خانه پدرشان مى دهد، الآن در خانه خودشان مى دهد. اصلاً روایات فراوانى داریم که ازدواج رزق را زیاد مى کند.

شخصى نزد پیامبر خدا صلى الله علیه و آله آمد و از تنگدستى شکایت کرد. حضرت به او فرمودند: «تَزَوَّجْ؛ ازدواج کن.» او هم ازدواج کرد و خداوند گشایشى براى او فراهم ساخت.[11]

این مطلب در جامعه هم تجربه شده است. کسانى که تشکیل خانواده مى دهند، وضع اقتصادیشان بعد از ازدواج بهتر از قبل از ازدواج است. منتها افزون طلبى و چشم و هم چشمى و تجمل گرایى مشکل آفرین است.

خانه اى براى ازدواج

غصه رزق را نخورید. پیامبر ما صلى الله علیه و آله و امیرالمؤمنین علیه السلام موقع ازدواج هیچ نداشتند. حتى خانه اجاره اى هم نداشتند. در ظاهر دستشان خالى بود. امیرالمؤمنین علیه السلام شبى که مى خواستند با حضرت زهرا علیهاالسلام ازدواج کنند، یک اتاق هم نداشتند؛ چون از مهاجرینى بودند که از مکه آمده بودند. پیامبر به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: جایى تهیه کن تا فاطمه به آنجا منتقل شود. على علیه السلام عرض کرد: اینجا منزلى جز منزل حارثه وجود ندارد. حارثه یک خانه وسیعى داشت که داراى اتاق هاى زیادى بود. حضرت فرمودند: به خدا قسم، من از بس براى اصحاب و یارانم به حارثه رو انداختم و از او اتاق گرفته ام، دیگر رویش را ندارم. این خبر به گوش حارثه رسید. به محضر پیامبر خدا آمد و گفت: «یا رسول اللّه اَنـَا وَ مالى لِلّهِ وَ لِرَسُولِهِ، وَ اللّهِ ما شَىْ ءٌ اَحَبُّ اِلَىَّ مِمّا تَأْخُذُهُ وَالَّذى تَأْخُذُهُ اَحَبُّ اِلَىَّ مِمّا تَتْرُکُهُ»؛ من و دارایى ام مال خدا و رسول اوییم. به خدا سوگند، براى من چیزى محبوب تر از این براى من نیست که چیزى از من بگیرى و این که چیزى از من بگیرى، پیش من محبوب تر است از آن که چیزى نگیرى. پیامبر خدا هم در حق او دعا کردند و فاطمه زهرا و امیرالمؤمنین علیهما السلام به خانه حارثه رفتند.[12]

لازم نیست با خانواده هاى پول دار وصلت کنى که نوکر و زمین خورده آنها و به قول ما داماد سرخانه بشوى. لقمه اى بردار که مناسب خودت باشد. آن قدر خانواده هایى هستند که ایمان و اخلاق و همه چیز دارند، ولى پول کم دارند. یعنى شرطش پول و پز و عنوان نیست.

نشانه کرامت و لئامت

رسول خدا صلى الله علیه و آله ، خودشان بانوان را تکریم و احترام مى کردند و به تکریم آنان نیز بسیار سفارش مى نمودند. تکریم و احترام بانوان به قدرى اهمیت دارد که پیامبر آن را نشانه بزرگوارى و با شخصیت بودن افراد دانسته اند و اهانت به آنان را نشانه بى شخصیتى و پست بودن افراد بر شمرده اند. فرمودند: «ما اَکْرَمَ النِّساءَ اِلاّ کَریمٌ وَ لا اَها نَهُنَّ اِلاّ لَئیمٌ».[13] جز انسان کریم و بزرگوار بانوان را تکریم نمى کند و جز انسان پست و فرومایه آنان را مورد اهانت قرار نمى دهد.

یعنى آدم هاى با شخصیت و بزرگوار احترام خانم ها را نگاه مى دارند و آدم هاى لئیم و پست و بى شخصیت به خانم ها اهانت مى کنند. آنان را کتک مى زنند و آزار مى رسانند و اسباب ناراحتى آن ها را فراهم مى کنند.

مواظب باشیم یک موقع لئامت و پستى در وجودمان نیاید و با آنان درگیر نشویم.

