پایگاه تخصصی منبرها

قرآن درمانی( درمان اضطراب و افسردگی)

تاریخ انتشار:
در تدبر کثرت ملاک نیست اما در تفسیر وقتی مفسر می خواهد راجع به نماز تفسیر بنویسد باید همه آیات مربوط به نماز را ببیند؛ مثلاً راجع به قصه یوسف می خواهد بنویسد باید همه آیات مربوطه را ببیند ولی در تدبر این گونه نیست...
قرآن درمانی( درمان اضطراب و افسردگی)

موضوع سخن :اضطراب و افسردگی

«قَالَ اللهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی: «یَا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءتْکُم مَّوْعِظَةٌ مِّن رَّبِّکُمْ وَشِفَاء لِّمَا فِی الصُّدُورِ وَهُدًى وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِینَ».[1]

مقدمه

بحث ما این روزها در این محفل نورانی درباره درمان بیماری های روحی و اجتماعی است. درمان ناهنجاری هایی که در درون انسان و جامعه است یا همان قرآن درمانی. در روایت داریم:

«الْقُرآنُ حَیُّ لا یَمُوتَ»،

قرآن هرگز زوال و مرگ نمی پذیرد و همواره زنده است. این کتابی است که خودش می گوید:

«یِهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ»[2]؛

به استوارترین و محکم ترین راه ها هدایت می کند. خودش می گوید: من موعظه ام، شفایم، من بیان همه امورم، هدایتم، رحمتم، من کتابی هستم که بصیرت ها و نورانیت ها می دهم؛

«هَذَا بَصَائِرُ لِلنَّاسِ وَهُدًى وَرَحْمَةٌ لِّقَوْمِ یُوقِنُونَ».[3]

این ادعای قرآن است.یکی از مفسرین معاصر کتابی نوشته است به نام «قرآن در قرآن».[4] ایشان مجموعه آیاتی که در قرآن، قرآن را معرفی کرده، جمع آوری نموده است. خود قرآن چندین جا در آیات متعدد این ادعا را مطرح می کند و معتقد است که سینه ما هر درد درونی داشته باشد، قرآن شفا می دهد. نه اینکه دارو باشد، زیرا دارو همیشه شفا نمی دهد. شفاء غیر از دارو است؛ یعنی رفع می کند، پاک سازی و تخلیه می کند. این ادعای قرآن است. روایات ما هم بر این مطلب تأکید دارد.

شِکوه قرآن

قبلاً عرض کردم خداوند در قرآن فرموده: چرا به این قرآن بی توجهی می کنید؟

«أَفَبِهَذَا الْحَدِیثِ أَنتُم مُّدْهِنُونَ».[5]

درباره آیه مفصل صحبت کردم. آیا در قرآن ادهان می کنید؟ تساهل و تهاون می کنید؟ یکی دیگر از جاهایی که خداوند گله کرده در سوره الحاقه است که می فرماید:

«فَلَا أُقْسِمُ بِمَا تُبْصِرُونَ*

وَمَا لَا تُبْصِرُونَ».[6]

گمان نمی کنم قسمی از این جامع تر داشته باشیم. قسم به هر چه که می بینید و هر چه که نمی بینید؛ دیگر از این بالاتر:

«فَلَا أُقْسِمُ بِمَا تُبْصِرُونَ»؟!

قسم به هر چه که می بینید. ما چه می بینیم؟ هر چه می بینیم، انسان، عالم، درخت، ستاره و... اگر در قرآن قسم به خورشید و ماه خورده موردی است. این جا می فرماید: قسم به هر آن چه که می بینید و هر آن چه که نمی بینید. ما چه نمی بینیم؟ غیب، شهود، قیامت. این قَسم به شهود و غیب است که نمی بینید، قسم به ماورای طبیعت، ذات اقدس خداوند، فرشته ها، عقل و خرد است.

در اینجا خداوند چه می خواهد بگوید که چنین قسم با عظمتی می خورد؟! قسم به آنچه که می بینید و آنچه که نمی بینید؛

«إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ».[7]

قرآن کلام خداست و پیامبر واسطه انتقال این کلام است.

آن گاه خداوند در سوره واقعه دو گله می کند و می فرماید:

«قَلِیلًا مَا تُؤْمِنُونَ * قَلِیلًا مَا تَذَکَّرُونَ»[8]

گله اول: گروهی ایمان نمی آورند.

گله دوم: گروهی دیگر ایمان آورده اند لکن تذکر نمی گیرند. درس نمی گیرند.

عزیزان! عرض کردم تنها قرائت کافی نیست؛ چرا که بسیاری هم قرآن می خوانند؛ بلکه حفظ هم به تنهایی کافی نیست، تدبر بالاترین و کامل ترین نوع ارتباط با قرآن است:

«أَفَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ».[9]

تدبر غیر از قرائت است، غیر از لفظ است، حتی تدبر غیر از تفسیر است. برخی گمان کرده اند تفسیر، تدبر در قرآن است و تدبر در قرآن یعنی تفسیر در قرآن. نه، این چنین نیست. میان تفسیر و تدبر فرق است.

فرق تدبر و تفسیر

فرق اول:

تفسیر کار فکر است. آدم متفکر می نشیند آیات را با عقل و گرایش خویش – حالا یا کلامی یا فلسفی یا عرفانی – تنظیم می کند.

