تاریخ ارسال:سه شنبه, 2 آبان, 1396 - 19:09 شناسه: 1355

رساله امام صادق (علیه السلام)

سیره اهل بیت
پیغمبر گفت بپرسید مصالح این ساختمون چیه که می بینم یه خشت از طلا یه خشت از نقره چیه مصالح چرا نمیرسه گفت مصالح ساختن این ساختمان اینه سُبْحَانَ اللَّهِ، وَالْحَمْدُ لِلَّهِ، وَلا إِلَهَ إِلا اللَّهُ، وَاللَّهُ أَكْبَرُ؛ تسبیحات أربعه...

سخنران: حجت الاسلام والمسلمین صالحی خوانساری

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ بَارِئِ الْخَلَائِقِ أَجْمَعِینَ بَاعِثِ الأنبِیَاءِ وَ المُرسَلینَ ثُمَّ الصَّلَاهُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَیِّدِنَا وَ نَبِیِّنَا حَبیبِ إلَهِ العَالَمینَ أبِی القَاسِمِ مُحَمَّدٍ ثُمَّ الصَّلَاهُ وَ السَّلَامُ عَلَى أهلِ بَیتِهِ الطَّیِّبینَ الطَّاهِرینَ المَعصُومینَ المُقَرَّبینَ المُنتَجَبین وَ لَا سِیَّمَا بَقیَّة الله فِی الأرَضین ولّعْنَة اللَّهِ ‏ْعَلَى أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ إلَی یَومِ الدِّینَ آمینَ رَبَّ العَالَمینَ‏».

«يا أَيُّها الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقوا اللّه وَ كُونُوا مَعَ الصّادقين»( توبه:119)

سیره اهل بیت علیهم السلام

خدای منان بر ما منت نهد ما را مشمول این آیه کریمه آیه نورانی و عرشی اش قرار بدهد ما را با صادقین و معصومین هم خط و همراه قرار بدهد ما هم با این توسل امید نائل شدن به این آرمان رو داریم که با تمام وجودمون با تمام مودت و محبت و عشقمون با تمام انتظاری که به قدوم و برگشت معصوم خدا به این جهان برای اصلاح این جهان داریم به مقدار همین عشق و انتظار هم با صدای بلند و رسا صلوات می فرستیم.

همان طوری که عزیزان شب های قبل هم بودند الان هم تشریف دارند پنج شب تا دیشب از شب اول دهه شب اول ماه صفر نامه ای و رساله ای از امام ششم حضرت جعفر صادق(ع) که به صحابه و دوستان و شیعیانشون نوشته بودن و ارسال کردند و سفارش کردند توی اون نامه که این نامه من را با همدیگه کتاب درس قرار بدهید و توش فکر کنید دقت کنید با این نامة من پیمان و عهد ببندید و نوشته های من را عمل کنید .

جمله اول نامه هم فرمود از خدا عافیت سلامت دین و دنیا جسم و روح بخواهید سلامت نسل و ناموس یه مقدار هم پرهیزکار بشید با وقار و وزانت و سنگینی تو جامعه وارد بشید مواظب آبروی ما باشید سکینه و طمأنینه و آرامش و تسلط بر خود داشته باشید این درس اول بعد کم کم اومد جلو فرمود: فتّقوا الله؛ تقوا پیشه کنید تقوا خود نگهداری از هر خطاست میشه یک کلمه به نام تقوا این شیخ بزرگ بهاء الدین که اینجا دفن در کتاب کشکولش که خیلی چیزها نوشته می گوید عرفا می گویند خیر دنیا و آخرت جمع شده در یک کلمه به نام تقوا شب های اول هم تقوا را گفتیم مثل ترمز بعد از اینکه ما را هدایت فرمود و دعوت کرد به تقوا در بین اعضاء و جوارحمون اومد سراغ زبان حضرت صادق دستور داد وَ كُفُّوا أَلْسِنَتَكُمْ إِلاَّ مِنْ خَيْرٍ؛ زبونتون را نگه دارید مصرفش نکنید مگر در امر خیر اومد جلو تو نامه فرمود که بر شما باد . اجتناب کنید اینکه زبون را به کار بگیرید با چرب زبونی در قول زور قول زور یعنی دروغ اینارو گفتم میخوام بیام درس امشب را تقدیم کنم و بهتان که تهمت عرض شود که و تعدی تجاوز به مردم هر رقم من تا دیشب فرمود که اصلاً بیائید سکوت کنید عَلَيْكُمْ بِالصَّمْتِ؛ کلمة صمت با صاد یعنی سکوت در مقابل اینکه هیجان داری میخوای بگی خیلی دلت میخوای بگی زبونم آرامت نمیذاره تحریکت می کنه بگی بگم آبروشو ببرم بگم انتقام دلمو بگیرم اونجا امام صادق میگه عَلَيْكُمْ بِالصَّمْتِ؛ بر شما باد سکوت کنی امشب تا دیشب درد را می گفت امام صادق امشب دوا را میگه نسخه میده.