اجابت مادر

در روایات آمده است که اگر پدر و مادر هر دو شما را همزمان صدا زدند: «اَجِبْ اُمَّکَ؛ مادرت را اجابت کن.»[14] مادر را مقدم کرده است. همچنین از برخى روایات استفاده مى شود که اگر کسى مشغول نماز مستحبى است و مادرش او را صدا زد، نماز را بشکند و برود ببیند چه کار دارد.[15] اما در باره پدر چنین چیزى نداریم. روح مادر آن قدر لطیف و حساس است که اگر وسط نماز مستحبى صدا زد، باید نماز را شکست، یعنى خداوند طرف مادرها و خانم ها را گرفته است.

از امام صادق علیه السلام روایت شده است که کسى به محضر پیامبر خدا صلى الله علیه و آله رسید و گفت: یا رسول اللّه «مَنْ اَبَرُّ؛ به چه کسى نیکى کنم؟» حضرت فرمودند: «اُمَّکَ؛ به مادرت.» پرسید:پس از او به چه کسى نیکى کنم؟ حضرت فرمودند: «اُمَّکَ؛ به مادرت.» دوباره پرسید: بعد از او به چه کسى نیکى کنم؟ باز فرمودند: «اُمَّکَ؛ به مادرت.» دوباره پرسید: پس از آن، در مرتبه چهارم، حضرت فرمودند: «اَباکَ؛ به پدرت.»[16]

مادر را مقدم کرده است؛ یعنى طرف مادر را بیشتر بگیر، چون مادر حساس تر، لطیف تر و مهر و عطوفتش بیش از پدر است.

بازخوانى کتاب خویش

یک نفر خدمت پیامبر خدا صلى الله علیه و آله آمد و عرض کرد: یا رسول اللّه ، من هر خطا و گناهى که بگویى کرده ام، خیلى خراب کارى کرده ام. خدا خیرش بدهد که گناهانش را باز نکرد؛ چون انسان اگر گناهش را پیش پیغمبر هم باز نکند بهتر است. انسان نباید گناهش را جز پیش خدا باز کند. خدا هم مى فرماید: «اِقْرَأْ کِتابَکَ»؛ یعنى کتابت را خودت بخوان، لازم نیست به من هم بگویى.

در روایت آمده است که رسول خدا صلى الله علیه و آله از خداوند درخواست نمود که هنگام رستاخیز از امتش نزد فرشتگان و پیامبران و دیگر امت ها بازخواست نکند و حساب نکشد و زشتى هایشان را آشکار نسازد و جز خدا و رسول، کسى از این کار آگاه نگردد. خداوند فرمود: «یا حَبیبى اَنـَا اَرْأَفْ بِعِبادى مِنْکَ فَاِذا کَرِهْتَ کَشْفَ عُیُوبِهِمْ عِنْدَ غَیْرِکَ فَاَنـَا اَکْرَهُ کَشْفَها عِنْدَکَ اَیْضاً. فَأُحاسِبُهُمْ وَحْدى بَحَیْثُ لا یَطَّلِعُ عَلى عَثَراتِهِمْ غَیْرى»؛[17] اى حبیب من، من به بندگانم از تو مهربان ترم. اگر تو خوش نمى دارى که زشتى هایشان نزد غیر خودت آشکار گردد، من نمى خواهم تو نیز از آن آگاه گردى. پس من به تنهایى از آنان حساب مى کشم؛ آن چنان که جز من کسى از گناهانشان آگاه نشود. من خودم به حسابشان رسیدگى مى کنم که نزد تو هم مفتضح نشوند.

حاج آقا دولابى فرمودند: بالاتر از این، همین آیه است: «اِقْرَأْ کِتابَکَ کَفى بِنَفْسِکَ الْیَومَ عَلَیْکَ حَسیباً»؛[18] یعنى خدا مى فرماید: خودت مخفیانه برو و کتاب خودت را بخوان، خودت هم قضاوت کن، من هم نگاه نمى کنم، ولى قضاوت هایت خوب باشد. هر چه نظر دادى، من هم قبول دارم. از این بهتر نمى شود.ولى بگو: خدایا، همه نامه عملم خراب است. تو فقط ببخش!

قضاوت علیه خود

مبادا یک وقت مثل فرعون حکم کنى! جبرائیل به صورت یک بشر نزد فرعون آمد و شرح حال فرعون را به صورت داستانى مطرح کرد. گفت: یک غلامى بود که هیچ چیز نداشت. من به او پول و ملک و سرمایه و سلطنت و همه دنیا را دادم.حالا ادعاى استقلال کرده است. یاغى و سرکش شده است. چه کار کنم! فرعون گفت: چنین کسى را باید در آب غرقش کنى. گفت: پس بى زحمت بنویس و امضا کن. نوشت و امضا کرد. نمى دانست این شرح حال خود اوست.