اما تدبر کار فکر و دل است؛ هم باید بیاندیشی و هم اثر پذیر باشی. تغییر در شما ایجاد بشود والا بعضی از مسیحی ها تفسیر قرآن نوشته اند؛

«گلد زیهر»کتابی درباره قرآن نوشته به نام: «مذاهِبُ التَّفْسِیرِ الإسْلامِیَةِ».

همچنین «بلاشر» مسیحی درباره قرآن کتاب نوشته است.

ده ها شخصیت غیر مسلمان کتاب نوشته اند و حتی یهودی ها نیز کتاب نوشته اند.اینها تفسیر کرده و واژه ها را توضیح داده اند.

در تفسیر هم اگر مبانی قرآن رعایت نشود، تفسیر به رأی می شود.اگر رعایت شود تفسیر خوبی می شود، مفسر با لغت، با آیات، روایات و با فهم خودش تفسیر می کند.

در دوران امام صادق­ علیه السلام خیلی­ها بودند که قرآن را تفسیر می کردند. کنار مکتب امام صادق علیه السلام دکان باز کرده بودند و تفسیر می گفتند.اما تدبر نبود اگر تدبری بود باید به ولایت و امامت منجر می شد. اگر تدبر بود امام صادق علیه السلام را از صحنه کنار نمی زدند. تدبر کار فکر و دل است، این یک فرق تدبر و تفسیر است.

فرق دوم:

کسی که تفسیر می نویسد هم خودش و هم دیگران می خوانند.

اما تدبر فردی است، علامه طباطبایی تفسیر نوشته است همه جا هست، و به زبان های گوناگون هم ترجمه شده است و مردم استفاده می کنند. بنابراین تفسیر عام است اما تدبر خاص است. ممکن است یک نفر بنشیند در یک آیه تدبر کند و مثل فضیل مسیرش عوض شود، این تدبر می شود.

فرق سوم:

در تدبر کثرت ملاک نیست اما در تفسیر وقتی مفسر می خواهد راجع به نماز تفسیر بنویسد باید همه آیات مربوط به نماز را ببیند؛ مثلاً راجع به قصه یوسف می خواهد بنویسد باید همه آیات مربوطه را ببیند ولی در تدبر این گونه نیست.

مردی خدمت رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم )آمد و عرض کرد:

عَلِّمَنِی مِمّا عَلّمکَ الله،

از آنچه خداوند به تو تعلیم داده به من نیز بیاموز. پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم ) او را به یکی از یارانش سپرد تا قرآن را به او تعلیم دهد و او سوره

«اذا زُلزِلَتِ الْأرْضُ»

را تا به آخر به او تعلیم داد. تا به این آیه رسید:

«فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ وَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ»،

آن مرد از جا برخاست و گفت:

یا رسول الله! کفانِی هَذِهِ الایَةُ،

همین آیه مرا بس است. در روایت دیگر آمده:

تَکْفِینِی هذِهِ الایَةِ،

همین یک آیه مرا کفایت می کند.

پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم )فرمودند: او را به حال خود بگذار که مرد فقیهی شد! و طبق روایتی فرمود:

«رَجَعَ فَقِیهاً»

او فقیه شد و بازگشت![10]

ممکن است متدبر در یک آیه پیامش را بگیرد و برود. با یک آیه فضیل دست از کارش «راهزنی»برداشت.

با یک آیه سعدبن ناجیه مسلمان شد. در تدبر لازم نیست دایره اش هم قرآن باشد. یک مثال بزنم. این آیه شریفه آیه عجیبی است و روایت داریم که امام باقر (علیه السلام )تمام خطبه های نماز جمعه اش را با این آیه تمام می کرد. در تفسیر آمده وقتی این آیه را می خواندند دعایی هم می کردند:

«اللَّهُمَّ اجْعَلْنَا مِمَّنْ تَذَکَّرَ فَتَنْفَعَهُ الذَّکْری»[11]

خدایا! ما را از کسانی قرار ده که اندرزها را می­شنوند و به حالشان مفید است.

آیه این است: آیه 90 سوره نحل، صاحب تفسیر مجمع البیان در این باره می فرماید: پیغمبر خدا صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: جامع ترین و کامل ترین آیه در قرآن از نظر تقوا همین آیه است.

اصول تربیتی در یک آیه

در این آیه تمام اصول تربیتی جمع شده است و امام باقر (علیه السلام )در پایان خطبه دوم نماز جمعه آن را می خواند و قصه ای دارد که عرض می کنم.

«إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإِحْسَانِ

وَإِیتَاء ذِی الْقُرْبَى

وَیَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاء وَالْمُنکَرِ وَالْبَغْیِ».[12]

قرآن کریم می فرماید:ای مردم! سه امر و سه نهی به شما می کنم. برادران، خواهران! در روایت دارد که یک وقت ولیدبن مغیره این آیه را شنید، تکان خورد و گفت:

«مَا هُوَ قَولُ البَشَر»؛

سخن بشر نیست

«اِنَّهُ یَعلُوا وَ لاَ یُعلَی علیه»؛

این کلام بلند است، هیچ چیز نمی تواند بر او حاکم شود.[13]

حکایت ابو حاتم سجستانی

ابو حاتم سجستانی نقل می کند: مسلمانی به راهبی گفت: مرا نصیحت کن. راهب درس اخلاق می گفت. بعضی ها فکر می­کنند می شود جاهای دیگر رفت و سخن شنید. یک کسی از آقایان علما که الان هست می گفت:چند سال پیش مرتاضی از هندوستان آمده بود. من خیلی با او نشست و برخاستم دیدم کارهای عجیبی می کند، تصرفاتی دارد. روزی یکی از بزرگان حوزه مرا دید و گفت: این راه ها را کنار بگذار آن چه هست در قرآن است. اینها عرفان کاذب است.