کثیر الذکر

نسخة امشب حضرت امام جعفر صادق را گوش بدید وَ أَكْثِرُوا مِنَ اَلتَّهْلِيلِ وَ اَلتَّقْدِيسِ وَ اَلتَّسْبِيحِ وَ اَلثَّنَاءِ عَلَى اَللَّهِ وَ اَلتَّضَرُّعِ إِلَيْهِ وَ اَلرَّغْبَةِ فِيمَا عِنْدَهُ مِنَ اَلْخَيْرِ اَلَّذِي لاَ يَقْدِرُ قَدْرَهُ وَ لاَ يَبْلُغُ كُنْهَهُ أَحَدٌ فَاشْغَلُوا أَلْسِنَتَكُمْ بِذَلِكَ؛ (الکافی (ط ـ الاسلامیه)، ج8، کلینی، محمد بن یعقوب بن اسحاق) اگر می خواهید درمان بشید اگر می خواهید لکه سیاه گناه برطرف بشه اگر می خواهید خدا از گناهان توبهتون را قبول کنه اگر می خواهید خدا بدی های مارو نادیده بگیره که اگر نادیده نگیره کلاهمون پس معرکه است اگر می خواهید درست بشید و خدا ربتون باشه و تو هم عبد اون خدا باشی زیاد ذکر بگید من خواهش می کنم آقایون و خانم ها اینجا در جوار علی بن موسی الرضا(ع) جای گوش دادن این حرف هاست این حرف ها مال جد امام رضاست خودشونم گوش میدن اینجا گوش ندیم إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ؛ (العصر: 2) هستیم بیائید زبانتون را به ذکر مشغول کنید ذکر چیه لااله الاالله، الحمدلله، سبحان الله، الله اکبر، فقط این سبوح و قدوس، رب الملائکه و الروح،