روزى که فرعون در رود نیل غرق شد، گفت: خدایا، من غلط کردم و ایمان آوردم؛«تُبْتُ الْآنَ».[19] چرا مرا غرق مى کنى! جبرائیل آمد و نوشته را به او نشان داد. دید خودش حکم را بریده است که باید غرقش کرد و امضا کرده است. اگر فرعون مى نوشت که جزاى این غلام یاغى این است که هدایتش کنند و نجاتش دهند، همان مى شد. جبرئیل گفت: «هذا ما حَکَمْتَ بِهِ عَلى نَفْسِک؛[20] این همان چیزى است که علیه خودت بریدى».

مثال دیگر: موساى کلیم اللّه طفل بود و در صندوقچه اى روى آب شناور. آسیه و فرعون نشسته بودند. او را گرفتند و آوردند، آسیه گفت: «قُرَّۀُ عَیْنٍ لى وَ لَکَ؛[21] این روشنى چشم من و توست.» فکر مى کنم که دنیا و آخرتمان را آباد کند. این بچه خیلى به درد ما مى خورد. اما فرعون گفت: غلط نکنم، شاید این پدر مرا در بیاورد. فال خوب و بد اثر دارد.

خدا مى گوید: من قیچى را به دست خودت دادم: «اِقْرَأْ کِتابَکَ کَفى بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسیباً».[22] خدا مى گوید:من هم نگاه نمى کنم. به خودت مى دهم که ببینم خودت چه مى گویى. تو هر چه نوشتى، من هم همان را پیاده مى کنم؛ اما چیز خوب بنویس. حسن ظن داشته باش، هر چند دروغ باشد و باور نداشته باشى؛ که خداوند همان را هم امضا مى کند. خداوند این قدر به بنده هایش محبت دارد! دنبال بهانه مى گردد. بیایید بهانه هاى خوب دست خدا بدهیم.

احسان به مادر

آن شخص به محضر پیامبر صلى الله علیه و آله عرض کرد: هر جنایتى بوده، انجام داده ام. الآن مى خواهم توبه کنم. پیامبر خدا فرمودند: «فَهَلْ مِنْ والِدَیْکَ حَىٌّ ؛ آیا پدر و مادرت زنده اند؟» گفت: پدرم زنده است. فرمودند:«فَاذْهَبْ فَبِرَّهُ؛ برو به او نیکى کن.» هنگامى که رفت، حضرت فرمودند: «لَو کانَتْ اُمُّهُ؛ اى کاش مادر داشت!»[23]یعنى اگر مادر داشت، گناهش سریع تر پاک مى شد.

در روایت دیگر آمده است: مردى به محضر پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم رسید و گفت: خدا به من دختر داد. من او را بزرگ کردم تا به حد بلوغ رسید. آن گاه لباس هایش را پوشاندم و او را زینت کردم و بر سر چاهى بردم و با دست هاى خودم او را در آنجا دفن کردم. آخرین سخنى که از او شنیدم این بود: اى پدر! الآن پشیمان هستم و مى خواهم گناهم را جبران کنم. حضرت فرمودند: «اَلَکَ اُمَّةٌ حَیَّةٌ؛ مادرت زنده است؟» گفت: نه. فرمودند «فَلَکَ خالَةٌ حَیّةٌ؛ آیا خاله دارى؟» گفت: بله. فرمودند: «فَابْرَرْها فَإِنَّها بِمَنْزِلَةِ الاْءُمِّ؛ برو به خاله ات نیکى و احسان و محبت کن، که به منزله مادر است.»[24] همه این روایات بر احسان و محبت به بانوان تأکید دارد.

باز در روایت آمده است، پیامبر خدا فرمودند: هر کس به بازار رود و تحفه اى ـ مثلاً میوه یا شیرینى ـ بخرد و به خانه بیاورد، اول به دختر بدهد، بعد به پسر.[25]دختر را مقدم کرده است؛ چون دختر لطیف تر و حساس تر است. اول دخترت را ببوس و بغل بگیر و با او حال و احوال کن، بعد پسرت را. روایات و سیره اهل بیت را ببیند چگونه طرف خانم ها را گرفته و بر محبت و احترام به آنان تأکید دارد. خود خداوند هم مهر و لطفش به زنان بیشتر از مردان است. در حدیثى از امام رضا علیه السلام آمده است که رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمودند: «اِنَّ اللّهَ تَبارَکَ وَ تَعالى عَلَى الاْءِناثِ اَرْأَفُ مِنْهُ عَلَى الذُّکُورِ»؛[26]بى گمان خداوند تبارک و تعالى بر زنان رؤوف تر و مهربان تر است تا مردان

پی نوشتها

[1]سوره بقره، آیه 45. وسائل الشیعة، ج 5 ، ص 263، ح 10253 .