خانمی اطلاعیه نوشته بود:90 شیوه برای رفع نگرانی ها و درمان بیماری ها. یکی از آنها شیوه موسیقی و شیوه سماع بود. یکی دیگر به این طلسم ها متوسل می شود و همچنین روش های دیگری که هر روز دو یا چند تا از این گروه ها گیر می افتند و پول های زیادی به جیب می زنند و مردم هم نمی دانند. چرا بچه ام این طور است؟ چرا خودم این طور هستم؟ عزیز من! قرآن می گوید:

«وَشِفَاء لِّمَا فِی الصُّدُورِ».

آقای راهب!

«عِظْنِی»،

آقا مرا موعظه کن. راهب نگاهی کرد و گفت:

أعِظُکُمْ وَ فِیکُمُ القرآنَ وَ مِنکُم مُحَمَّد (ص)؛

من تو را موعظه کنم در حالی که قرآن در میان شماست، پیامبر از شماست؛ چه موعظه کنم؟!

جاذبه قرآن

همین آیه را مشرکی به نام «اکثم بن سیفی»شنید. او که خودش هم شاعر بود و هم اهل فهم و نظر، قومش را جمع کرد و گفت:

«کونوا فیه اولاً ولا تکونوا فیه آخراً»

شتاب کنید! از اولین کسانی باشید که مسلمان می شوید. این دین با این آیه، چیزی برای اصول اخلاقی کم نگذاشته و همه اخلاق را آورده است؛

«تکونُوا فی هذا الامرِ رُؤُساً وَ لا تکونُوا فیهِ اَذناباً»[14]

به اسلام بگروید که اسلام حرف اول و آخر را می زند. همین آیه را ببینید:

«إِنَّ اللهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الإِحْسانِ».

قصه های زیادی هست، چه بسیار افرادی که با این آیه مسلمان شدند و چه بسیار افرادی که تغییر و تحول عمیقی در آنها ایجاد شد، خدمت پیغمبر آمدند این آیه را شنیدند و مسلمان شدند.

کتاب جاذبه قرآن:

یکی از عزیزانمان کتابی نوشته که نامش «جاذبه قرآن» است.

ایشان مجموعه ­ای از داستان هایی را ذکر کرده که چگونه با همین آیه عده­ ای مسلمان شدند.

عبدالرزاق نوفل در کتاب «القرآن والعلم الحدیث» می­گوید: آمار کسانی که با شنیدن قرآن مسلمان شده­اند قابل شمارش نیست.

حضرت آیة الله امینی زید عزّه می­فرمودند: در یکی از سال هایی که لندن بودم، دیدم در آنجا تعدادی از مدارس آموزش قرآن می­دهند. پرسیدم: اینها مال کیست؟ گفتند: خانمی که خواننده بوده – از خوانندگان سرشناس فرانسه – یک نوار زیبا از قرآن به دست ایشان می­رسد. گوش می کند، خودش هم خواننده بوده، آشنا با موسیقی، الحان، آهنگ و نظم کلمات بوده است، آن چنان تحت تأثیر قرار می­گیرد – با آنکه عربی هم نمی فهمیده– غناء و موسیقی را کنار می گذارد و مسلمان می شود، و تمام درآمدی که داشته و پولی که به دست آورده بود، دستور می دهد مدارسی تهیه شود تا به بچه ها آموزش قرآن بدهند.

خدا به شما به عدل، احسان و عطا کردن به خویشاوندان فرمان می دهد. چون عدل به تنهایی پاسخگو نیست و نیاز به احسان دارد.

فرق بین عدل و احسان

امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمودند:

«­الْعَدْلُ الْإِنْصَافُ وَ الْإِحْسَانُ التَّفَضُّلُ­»[15]

عدل این است که نبض شما بزند و یک نظم خاص داشته باشد.خون شما، قلب شما و خواب شما عدالت است؛ یعنی تنظیم بین اعضای مختلف.

اما همین بدن بیمار می شود، چشم نمی خوابد، هشت ساعت خواب که از وظایفش بوده، خواب نمی رود.

احسان غیر از عدل است. جامعه تنها با عدل ساخته نمی شود بلکه گاهی وقت ها باید با همه شرایطی که هست همه جمع شوند تا باری را از روی دوش مردم بردارند.

عدل، احسان و ایتاء ذی القربی (بستگان) این سه مورد امر است.

اما سه مورد نهی:

1- «یَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ»

خداوند شما را از فحشا نهی می نماید. در روایات و تفاسیر داریم«فحشاء» یعنی گناهان پنهانی، گناهانی که کسی نیست ببیند. خودت و خانه خالی، خودت و اینترنت. گناهانی که منشأ آن شهوت است فحشاء می شود.

2- «وَ الْمُنْکَرِ»:

گناهان آشکار، گناهانی که در سطح جامعه واقع می شود.

3- «وَالْبَغْیِ» (ظلم)؛

حد را زیر پا گذاشتن.

امام باقر (علیه السلام )در همه خطبه ها این آیه را می خواندند و دعا می کردند:

«اللَّهُمَّ اجْعَلْنَا مِمَّنْ تَذَکَّرَ فَتَنْفَعَهُ الذِّکْری».[16]

خدایا ما را از کسانی قرار بده که از این آیه تذکر می گیرند که تذکر مفید است. این تدبر می شود. تدبرِ در یک آیه چقدر آدم ها را جذب کرد. خود پیغمبر گرامی اسلام صلی الله علیه وآله وسلم )اول شخصیت جهان بشریت می فرماید: «خداوند مرا با قرآن آموزش داد و با قرآن تربیت کرد».

پس از عمل به قرآن

در قرآن آمده:

«وَإِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِیمٍ»؛[17]

ای پیغمبر! تو اخلاق عظیمی داری».

نزول

«وَإِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِیمٍ»

امام صادق (علیه السلام )فرمود: خداوند زمانی این آیه را به پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم )نازل کرد که پیامبر به دستور خدا عمل کرد.

«خُذِ الْعَفْوَ»

ای پیغمبر! سه کار را انجام بده:

1- «خُذِ الْعَفْوَ»

بگذر، گذشت داشته باش، اگر گذشت در جامعه نباشد کار انسان گیر می کند.

2- «وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ»

آگاهی بده، کسی که نمی­داند یادش بده.

3- «وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلینَ»[18]

اگر کسی نمی کشد، جاهل و نادان است، نمی فهمد، سر به سرش نگذار رد شو. بالاخره مردم یا نادان و ناآگاهند یا خطاکارند. خطاکار را ببخش، ناآگاه را آگاهی بده.

اگر نادان است سر به سرش نگذار، بیشتر از این ظرفیت ندارد.امام صادق (علیه السلام )فرمود: وقتی پیغمبر به این آیه عمل کرد خداوند فرمود:

«إِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِیمٍ».

حتی خلق عظیم پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم )هم با تربیت قرآن است.

قرآن چگونه می خواهد دردهای ما را درمان کند؟ باید برای بیماری های فردی و روحی و اجتماعی درمان پیدا کنیم. من یک بیماری را که امروزه به آن مبتلا هستیم شرح می دهم.

بیماری اضطراب و افسردگی

ببینیم چطور درمان اضطراب و افسردگی را از قرآن پیدا می کنیم. کم نیستند کسانی که به ما مراجعه می کنند.در جامعه خانم، آقا، جوان، دانشجو، مهندس و محصل به ما مراجعه می کنند و می گویند آقا، اضطراب دارم، نگرانم، دنبال آرامشم، افسردگی دارم چه کنم؟

من یک گزارش از شصت بیمار مبتلا به زخم معده خواندم، پنجاه موردش گفتند: منشأ آن اضطراب، نگرانی ها و بهم ریختگی های اخلاقی بوده است. عزیزان بدانید اضطراب و نگرانی الزاماً در شرایط سخت بروز نمی کند.

گاهی می بینید دو نفر در یک شرایط هستند، مثلاً صبح می خواهند دو زندانی را اعدام کنند یکی آرام و دیگری نگران است. پس آرامش یک احساس درونی است. اضطراب هم یک بیماری درونی است و ربطی به بیرون ندارد.

در معانی الاخبار شیخ صدوق، روایت بسیار عجیبی است: روز عاشورا وقتی دشمن حمله می­آورد، بعضی­ها نگران می­شدند، رنگشان می­پرید. نگاه به چهره امام حسین (علیه السلام )می کردند همین که نگاه می کردند، می گفتند:

«انْظُرُوا لاَیُبَالِی بِالْمَوْتِ»؛

به امام حسین علیه السلام نگاه کنید ببینید از مرگ نمی­ترسد. چقدر آرام است. رنگش عوض نشده! شرایط مساوی بود.هر دو به شهادت می رسیدند. حمله به هر دو بود اما می بینید امام حسین علیه السلام آرام است. این همان است که عرض کردم.[19]

بیمار شدن پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم )در هر سال

ام سلمه می گوید:به پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) عرض کردم: شما هر سال یک بیماری سخت می گیرید. در روایت است که پیامبر در طول سال یک مرتبه – دو مرتبه بیماری سختی می گرفت.

گفت: یا رسول الله! می بینم هر سال یک مرتبه بیماری سخت می گیرید اما خیلی آرام هستید. چرا؟ فرمود: اُمِّ سلمه، هر مصیبتی که برای ما پیش می آید خداوند در تقدیر نوشته و در لوح الهی دیده شده است.

بنابراین چون می دانند این مصیبت چاره پذیر نیست مثلاً باید دار فانی را وداع گویند لذا آرام اند. مسأله آرامش و اضطراب بحث بیرون نیست بحث درون است.

ممکن است دو نفر در شرایط عادی باشند مثلاً هر دو مصیبت دیده اند، هر دو فردا اعدام بشوند، و یا هر دو یک حادثه دیده اند، اما یکی آرام و دیگری مضطرب باشد.

عزیزان من! آرامش یک میل طبیعی است. هم در قرآن و هم در روایت به آن اشاره شده است.

درخواست آرامش از خداوند

در زیارت امین الله می خوانیم:

«فَاجْعَلْ نَفْسِی مُطْمَئِنَّةً بِقَدَرِکَ»،

یکی از سیزده حاجتی که از خداوند می خواهیم اطمینان است. اما باقر (علیه السلام ) این دعا را زیاد می­خواندند:

«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْزِلْ عَلَیَّ مِنْکَ السَّکِینَة»

خداوندا! بر پیغمبر و آل او درود بفرست و نازل کن بر من آرامش و سکینه نازل کن.

این یک میل طبیعی است. امام علی (علیه السلام )می فرمایند:

«السَّکِینَةُ عُنْوَانُ الْعَقْلِ».[20]

آرامش، کاربرد عقل و تأثیر انسان را در زندگی بیشتر می کند. آرامش عمر انسان را طولانی می کند.

سه اصل پیرامون آرامش

به قول ما طلبه ها خیلی دقیق است، اصول موضوعه است. در این سه اصل دقت شود. بحث ما در روز آتی آسان تر می شود. سه اصلی را که بحث اضطراب و نگرانی لازم دارد بشناسیم.

اصل اول:

انتظارات ما باید مطابق با واقعیات باشد. اگر از یک بچه دبستانی انتظار یک دانش آموز دبیرستانی را داشته باشی این اشتباه است. واقعیت این است که او کلاس پنجم ابتدایی است. انتظار شما از وی نباید به اندازه کلاس نهم باشد. و یا از یک دانش اموز انتظار یک دانشجو را داشته باشی، این اشتباه است. این مسأله بسیار مهمی است.

عزیز من، بچه شما در رتبه کنکور از این بیشتر نمی کشد، با توجه به این ظرفیتی که شما دارید، بیش از این از او بر نمی آید. این گیر عمده ای است که در جامعه داریم.

پیغمبر گرامی اسلام فرمودند: «لاَ تَطْلُبَ مَا لاَ یُدْرَک»

عجب روایتی است! ای مردم، چیزی که آفریده نشده از خدا نخواهید. آیا تاکنون شده که در دنیا از خداوند حورالعین بخواهید؟! حورالعین از نعمت های آخرت است.

آیا تاکنون شده در دنیا از خداوند بهشت بخواهید؟! بهشت سرای جهان دیگر است. پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم )فرمودند: «لا تَطْلُبَ مَا لاَ یُخْلَق»

چیزی که آفریده نشده از خدا نخواهید. امام صادق هم فرمود: «لاَ تَتَمَنَّوُا الْمُسْتَحِیلَ»[21]؛ از خدا چیز محال را نخواهید.

راحتی محض در دنیا نیست

از پیغمبر و هم از امام باقر (علیه السلام )سؤال شد:

«ما لا یخلق»؛

چیزی که محال است چیست؟ فرمود:

«الرَّاحَةَ فِی الدُّنْیَا»،

راحتی محض در دنیا آفریده نشده است.

«لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی کَبَدٍ»[22]؛

در دنیا انسان با سختی همراه است. بالا بروی، پایین بیایی پیری، بیماری، نگرانی، مرگ، افسردگی، فقر و مشکلات است، انبیا و اولیاء هم مشکلات داشتند. از سلیمان با آن عظمتش همه چیزش گرفته شد.

«لا تَتَمَنَّوُا الْمُسْتَحِیلَ–

قَالوا وَ مَنْ یَتَمَنَّی الْمُسْتَحِیلَ

فَقَالَ: أَنْتُمْ أَلَسْتُمْ تَمَنَّوْنَ الرَّاحَةَ فِی الدُّنْیَا

قَالوا:بَلَی.

فَقَالَ: الرَّاحَةُ لِلْمُؤْمِنِ فِی الدُّنْیَا مُسْتَحِیلَة».[23]

واقعیت این است که راحتی محض در دنیا نیست. انتظارش را هم نداشته باشیم، این یک اصل است.

اصل دوم:

گرفتاری برای همه است

سختی و مشکلات مساوی با نارضایتی نیست. سختی و مشکلات در زندگی همه است. بزرگان ما سختی می دیدند اما راضی بودند. من یک مثال بزنم، قرآن هم می فرماید:

«حَمَلَتْهُ أُمُّهُ کُرْهاً»[24]

در آن دورانی که مادر به سختی بچه را حمل می کند آیا ناراضی است؟ نه، بلکه لذت هم می برد. شب خواب ندارد، روز هم خواب ندارد، از طرفی آرامش هم ندارد، باید شب از خواب برخیزد اما این سختی همراه با رضایت است. گاهی فکر می کنیم سختی مساوی با نارضایتی است.

سرگذشت شش معلم قرآن

داستانی را نقل کنم: عده ای خدمت پیغمبر گرامی اسلام صلی الله علیه وآله وسلم )آمدند و گفتند: تعدادی در قبیله ما مسلمان شده اند چند مربی قرآن می خواهیم تا به مردم قرآن آموزش بدهند. پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم )هم شش نفر از معلمین برجسته را انتخاب نمود از جمله: زید، خُبَیب، مرثد و چند نفر دیگر.

حضرت فرمود: اینها را با خود ببرید تا قرآن را به قبیله شما آموزش دهند. این داستان مربوط به سال چهارم هجرت بود. چهار سال از حضور پیغمبر در مدینه گذشته بود، شش معلم قرآن را برداشتند و آمدند، شب به قبیله هذیل رسیدند آنجا این معلمان خوابیدند. یک وقت مردانی مسلح از قبیله هذیل بالای سرشان آمدند و آنها را تهدید به قتل کردند سه نفرشان را به شهادت رساندند و سه نفر دیگر را هم اسیر گرفتند. آنها را به طرف مکه حرکت دادند. یکی دیگر از اینها هم میان راه درگیر شد و کشته شد. دو نفر دیگر زید و خبیب بودند که اینها را مکه آوردند و به مشرکین فروختند. اینها هم خوشحال شدند که دو صحابی پیغمبر، دو معلم قرآن و دو مسلمان به دستشان افتاده و حسابی می توانند روی آنها مانور بدهند.

دو چوبه دار آویخته شد. یکی برای زید و دیگری برای خبیب. زید را آوردند گفتند: اگر کافر شوی و به پیغمبر توهین کنی آزادت می کنیم. اگر از رسالتش برائت بجویی آزاد می شوی. گفت: حاضر نیستم یک خار به پای پیغمبر برود ولی خودم حاضرم قطعه قطعه شوم. ابداً هیچ راهی ندارد، آنها هم اعدامش کردند.

خبیب را پای چوبه دار آوردند، گفت: اجازه بدهید دو رکعت نماز بخوانم. دو رکعت نماز خواند و فرمود: اگر فکر نمی کردید که ترسیدم دلم می خواست نماز را طولانی بخوانم، ولی نماز را زود خواندم تا به شما بفهمانم که نترسیدم. دستانش را بلند کرد و گفت: خدایا من وظیفه ام را انجام دادم این خبر را به پیغمبر برسان که رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم )بداند. گفت:آماده ام. با آرامش کامل او را بردند و به شهادت رساندند.[25]

شش معلم قرآن را این گونه به شهادت رساندند.

عرض من درباره آخری است. یک آرامشی خبیب داشت. اصل دوم این است که سختی مساوی با نارضایتی نیست. امام حسین (علیه السلام )در اوج بلایای کربلا فرمودند:

«رِضَی اللهِ رِضَانَا أَهْلَ الْبَیْت»؛ما راضی هستیم به رضای خدا.[26]

جواب امام سجاد (علیه السلام )در مقابل یزید

امام سجاد (علیه السلام)در اوج گرفتاری و بلا زمانی که وارد مجلس یزید شد، یزید رو کرد به امام سجاد (علیه السلام )و گفت:

«وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُم»؛(سوره شوری، آیه 30 )

هر بلایی که سر شما آمده تقصیر خود شماست.

امام فرمود: نخیر این آیه درباره ما نیست؛

«مَا نَزَلَت فِینَا».[27]

درباره ما این آیه را بخوان:

«لِکَیْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَکُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکُمْ»

؛ما بر آنچه از دست داده ایم غصه نمی خوریم و ناراحت نیستم شهادت کرامت ماست.[28] این اصل دوم است.

و اما اصل سوم: 

حوادث دو قسم است

1- حوادث چاره پذیر،

2- حوادث چاره ناپذیر.

یک حادثه چاره پذیر است، مثلاً بچه سرماخورده، بیماری دارد و یا چشمش مشکل دارد او را دکتر می برند و خوب می شود.

اما یک وقت سرطان خون گرفته همه دکترها می گویند دیگر چاره ندارد، لذا سر و صدا فایده ندارد.

فرمایش مولا علی (علیه السلام )در مورد بلاها

امیرالمؤمنین (علیه السلام )فرمود:

«اذا نَزَلَ بِکَ مَکْرُوهٌ»

اگر چاره دارد

«فلا تَعْجَزُ»

کوتاهی نکن اگر راه دارد دنبالش برو.

همه تلاشت را بکن که پیش نیاید، اما اگر چاره ندارد

«فلا تَجْزَعُ»

فریاد نکن، جزع نکن، ناراحتی نکن، خودت را به هم نریز.[29]این هم اصل سوم این نکته دقیق است.

اشعث بن قیس پسرش از دنیا رفت. امیرالمؤمنین (علیه السلام)به او تسلیت گفت. خیلی عبارت زیباست. آقا وارد شد بر کسی که داغ پسر دیده. امیرالمؤمنین(علیه السلام )فرمودند: پسر تو از دنیا رفته و این حادثه اتفاق افتاده، اگر صبر نکنی پسرت زنده نمی شود. فرقش این است:

«إِنْ جَزِعْتَ»؛ اگر جزع کنی

«أَنْتَ مَأْزورٌ»؛ تو گناه کرده ای

و«إِنْ صَبَرْتَ جَرَی»؛ اگر تحمل کردی ممدوح خدا شامل حالت می شود.[30]

آن گاه

«وَ بَشِّرِ الصّابِرِینَ»[31]

شامل حالت می شود. در هر دو صورت

«جَرَی عَلَیْکَ الْقَدَرُ»

اتفاق افتاده.

اگر این سه اصل را در زندگی مراعات کنیم یعنی:

1. انتظاراتمان مطابق با واقعیت باشد.بالاخره عمر انسان تمام می شود. بیماری، زلزله و حادثه هم برای انسان رخ می دهد.

2. همیشه حادثه مساوی با ناراضایتی نیست بسیاری از افراد در اوج مصیبت آرام بودند.

3. اگر حوادث چاره ناپذیر باشد نباید عنان از کف بدهیم و اگر چاره پذیر است باید تلاش کنیم.

مریضی فرزند حضرت صادق علیه السلام:

امام صادق (علیه السلام )فرزندش مریض بود. ایشان تلاش می کرد که به گونه ای فرزندش بهبودی پیدا کند ولی بچه از دنیا رفت. دیدند امام صادق (علیه السلام )نشست. چه شد یا ابن رسول الله؟ فرمودند:

«إِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ إِنَّمَا نَجْزَعُ قَبْلَ الْمُصِیبَةِ»؛ ما اهل بیت پیش از مصیبت تلاش می­کنیم تا حادثه ای پیش نیاید.

«فَإِذَا وَقَعَ أَمْرُ اللهِ رَضِینَا بِقَضَائِهِ وَ سَلَّمْنَا لِأَمْرِهِ»[32]؛

و زمانی هم که پیش آمد راضی به رضای خدا هستیم.

بعضی­ها می­گویند:بچه من عقب مانده ذهنی است. تو باید تلاش می کردی که چنین نشود ولی حالا به هر دلیل شده است. بچه ام ناقص متولد شده است. زنم فلان مریضی را گرفته. خودم با فلان مشکل مواجه هستم. بالاخره در زندگی مشکلات هست. خیلی ها با زندگی مشکل دارند این خیلی بد است.

در زندگی مشکل داشتن بد نیست، کسی نیست که در زندگی مشکل نداشته باشد. اهل بیت (علیه السلام )در زندگی مشکلاتی داشتند اما با زندگی مشکل نداشتند خودشان را با زندگی تطبیق می دادند. بالاخره این واقعیت و مشکل زندگی من است و باید با آن کنار بیایم. پس توجه شود که گاهی سرچشمه نگرانی ها و اضطراب ها عدم درک این اصول است. ان شاءالله جلسه بعد این بحث را دقیق تر و کارشناسانه تر بررسی می کنم. خدایا! به همه ما توفیق غلبه بر نگرانی ها، اضطراب ها و توفیق طمأنینه و آرامش عنایت بفرما.

روضه حضرت علی اکبر علیه السلام

فرزند بزرگوار ابا عبدالله (ع)، علی بن الحسین – أفْضَلُ التَّحِیَّةِ والثَّناء – در مسیر کربلا وقتی حضرت کلمه استرجاع را به زبان آورد

«اِنّا لِله وَ اِنّا اِلیهِ راجِعُون»

جلو آمد و پرسید:بابا چه شده؟ فرمود: پسرم شنیدم که هاتفی در آسمان ندا داد: این کاروان می رود مرگ هم به دنبالش می رود و او را بدرقه می کند. یعنی این کاروان دچار این حادثه و شهادت می شود که بالاترین ارزش نزد خداست. در یک نگاه ظاهری ممکن است این جمله و کلامی که از هاتف شنید بالاترین مصیبت دیده شود حضرت علی اکبر عرضه داشت:

«أولَسنَا عَلَی الحَقّ»؛ آیا ما بر حق نیستیم؟

این سؤال علی اکبر (علیه السلام )تفقهی نیست؛ یعنی مثل این است که خداوند در قرآن می فرماید: آیا ظلمت و نور مساوی اند؟! این جوابش روشن است.می گویند این سؤال ها تأکیدی است، طرف نمی خواهد که جوابش را بداند، می داند بر حق است. این سؤال را می پرسد؛ یعنی می گوید ما بر حق هستیم. حالا که بر حقیم باکی نداریم.این را طمأنینه و آرامش می گویند.[33]

«فَأَنزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِینَ».[34]

برویم در خانه عبد صالح خدا، این بنده آرام و مطیع الهی.

علی اکبر از اولین شهدای بنی هاشم است. دل ها را روانه کربلا کنیم کنار مضجع شریف نازدانه ابا عبدالله (علیه السلام )، خداوند قسمت کند. در روایتی دارد وقتی وارد حائر حسینی می شوید و می خواهید زیارت قبر امام حسین (علیه السلام)بروید اول سه مرتبه صورتتان را روی قبر علی اکبر (علیه السلام )بگذارید سپس خدمت اباعبدالله(علیه السلام )بروید. علی اکبر باب الحسین است، تا نزد ابا عبدالله (علیه السلام )واسطه شود و امام (علیه السلام )شما را بپذیرد. سؤال شد: چرا سه مرتبه؟ امام صادق (علیه السلام)فرمودند: روز عاشورا ابا عبدالله وقتی جوانش را غرق در خون دید سه مرتبه صورت روی صورت علی اکبر (علیه السلام )گذاشت.

آمد کنار بدن و صورت گذاشت...

«عَلَی الدُّنْیَا بَعْدَکَ الْعَفَا».[35]

علی جان! دیگر بعد از تو دنیا را نمی خواهم.

مرتبه دوم صورت گذاشت

«لَقَد اسْتَرَحْتَ مِن هَمِّ الدُّنْیَا وَ غَمِّهَا».

تو رفتی و از همّ و غم دنیا راحت شدی.

ای پدران شهدا! این جمله را برای شما می گویم

«و بَقِیَ أبُوکَ فَرِیدَا وَحیداً­»[36]؛

تو رفتی پدرت را تنها گذاشتی وحید و فرید گذاشتی.

مرتبه سوم نفرین کرد. ای عمر سعد! خدا رحِمَت را قطع کند که این طور فرزندم را به شهادت رساندی. امام مرتبه سوم صورت از صورت علی اکبر برنداشت.خدا چه شد؟ نکند حسین، جان داده است؟ نکند داغ علی اکبر (علیه السلام­) این گونه در اباعبدالله (علیه السلام­) اثر کرده؟ یک وقت عمه جانش زینب از خیمه خارج شد مرتب صدا می زند:

«یا أخیّاه وبن أخیّاه»

خودش را رساند، دست به شانه برادر نهاد: برادرم بلند شو خدا صبرت بدهد.

«فَأَکَبَّتْ عَلَیْهِ»[37]؛

خودش را انداخت روی بدن علی.خواهر ناله می زند. مصیبت مصیبت است و صبر برای خداست اما گریه یک امر طبیعی است

«رَفَعَ صَوتَهُ بِالبُکاءِ»

با صدای بلند کنار بدن علی ناله می زند[38] هر کجا نشسته ای سه مرتبه بگو یا حسین.

وَ سَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ.

پی نوشتها:

[1] یونس، 57.

[2] اسراء، 9.

[3] جاثیه، 20.

[4] کتاب قرآن در قرآن، آیت الله جوادی آملی.

[5] واقعه، 81.

[6] الحاقه، 39 – 38.

[7] همان، 40.

[8] الحاقه، 42 – 41.

[9] نساء، 82.

[10] تفسیر روح البیان، ج10، ص 495؛ نورالثقلین، ج5، ص650.

[11] کافی، ج3، ص 424؛ مجمع البیان: ج6، ص 381.

[12] نحل، 90.

[13] اعلام الورى صفحه 41.

[14] جاذبه قرآن، علی کریمی جهرمی، ص56.

[15] نهج البلاغه، حکمت 231.

[16] کافی، ج3، ص 77؛ مجمع البیان، ج6، ص 381.

[17] قلم، 4.

[18] التهذیب، ج9، ص 397.

[19](بحارالانوار، ج6، ص154؛ معانی الاخبار، ص 288)

قَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیه السلام: لَمَّا اشْتَدَّ الْأَمْرُ بِالْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام نَظَرَ إِلَیْهِ مَنْ کَانَ مَعَهُ فَإِذَا هُوَ بِخِلَافِهِمْ لِأنَّهُمْ کُلَّمَا اشْتَدَّ الْأَمْرُ تَغَیَّرَتْ أَلْوَانُهُمْ وَ ارْتَعَدَتْ فَرَائِصُهُمْ وَ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ کَانَ الْحُسَیْنُ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ بَعْضُ مَنْ مَعَهُ مِنْ خَصَائِصِهِ تُشْرِقُ أَلْوَانُهُمْ وَ تَهْدَأُ جَوَارِحُهُمْ وَ تَسْکُنُ نُفُوسُهُمْ فَقَالَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ انْظُرُوا لا یُبَالِی بِالْمَوْتِ فَقَالَ لَهُمُ الْحُسَیْنُ(ع) صَبْراً بَنِی الْکِرَامِ فَمَا الْمَوْتُ إِلاَّ قَنْطَرَةٌ تَعْبُرُ بِکُمْ عَنِ الْبُؤْسِ وَ الضَّرَّاءِ إِلَی الْجِنَانِ الْوَاسِعَةِ وَ النَّعِیمِ الدَّائِمَةِ. .

[20] غررالحکم، ص 250.

[21] بحارالانوار، ج78، ص195.

[22] بلد، 4.

[23] بحارالانوار، ج 78، ص 195.

[24] احقاف،15.

[25] پیغمبر و یاران، ج2، ص 336 – 338.

[26] بحارالانوار، ج44، ص 366.

[27] منتهی الآمال، ص 591 و 590.

[28] حدید، 23.

[29](شرح نهج البلاغه - ج 20 - ص 310 )

اذا نزل بک مکروه فانظر فان کان لک حیلة فلا تعجز و ان لم یکن فیه حیلة فلا تجزع

[30] نهج البلاغه، حکمت 291.

[31] بقره،155.

[32] کافی، ج3، ص 225؛ اعیان الشیعه: ج4، ص 31.

[33] منتهی الآمال، ص 455؛ فرسان الهیجاء، ج1، ص 299.

[34] فتح، 26.

[35] بحارالانوار، ج45، ص 44.

[36] منتهی الآمال، ص 515 و 514؛ فرهنگ سخنان امام حسین، مرحوم دشتی، ص 584 و 582؛ مقتل آیة الله شوشتری، ص 187؛ سوگنامه آل محمد، ص 278 و 274؛ اللهوف، ص 155 و 153.

[37] الارشاد، ج2، ص 106؛ اعلام الوری، ص 246.

[38] سوگنامه آل محمد، ص 277.

منبع: پژوهه تبلیغ

برچسب‌ها