الهی أنت ربی و أنا عبدک،

یک کسی اومد از ایران مدینه خدمت پیغمبر گشت پیغمبر تو مسجد پیدا کرد اومد گفت یا رسول الله من ایرانی ام عجمم درسم نخوندم هیچ سواد ندارم اما از زمانی که دین تو را قبول کردم و مسلمون شدم خیلی عاشق خدا شدم خیلی هم دلم میخواد با اون خدای معشوقم خلوت کنم حرف بزنم ذکر بگم با او عشق کنم اما بلد نیستم چی بگم اینم خودش یک علمی است گاهی تو مجالس بزرگ جوان ها می آیند جلو ما حاج آقا ما هم دلی داریم ما هم اعتقادی داریم ما هم عشقی داریم می خواهیم با خدای خودمون عشق کنیم خودمون برسونیم عشقمون رو چی بگیم راست میگن این خودش علمه حالا گوش بدید گفت یا رسول الله چون سواد ندارم اما دلم میخواد یه ذکری داشته باشم گاهی با خدا خلوت کنم شما لطف کنید یه جمله ای به من یاد بدید که من بی سواد یاد بگیرم و با اون جمله با خدا درد و دل کنم پیغمبر این جمله را بهش یاد داد فرمود: هر وقت دلت به پرواز دراومد میخوای به عالم به بالا سیر کنی پرواز کنی با اون خلوت کنی این جمله رو بگو: الهی أنت ربی و أنا عبدک؛ خیلی جمله ساده ای است خیلی معنای قشنگی داره خدایا تو رب منی رب خالق مربی همه کاره الهی أنت تو ربی رب منی و أنا من عبدک منم عبد تو هستم و پیغمبر فرمود: مخ العرفان و ذکر و عبادت اینه اقرار کنم به ربوبیت او اعتراف کنم به عبودیت خودم اینو یاد بگیریم إلهی من میگم بعد با هم میگیم إلهی من یه بار بگم جلو آخوند نیفتید اومد نیومد داره الهی أنت ربی و أنا عبدک؛ حالا یا علی الهی أنت ربی و أنا عبدک؛ این یادتون نره من خیلی گفتم خیلی از رسانه ها پخش شده اما این هدیة من امشب به شما تو قنوت تو نماز هر جای نماز تو بستر خوابت پشت فرمان اتوموبیلت سرکارت الهی أنت ربی و أنا عبدک؛ ایرانی یاد گرفت و تشکر کرد و رفت حج برگشت سه سال دیگه باز برگشت مدینه اما اما اما تو این سه سال وقتی این جمله رو می گفت اشک می ریخت عشق می کرد گاهی هم غش می کرد تو این سه سال چون بی سواد بود دو تا کلمه را جابجا کرد رب و عبد را جابجا کرد رب آورد جای عبد عبد برد جای رب به جای گفتن الهی أنت ربی و أنا عبدک؛ کفرش کرد کلمه رو خبرم نداره آ سواد نداره نمی دونه کم کم می گفت الهی أنت عبدی و أنا ربک؛ می فهمیم که خبرم نداره با این جملة غلط هم که میگه عشق می کنه اشک می ریزه دگربار مدینه و حضور پیغمبر پیغمبر تا دیدش تحویلش گرفت دوست قدیمی چطوری گفت خیلی حالم خوبه به خصوص از اون سالی که اون ذکر رو یادم دادی حالم خیلی خوبه یا رسول الله ممنونم فرمود یه بار دیگه اون ذکر برا خود من بگو سر گذاشت به دیوار و همونجوری که درست کرده بود نادرست کرده بود گفت الهی أنت عبدی پیغمبر خیره شد اومد بگه و أنا ربک جلوشو گرفت چرا اینو میگی؟ گفت یا رسول الله خودت یادم دادی بی سوادی هم بد چیزی خودت یادم دادی فرمود من یادت دادم بگی إلهی أنت ربی و أنا عبدک؛ مگه من چه جور می گفتم سرش تو حساب نیست فرمود این جملة توحیدی را تو شرکش کردی کفرش کردی راس میگی یا رسول الله فرمود بله یک ناله زد و غش کرد پیغمبر به هوشش آورد گفت یا رسول الله والله نمی دونستم خبر ندارم سواد ندارم کفر می گفتم فرمود بله گفت نمی دونم از کی حالا چه کنم خدا با من چه می کنه پیغمبر گفت باید خبر از عالم بالا بیاد گوش بده جوان دختر عزیز پسر نور چشمی و همة خودمون چه جور خدایی داریم پیغمبر نمی دونم ترسید می خواست اینو بترسونه فرمود باید خبر از عالم بالا بیاد جبرئیل آمد گفت خدا حبیب من خدا سلامت می رساند و می فرماید چرا این بنده خوبم ناراحت کردی شما به لفظ غلطش نگاه می کنید من به دل سالمش نگاه می کنم آی زن و مرد خدا میخواد بگه

ما درون را بنگریم و حال را                           نی برون را بنگریم و قال را

گرچه لفظت کج ولی معنیش راست              اون کجی لفظ مقبول خداست

کجا دوست اینجوری گیرت میاد آقا جوان کجا میرید فأین تصرفون ؛ کجا میرید بابا اینجور نه مادر اینجور نه همسر اینجور نه یه غلط از ما ببیند یه جسارت از ما ببیند قهر می کنند بدشون میاد چرا بندة منو ناراحت کردی؟ بله نمازمون باید بی غلط بخونیم اما تو این دعاها و مراسم یک کسی سواد نداره یک کسی لهجه اش برنمی گرده عربی درست بگه خدا می فهمه قبولش داره همون آدم نمازخون اگر تو نماز را بخاطر این لهجه اش یا آذری یا لر یا هر چه نمیتونه صحیح بگه خیلی خب خدا باهاش دعوا می کنه همین نمازت قبول می کنم و أکثروا فی الذکر؛ بیائید ذکر بگیم خبر دارید جهان، دنیا، این عالم، این طبیعت همه همه دارند ذکر میگن خبر دارید تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَالأَرْضُ وَمَن فِيهِنَّ وَإِن مِّن شَيْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدَهِ وَلَکن لاَّ تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ إِنَّهُ کانَ حَلِيمًا غَفُورًا؛ (اسراء: 44) اون کوه ها دارند ذکر میگن وجودشون ذکر آب جاری که صدای قشنگی هم داره داره ذکر میگه این علف ها و نباتات که دارن میان بالا به سوی خدا دارن میان بالا دارند ذکر میگن حیوان ناحق و شاهق دارند ذکر میگن طبق قرآن بیائید با عالم خلقت که مشهور ذکر هستند هم ذکر بشید هم نوا بشید.

ارتزاق مخلوق در دل دریا

حضرت سلیمان پسر داوود(ع) خواهش می کنم گوش بدید روی تخت نشسته بود کنار دریا داشت نگاه می کرد و کیف می کرد و ذکر هم می گفت پیغمبرخداست دیگه منتهی سلطان عالم بود عرض کردم پرنده و جنبنده و مور و ملک و همه هم باهاش حرف می زدن زبان همه را خدا بهش یاد داده بود همونجوری که نشسته بود کنار دریا دید که یه مورچه ای یه دانه ای را به دهن گرفته داره میاد چشم حضرت سلیمان جلب شد به این مورچه با یک دانه این مورچه آمد لب دریا لب آب یه لحظه ایستاد یه ماهی اومد بالا دهنشو باز کرد جناب مورچه تشریف بردن تو دهان ماهی ماهی سر به آب فرو برد و رفت سلیمانی که نطق همة عالم را می فهمه باید این قضایارو دنبال کنه گفت ببینم چی میشه نشست که مثلاً ساعتی ماهی تشریف آوردن در ساحل دهن باز کرد جناب مورچه پیدا شد راهشو کشید بره سلیمان صداش زد یا أیها النمل؛ مورچه بایست إرجع برگرد برگشت گفت کجا تشریف بردی کجا بودی گفت که یا نبی الله قعر این دریا کاری داشتم چیکار داشتی ما واقعاً خودمونو می بینم دور خودمونو یه متر دور خودمونو خونمونو می بینیم خیلی ببینیم شهرمونو می بینیم خبر ندارید در عالم چه غوغایی است از عرفان و ذکر همه مشغول اند من مشغول نیستم گفت چیکار داشتی؟ گفت وآلا در قعر این دریای متراکم یه سنگ مشکی در درون اون سنگ یک کرم کور یه جنبدة نابینا تو جوف سنگ داره زندگی می کنه خدا برای رساندن رزق به اون کرم نابینا دو تا مأمور درست کرده یه مأمور بری منم یه مأمور بحری اون ماهی است که دیدید خدای رازق به من میگه آقای مور فلان دانه خوراک اون کرم است بگرد روزی یه دونه پیدا کن اول صبح بیا لب آب جناب ماهی برو مأموری این رو با دهن سوار کنی ببری در غرق دریا ببری در سوراخ اون سنگ خوب گوش بدید وارد شو در جوف سنگ دانة رزق اون خلق من را بهش تقدیم کن و سوار شو به دهان ماهی و برگرد اینو برای حضرت سلیمان داره میگه سلیمان(ع) پرسید که اون سوراخ آب نمی رفت توش گفت که پیچ در پیچ بود آب دیگه نمیره توی سنگ با راه پیچ در پیچ بالا و پایین می شد گفت دانه اشو بهش دادی گفت بله گفت ذکری هم می گفت اون کرم؟ الله اکبر گفت بله جان این امام صادق جان این امام رضا اگه من و تو گوش ندیم بخدا ضرر کردیم اصلاً عقبیم هیچیم ببینید دنیا چه خبره هیچ خبر نداریم ازش ببینید چه خبره گفت ذکرم می گفت گفت بله گفت چی می گفت مور شروع کرد مثل من خوندن برای سلیمان گفت وقتی دانه را بهش دادم می خواست بذاره تو دهنش قبل از دهن گفت که

یا مَنْ لا یَنُسانی فی جَوفِ هذِهِ الصّخْرَةِ تَحْتَ هذِهِ اللُّجّةِ بِرِزْقِکَ، لا تَنسِ عِبادَک المُومنینَ بِرَحْمَتِکَ؛ (بحارالانوار، ج103، ص36، از دعوات الراوندي) بکاء سلیمان؛ سلیمان اشک ریخت معنی کنم براتون دعای اون کرم را.

ای خدایی که مرا در جوف این صخره زیر این آب های متراکم فراموش نمی کنی و رزق منو روزانه به من میرسونی ای خدا بندگان مؤمنت را فراموش نکن رزقشون بهشون برسون.

عشق واقعی

ای بی وفا کرم کور جوف سنگ زیر تراکم آب های دنیا داره دعامون میکنه تو کاسبی دروغ میگی، جنس بد را خوب تو آستین مردم جا میدی برا یه لقمه نون اون کرم داره دعات می کنه در غرق دریا پناه بر خدا سلیمان اشک ریخت تاریخ داره توی محوطة کاخ سلیمان(ع) چند تا درخت بود پرنده ها بالای درخت لانه کرده بودند دیدید پرنده بالای درخت جایی میرن انتخاب می کنند و چقد قشنگ هم انتخاب می کنند چقد مهندسی اشون قشنگه یک لانه ای بود بالای درختی مال دو تا پرنده آقا و خانم هم آقایون گوش بدن هم خانم ها آقا روز رفته بیرون دنبال کاسبیش پرندة آقا شب وارد شد توی لانه خانم خانه در عبارت دارد که خیلی تحویل نگرفت آقارو بیا جلو خسته نباشی خدا قوت بده محبتی عشقی به آقا برخورد یه کلمه ازش پرسید جواب نده زنه گفت می دونی به کی محل نمیذاری می دونی کی تحویل نمی گیری گفت کیو گفت کسی که با این منقار کوچولوش میتونه کاخ سلیمان را زیر و رو کنه باد سخن پرنده را رسوند به گوش حضرت سلیمان سلیمان دستور داد به باد مأمور ساواکش بود دیگه به باد گفت هر دو را احضار کنید هر دو پرنده را باد رفت زیرشون اوردشون مقابل سلیمان هر دو مثل دو تا متهم گفت شنیدم یکیتون به دیگری گفتید من کسی هستم که با نوکم با این منقار کوچولوم کاخ سلیمان را میتونم زیر و رو کنم کدوماتون بودید زنه عصبانی بود دیگه گفت این این فلان فلان شده گفت راست میگه به مرد گفت راست میگه جناب آقا گفت یا نبی الله اجازه بده من پر بزنم بیام روی شونه اتون بغل گوشتون حرف دارم گفت بفرما پر گرفت اومد رو شونة حضرت سلیمان بغل گوش سلیمان گفت که یا نبی الله من اینو گفتم اما من چون عاشق اینم عاشق وقتی به معشوق میرسه یه گنده پرونیایی هم می کنه نیست یادتونه چون من عاشق اینم به معشوق رسیدم خواستم یه گنده پرونی بکنم دیگه ناگهان حضرت سلیمان به خانم گفت که این ادعا می کنه عاشق توست چرا به عاشق بی عنایتی می کنی؟ الله اکبر خانم گفت که یا نبی الله بشنو اما باور نکن خیلی حرف های بی معنی تو عالم هست که باید بشنویم باور نکنیم گفت بشنو اما باور نکن گفت چه جور باور نکنم گفت این عاشق که نیست میخوای امتحانش کنی یه پرندة خوش خط و خال تر از من بیار دستور بده بیاد از جلو چشمش بگذره تا اونو ببینه می افته دنبال او این چشم چران است این عاشق من نیست که الله اکبر این در و دیوار عالم این پرندة و خزندة عالم به أنبیا دارند درس میدن تا اینو گفت سلیمان گفت تشریف ببرید تو لانه اتون با هم بسازید تا بعداً دستور داد در معبدش رو سلیمان باز کرد چهل شبانه روز رفت شب و روز عبادت کرد به خدا گفت خدا این پرنده به من درس داد منم خیال می کردم عاشق تو هستم اما وقتی به این عالم نگاه می کنم کیف می کنم معلوم میشه من تنها عاشق تو نیستم به این دنیا عشق دارم عبادت کرد تا خودشو خالص کرد اومد نشست گفت پرنده ها را بیارید دوباره آمدند دستور داد نصیحت کرد موعظه اشون کرد با هم بسازید حرف زد آشتی کردند رفتند ان شاءالله همه رو خدا آشتی بده رفتن می خواستند برن پرندة نر گفت یا نبی الله به من اجازه بده فردا یه ساعتی باز من تنها بیام خدمت شما عرضی دارم فرمود مثلاً فردا ساعت 10 صبح بیا پیش من خب رفتن با هم ساختن فردا ساعت 10 پرندة نر آمد گفت اولاً تشکر می کنم که منو با خانمم آشتی دادی اما یا نبی الله اون جملة روز اول را که گفتم با نوک کوچکم می تونم کاخ سلیمانی را ویران کنم ازم میادآ میتونم این کار بکنم میتونم گفت چطور گفت میرم با این منقارم یه مشت خاک مال یتیم خاک وقفی که موقوفات را دارند به حرام می خورند تو این کشور مال یتیم را می بلعند گفت میرم با این منقارم یه مقدار خاک یتیم یا خاک موقوفه را میام میارم می ریزم تو کاخت دیری نمی گذرد که کاخت ویران خواهد شد اینارو ما بلدیم

زرق و برق دنیا و غفلت از خدا

سلیمان با تخت روانش داشت رو هوا راه می رفت رسید به لانة مورچه ها سلطان مورچه ها گفت يا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساكِنَكُمْ لا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ؛ (نمل: 18) همه برید تو لانه هاتون مبادا سلیمان و لشکر شما را پایمال کنند همه رفتن سلیمان یا تختشو دستور داد آوردن پایین به جناب سلطان مورچه گفت که منکه تو هوا راه می رفتم کاری نداشتم که لشکر من شما را پامال بکنه چطور گفتی برید تو لانه هاتون مبادا پامال بشید من تو هوا بودم گفت یا نبی الله می دونستم تو هوائی پامال نمی کنی اما من الله اکبر من سلطان این مورچه ها هستم ترسیدم اگر بیرون باشند این تمتراق و زرق و برق و عظمت تو را ببینند آنی از خدا غفلت کنند گفتم برید تو لانه ها سلطان و سلاطین عالم هم همین مقدار به فکر رهایی هاشون هستند؟ چی بگیم از کجا بگیم آیا آمریکای نه فقط بی دین یعنی کاخ سفید بی همه چیز رزق این مردمی که خدا بهشون رزق میرسونه تو تحریم کردی برنده میشی کور خوندی کور خوندی موسی کلیم داشت می رفت کوه طور مناجات یه مردی بود پنجاه سال بت می پرستید گفت موسی کجا میری؟ گفت میرم کوه طور برا چی برا مناجات با خدا گفت دو تا کلمه از طرف من پیام بده به خدای خودت منکه بت پرستم گفت چی بگم؟ گفت به خدا بگو خدا این بت پرست میگه اگر تو خودت را خدای من می دونی من تورو به خدایی قبول ندارم از این بدتر دومیش چیه گفت بهش بگو اگر تو خودت را رازق من می دونی من به رزقت احتیاج ندارم موسی ناراحت شد اومد در کوه طور مناجات خودش را کرد خواست برگرده ای خدا ای خدا فرمود موسی یه چیزی رو یادت رفت گفت چی گفت پیام اون بندة مارو چرا به ما نگفتی گفت خدایا پنجاه سال بت پرست چی بگم گفت بتوچه به من پیغام داده پیغامتو برسون گفت خدایا خودت می دونی چه کفریاتی گفت خدا گفت برگرد سر راهت ایستاده مجهز که اگر کلمة تلخی از قول من بگی تورو بزنه دو قدمی مونده دو متری مونده بهش برسی سلام من خدا را بهش برسون بگو خدا می فرماید اگر تو خدایی مارو قبول نداری ما تورو به بندگی خودمون قبول داریم نمی دونی تو بندة منی اشتباه رفتی میگه احتیاج به رزق من نداری من رازقم به همة مخلوقم رزقمو می رسونم هر جا که باشم موسی برگشت عین اینارو به بت پرست گفت بت پرست یک فکری کرد گفت میشه منو ببری پیش خدا گفت بله برش گردوند برد کوه طور گفت خدایا این همون صاحب پیغام گفت باز هم سلام منو بهش برسون بگو تو بندة منی تو رزق خور منی میتونی جایی بره کشور من نباشه میتونی جایی بره من نبینمت میتونی جایی بری که احتیاج به رزق من نداشته باشی چرا فکر نمی کنی چرا نمی اندیشیم چرا.

چه خوش است یک شب بکُشی هوا را            به خلوص خواهی ز خدا خدا را

به حضور خوانی ورقی ز قرآن                         فکنی در آتش کتب ریا را

شود آن که گاهی بدهند راهی                      به حضور شاهی چو من گدا را

دست ها را بیارید بالا الهی العفو...

تسبیحات اربعه

امام صادق آخرین حدیث امشب منه، گفت پیغمبراکرم(ص) نقل کرد وقتی به معراج رفتم جهنم دیدم بهشتم هم دیدم دیدم ملائکة خدا دارند قصری کاخی در بهشت می سازند یه آجر طلا یه آجر نقره گاهی مشغول اند می سازند بنا و عمله ملائکه گاهی هم دست رو دست میذارن کار نمی کنند پیغمبر به جبرئیل گفت از اینا بپرس چرا گاهی تند کار می کنند گاهی هم دست رو دست میذارن کار نمی کنند جبرئیل سوال کرد گفتند که مصالح برسه کار می کنیم وقتی بیکار میشیم مصالح نرسیده پیغمبر گفت بپرسید مصالح این ساختمون چیه که می بینم یه خشت از طلا یه خشت از نقره چیه مصالح چرا نمیرسه گفت مصالح ساختن این ساختمان اینه سُبْحَانَ اللَّهِ، وَالْحَمْدُ لِلَّهِ، وَلا إِلَهَ إِلا اللَّهُ، وَاللَّهُ أَكْبَرُ؛ تسبیحات أربعه.

هر وقت دارند مردم میگن سُبْحَانَ اللَّهِ، وَالْحَمْدُ لِلَّهِ، وَلا إِلَهَ إِلا اللَّهُ، وَاللَّهُ أَكْبَرُ؛ ما ملائکه مشغولیم به ساختن هر زمان ساکت میشن ما دست از کار می کشیم ذکر من و شما قصر می سازه اعمال خیر من و شما درختکاری میشه تو بهشت بهشت خدا ساخته زینتش با ماست چه کنیم که زینت بدیم چه کنیم خونه برامون بسازه سُبْحَانَ اللَّهِ، وَالْحَمْدُ لِلَّهِ، وَلا إِلَهَ إِلا اللَّهُ، وَاللَّهُ أَكْبَرُ؛ خوراک دینمون خوراک دلمون خوراک قبرمون خوراک برزخمون خوراک قیامتمون ذکر خداست ذکر خداست.

یارب من اگر گناهکارم چه کنم               بیچاره و خوار شرمسارم چه کنم

هر چند که بستم به خود باب نجات        اما به درت امیدوارم چه کنم

همین روزها زن و بچه رو به ریسمان بستن می برن وارد مجلس یزید می کنند یزیدم جام عرب و شراب جلوشه ورق قمار هم جلوشه، پیش چشم این بچه های یتیم و اسیر مشروب می خوره با ورق قمار بازی می کنه همینکه زینب این منظره رو دید گریبان چاک زد کد کیدک؛ ولا تمیت وحینا؛ یزید هر کید و کلکی داری بزن، هر اندیشه ای داری داشته باش بخدا نام ما را نمی توانی محو کنی و وحی ما را نمی توانی از بین ببری از بین میرید محو میشید اما حسین کشته دیروز و رهبر امروز است، قیام اوست که پیوسته نهضت آموز است هماره تازه بُوَد یادبود عاشورا که روز حق و عدالت همیشه نوروز است حرارتی که زعقش حسین در دلهاست برای ظالم هر اصل خانمان سوز است اینارو که فریاد زد یزید چوب بلند کرد می خواست چه کنه آروم نشستید تا چوب را بلند کرد دخترآ و بچه ها هم دو دستشونو بلند کردند یزید چوب پایین آورد دخترآ هم دارند دستو پایین میارن یزید چوب را به لب و دندان سر بریده زد، دخترآ هم دو دست را به سر زدن

یزید چوب نزن بر لبان عطشانش          سر بریده چه کرده است جان بقربانش

زینب کبری دید سکینه هی میخواد بره جلو اما بدنش به ریسمان بستن نمیتونه بره عزیز دلم چرا آرام نمی گیری گفت عمه ببین یزید با سر بریده بابام چه می کنه، حسین... همه با هم نمیگم چند بار یا حسین...

استفاده از این مطلب  با ذکر منبع مجاز است.
بخش تهیه محتوای سایت تخصصی منبرها