[2]ارشاد القلوب، ص 94، باب22؛ وسائل الشیعة، ج 1، ص 268، ح 1010.

[3]الملهوف، ص 150 و نیز نگاه کنید به: ارشاد، ج 2، ص 89 ؛ بحارالأنوار، ج 44، ص 392.

[4]الکافى، ج 6 ، ص 560؛ وسائل الشیعة، ج 1، ص 441، ح 1749.

[5]الکافى، ج 5 ، ص 366؛ وسائل الشیعة، ج 14، ص 62 ، ح 25115.

[6]سوره روم، آیه 21.

[7]سوره اعراف، آیه 189.

[8]اِنَّ الاَْبْکارَ بِمَنْزِلَةِ الثَّمَرِ عَلَى الشَّجَرِ اِذا اَدْرَکَ ثَمَرُهُ فَلَم یُجْتَنى اَفْسَدَتْهُ الشَّمْسُ وَ نَثَرَتْهُ الرِّیاحُ. کافى، ج 5 ، ص 337، ح 2.

[9]پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله ، عوالى اللآلى، ج 1، ص 293؛ بحارالأنوار، ج 74، ص 65 .

[10]سوره نور، آیه 32.

[11]الکافى، ج 5 ، ص 330 ؛ وسائل الشیعة، ج 14، ص 25، ح 24987.

[12]اعلام الورى، ص 71؛ سفینة البحار، ج 2، ص 144؛ بحارالأنوار، ج 19، ص 112.

[13]نهج الفصاحة، ص 290، ح1520.

[14]همان، ص 374، ح 1955.

[15]بحارالأنوار، ج 74، ص38 .

[16]الکافى، ج 2، ص 159؛ سفینه البحار، ج 8 ، ص 586؛ بحارالأنوار، ج 71، ص 49، ح 9.

[17]احادیث قدسى، ص 140، به نقل از جامع السعادات.

[18]سوره اسراء، آیه 14.

[19]سوره نساء، آیه 18.

[20]علل الشرایع، ص 58؛ بحارالأنوار، ج 13، ص 132.

[21]سوره قصص، آیه 9.

[22]سوره اسراء، آیه 14.

[23]الدعوات، ص 126؛ سفینة البحار، ج 8 ، ص 589 .

[24]الکافى، ج 2، ص 162، بحارالأنوار، ج 71، ص 58 ، ح 17.

[25]«قالَ النّبىّ صلى الله علیه و آله : مَنْ دَخَلَ السُّوقَ فَاشْتَرى تُحْفَةً فَحَمَلها اِلى عِیالِهِ کانَ کَحامِلِ صَدَقَةٍ اِلى قَوْمٍ مَحاویجَ وَلْیَبْدَأْ بالاْءناثِ قَبْلَ الذُّکُورِ فَاِنَّ مَنْ فَرَّحَ ابْنَتَهُ فَکَاَ نَّمَا اَعْتَقَ رَقَبَةً مِنْ وُلْدِ اِسماعیلَ وَ مَنْ اَقَرَّ بِعَیْنِ ابْنٍ فَکَاَنَّما بَکى مِن خَشْیةِ اللّهِ وَ مَن بَکى مِنْ خَشْیَةِ اللّهِ اَدْخَلَهُ اللّهُ جَنّاتِ النَّعیمِ؛ هر کس وارد بازار شود و هدیه اى بخرد و آن را براى خانواده اش ببرد، مانند کسى است که صدقه اى را براى گروهى نیازمند مى برد؛ و باید پیش از پسران از دختران آغاز کند. بى گمان هر کس دخترى را شاد کند، گویا برده اى از فرزندان اسماعیل را آزاد کرده است، و هر کس چشم پسرى را روشن کند، گویا از ترس خداوند گریسته است، و هر کس از ترس خداوند بگرید، خداوند او را وارد بهشت هاى پرنعمت کند.»(مکارم الاخلاق، ج 1، ص 476، ح 1642؛ ثواب الاعمال، ص 238؛ بحارالأنوار، ج 101، ص 103، ح 98).

[26]الکافى، ج 6 ، ص 6 ، ح7 ؛ المحجة البَیْضاء، ج 3، ص 127 .

کلمات کلیدی: