تاسوعا
بسم الله الرحمن الرحيم
رَضِيتُ بِاللَّهِ رَبّا وَ بِمُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ نَبِيّا وَ بِالْإِسْلامِ دِيناً وَ بِالْقُرْآنِ كِتَاباً وَ بِالْكَعْبَةِ قِبْلَةً وَ بِعَلِيٍّ وَلِيّاً وَ إِمَاما وَ بِالْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ وَ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ وَ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ وَ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى وَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ وَ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ وَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ أَئِمَّةً اللَّهُمَّ إِنِّي رَضِيتُ بِهِمْ أَئِمَّةً فَارْضَنِي لَهُمْ إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ؛
«اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِيِّکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَيهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ، وَلِيّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِيلًا وَ عَيْناً، حَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِيهَا طَوِيلا»؛ سلامتیش صلوات «الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم»؛
تاسوعا
قال الصادق ـ علیه السلام ـ تاسوعا یومٌ حوصره فی الحسین و اصحابه؛ تاسوعا آقا امامحسین دیگه از امروز صبح و امروز بعدازظهر محاصرة سیدالشهداء تو کربلا تنگ شد دیگه نه کسی میتواند بیاید و کسی نمیتواند برود بخواهد برود میتواند برود ولی کسی از بیرون بتواند بیاید به یاری امامحسین دیگه خلاص شد از دیشبم آب در خیمهها نایاب شد تا فردا شب این موقع 1600 نفر از کسانی که از مکه دنبال سیدالشهداء ـ سلام الله علیه ـ آمده بودند کربلا 1600 نفر دنبال آقا بودند از ماه شعبان، رمضان، شوال، ذیالقعده، ذیالحجه، پنج ماه تا فردا شب پنج ماه و ده روز در مکه و در مسیر تا کربلا سر سفرة آقا ناشتایی خوردن ناهار خوردن شام خوردن آقا شتر میکشت گوسفند میکشت میپخت میداد میخوردن صبح و ظهر و شب پشت سر آقا نماز میخواندند برای اینکه یک روز کمکش کنن فردا شب همه رفتن امشب شب فردا شب یک مقدار راجع عاشورا و شب عاشورا و روز عاشورا فردا شب بیشتر حرف میزنم امشب شب تاسوعاست شب سید و مولا و آقا و نور چشم ما قمربنیهاشم است شب آقا حضرت ابالفضل است ـ سلام الله علیه ـ در مطالبی را که عرض میکنم اگر عزیزانی میخواهند تحقیق کنند یکی در کتاب العباس و قمربنیهاشم مرحوم آیتالله آسید عبدالرزاق مقرم است ـ قدس الله سره ـ تو اون کتاب تحقیق کنند اگر دنبال مدرک و کار میگردید که اینآرو از کجا نقل میکنم از آنجا نقل میکنم یکی از کتاب شریف إبصارالعین فی أنصارالحسین مرحوم آیتالله علامه شیخمحمدبنطاهر سماوی از کتب نفیسی است در ترجمة اصحاب سیدالشهداء صفحة 56 ـ 57 به بعدش مال حضرت اباالفضل هست از آنجا نقل میکنم یکسری مقتلی هم امشب ممکن هست بخوانم از مخزن البُکاء مرحوم آیتالله برقانی چاپ جدیدش دیشب دیدم به من چاپ قدیم از حزن صد تا سال قبلش من دارم هجری از پدرانم بهم ارث رسیده دیشب دیدم دست یک جوانی بود دم در گفت: این مخزن البُکاء کتاب خوبی است؟ گفتم آره خوب کتابی است نویسندهاش از بزرگان است مخزن البُکاء مرحوم ملاصالح برقانی ـ قدس الله سره ـ دیگه هی در ضمن صحبت کردن نخواهم بگم این مطلب از کجا گرفتم و از کجاست من این مطالبی که عرض میکنم خودم که به قول اون آقا کربلا نبودم و اینآیی هم که نوشتن همه از بزرگان مکتب حق تشیع هستند در مکة معظمه و در بین شریفترین قبیلهاش که قبیلة قریش و از بین شریفترین قبائل قریش قبیلة بنیهاشم ـ علیهم سلام الله ـ إلا بعدش اینکه مشکل داشتم مثل أبولهب عرض شود بر اینکه سه نفر را بهش میگفتند قمر ماه اولاً گرد ثانیاً سفید ثالثاً نور زیبا و لطیفی در نیمههای ماه دارد لیالی مغمره بهش میگویند از شب 12 ـ 13 ـ 14 ـ 15 تا شب 17 ـ 18 ـ 19 لیالی مغمره بهش میگویند قمر یک نور لطیفی دارد سه نفر بود بهش میگفتن قمر چون صورتشون گرد بود سفید بود و شب که از خانه میآمدند بیرون نور میداد اولیش هاشم پدر عبدالمطلب پدر بزرگ رسولاکرم و امیرالمؤمنین است میگفتند قمرالحرم دومیش عبدالله پدر خاتم الأنبیاءست میگفتن قمر البطحاء ابطح و البطحاء یک قسمتی از مکه است سومیش که دیگه بعد چهارمی نداره قمربنیهاشم آقا حضرت اباالفضل ـ سلام الله علیه ـ این مرد بزرگوار متولد شعبان چهارم شعبان سال 24 تولد حضرت اون موقع است روز عاشورا 36 سال تقریباً 35 سال و خوردهای از عمر شریف حضرت میگذرد این عرض شود بر اینکه در بین اولاد ائمه امامزادههای فراوان با عظمت با شخصیت داریم ولی بعد از اولاد فاطمة زهرا ـ سلام الله علیها ـ منظورم زینبکبراست و امکلثوم ـ سلام الله علیهما ـ در بین امامزادهگان از علیاکبر و حضرت اباالفضل ـ سلام الله علیه ـ به این طرف این دو بزرگوار در بین آقازادههای ائمه مثل ندارند حضرت علیاکبر ـ سلام الله علیه ـ همان کسی که دیشب عرض کردم امامحسین که حجتالله است «وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي»؛ فرمود: أشبه الناس خلقا و خلقا و منطقا برسول الله که این فرمایش امامحسین صریح است در عصمت علیاکبر شما حالا فوراً جا میخورید میگوئید مگه نمیگوئید معصوم چهارده تا هست چرا عصمت دو جور است یک بحث کلامی و اعتقادی زیبایست یک مقدار دقت کنید عصمت یعنی حفظ خدای منان (خلقکم الله أنوارا فجعلکم بعرش متقین إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنکمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَکمْ تَطْهِيرًا)؛ ارادة تکوینی خدا این هست که این آقایون را اینجوری خلق کند نور خلق کرده است و با نام شریف سلامش که خدای منان سلام است «هُوَ اللَّهُ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِک الْقُدُّوسُ السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکبِّرُ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِکونَ»؛ (حشر: 23) سوره حشر است خدای منان با سلام این انوار مقدسی را که (خلقکم الله انوار...) اینها را نور در صلب پدران هیچکدام نور مقدسشان در صلب پدر مشرک شرابخوار رباخوار رشوهگیر دزد مشرک ابدا و اصلاً خدای منان «أَنَّ اللَّهَ عَلَي کلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»؛ با نام شریف سلامش اینا را حفظ کرده است تا برده به اینجا أشهدان و ارحام امهات مطهر و بزرگوار این عصمت دو جور است یک عصمت واجب است یعنی این آقا رسولالله هست پیغمبر است و وصی دوازدهگانة امام معصوم اوست از همین اهلبیت است به حکم عقل هجده برهان عقلی اقامه شده الان وقت گفتنش نیست برهان عقلی هجده تاست اقامه کردهاند و برهان نقل آیات صریح قرآن کریم مثل آیة تطهیر آیة «إِنَّمَا وَلِيُّکمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَهُمْ رَاکعُونَ»؛ آیة «وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنکمْ» «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنکمْ»؛ آیات «وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي (3) إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَي»؛ آیات فراوانی در قرآن است دال بر اینکه این آقا رسولالله هست و امام بعد از او معصوم باید معصوم باشد این عصمت در سه بعد است یکی گرفتن وحی از ذات مقدس حق خطا و اشتباه نکند یکی در مقام گفتن وحی اشتباه نکند و یکی اینکه در مقام عمل اول خودش چهل سال عمل میکند بعد میآید میگوید من پیغمبرم اینجوری بکن اول خودش عمل میکند هر واجب مستحب، مکروه، واجب، حرام، مستحب، مکروه و مباح کل احکام دین مقدس اسلام را اول خودش عمل میکند مو به مو بعد میآید میفرماید: که این کار را من کردهام بکنید این سه مرحله دارد گرفتن وحی و گفتن وحی و عمل به وحی واجب است در سه مرحله معصوم باشد چهارده تا اند هست و فوق عصمت که فوق تقواست دست ما بهش نمیرسد با این اوضاعی که داریم میبینید لکن این عصمت واجب است چهارده تا اند در بین بعد از معصومین چهاردهگانه هستند چون یک آقایی امروز در مدرسه مطلبی گفته است منم با توجه به این مطلب میخواهم روضة حضرت اباالفضل را بحث کنم گفتم اینا یک مقدار بیشتر بازش کنم این مطلبی که این آقا فرموده است صحیح نیست یک مقدار با مطالعة بیشتر منبر که میروند حرف بزنند عصمت جاعل مرحلة بعدی است این آقا یا این خانم پیغمبر نیست امام هم نیست لذا به حکم عقل هجده برهان و دلیل و یک آیة قرآن چون نه پیغمبر است نه امام واجب نیست معصوم باشد نه در گرفتن وحی نه در گفتن وحی به عنوان پیغمبر و گیرنده لکن در مرحلة سومش عمل به وحی است در عمل به وحی پا به پای معصوم واجب رفته جلو اولیش زینبکبری ـ سلام الله علیها ـ است ایشان امروز در جلسه گفته است که زینبکبری معصوم نبوده خیال میکند مثل مادر خودش اهل معصیت بوده کفر است این حرفها خدا میداند زینبکبری که باباش امیرالمؤمنین است رحم مادرش فاطمة زهراست تو دامن امیرالمؤمنین فاطمه زهرا از فاطمة زهرا شیر خورده تربیتش تربیت امیرالمؤمنین و امامحسن و امامحسین است شخصیتی که روز عاشورا وقتی ابیعبدالله رفت برود فرمود: (اخی لا تنسی فی صلاة اللیل)؛ خواهرم زینب تو نماز شبت یادت نرود دعام کنی یک چنین شخصیتی که امامسجاد تو بازار کوفه فرمود: (انت بحمدلله عالم غیر معلمه فهمت غیر مفهمه)؛ تو عالمهای هستی که معلم دنیایی و زمینی نداری معلمت خدای منان است اون کسی را خدای منان معلمش میشود که عصمت مطلق است در مقام عمل یکی از این آقاهای معصوم به این معنا قمربنیهاشم است یکیاش حضرت علیاکبر است یکیاش قاسم است یکیاش علیاصغر است یکیاش فاطمة معصومه است که انشاءالله قم آمدید زیارتش حالا عرض شود بر اینکه در بین آقازادههای امامان نور ـ علیه السلام ـ عرض کردم
قمربنی هاشم
دوباره هم میگویم بعد از اولاد فاطمة زهرا در بین ازواج و زنان و اولادشان آقا قمربنیهاشم ممتاز ممتاز ممتاز است رمز اولش خب امیرالمؤمنین باباست ولی امیرالمؤمنین 27 بچه دار چهارتاش از فاطمة زهرا هستند بقیهاش از زنان متعدداند الان یک اشاره به بعضیاش میکنم همه که اینجوری نبودند که بعضی حتی کربلا نیامدهاند تو لشکر مصعب ابنزبیر ـ علیهما لعنت الله ـ کشته شدهاند و با وضع عجیبی بعضی اینجوری بودند اما قمربنیهاشم ـ سلام الله علیه ـ چه جوری است اینایی که عرض کردم آدرس مطالب را در اول صحبتم از کتابهایی که من مطالعه کردم و حفظ کردم و تحویل شما میدهم از این کتابها دارم نقل میکنم کسی اگر شنید دنبال مدرک خواست عرض کردم کتابها را آقا امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ به داداششون عقیل فرمودند: داداش اخترلی اختیار کن و انتخاب کن چون عقیل بیست سال از امیرالمؤمنین بزرگتر است همراه ابوطالب که شیخ است به شهرهای حجاز و شام و سوریا و این طرف و آن طرف هم حجاز شبهجزیره عربستان که مجموعة کشورهای خلیجفارس است امروز هم گفتند شبهجزیرة عربستان و هم به سمت عراق و روم هم سفرهای متعدد داشت هم آشنا به انساب عرب بود هم همیشه کار ازدواج عقلانی و عقلایی و عرفی است از ناحیة بزرگتر انجام میشود آقا فرمودند: یکی از قبایل شجاع و دایر و نیرومند عرب را یک دختری ازش برای من انتخاب کن خانمی بعد از فاطمه زهراست چون عرض کردم آقا امامحسین روز عاشورا 57 سالش هست آقا قمربنیهاشم روح له الفداء ـ علیه السلام ـ 35 سالش هست حضرت اباالفضل ـ علیه السلام ـ 22 سال کوچکتر از امامحسین است یعنی آقا عقیل ـ علیه السلام ـ عرض کرد داداش (انا لک و فاطمه بنت حزامل کدابیه من طائف)؛ که تو از دختر از قبیلة بنی کلاب طائف قافلی من اونجا رفتهام و آمدهام میشناسم این حزام یک دختری دارد به نام فاطمه بانو بسیار شجاع و رشید و دایر است قبیله و طایفهشان هم خیلی رشید و دایر و بلند بالا و قوی و نیرومند در میدانهای جنگ فارس و سوار و دلیر و شجاع در میدان جنگ پدر حزام را میگفتند ملاعب الاسنه در میدان جنگ یکی از اسلحههای جنگی زمان قدیم شمشیر بوده یکیاش مثل سنگ بوده یکیاش تیر بوده اما از همهاش خطرناکتر نیزه بوده نیزه از دور پرت میکنند میزنند هدفگیری میکنند حضرت حمزة سیدالشهداء را با نیزه از پا در آوردند حریفش نمیشدند وحشی با نیزه زد تو کمرش از سینه زد بیرون آقا خورد زمین شهید شد علیاکبر را با نیزه بهش زدند حضرت قاسم را با نیزه تو کمرش زدند از سنیه زد بیرون خورد به زمین نیزه یک آلت حرب و جنگ خطرناکی است میگفتند ملاعب الاسنه ملاعب از لعب است اسنه از سنان است یعنی نیزه میگفتند اینقدر این مرد در میدانهای جنگ عربی غریب و عجیب چون برای عرب جاهل قبل از اسلام هزار و هفتصد جنگ ثبت کردهاند تاریخش را مطالعه کردهام و دیدهام و حرف میزنم من با مطالعه حرف میزنم من گزاف نمیگویم چیزی نمیگویم که وقتی میام پایین یک نفر اشکال کند بگوید نتوانم حرف بزنم من محکم حرف میزنم برای عرب جاهل قبل از اسلام هزار و هفتصد جنگ تاریخ ثبت کرده است میگفتند ملاعب الاسنه نیزة با اون خطرناکی تو میدان جنگ با اسباب بازیش بود با نیزهها بازی میکرد آنقدر رشید و شجاع و دلبیر تنومند و بلند بالا و هیکلمند با وفا و با ادب آقا فرمودند: پس اقدام کن آقا عقیل ـ علیه السلام ـ سوار بر شتر از مدینه تا مکه 500 کیلومتر است از مکه تا طائف هم 80 تا هست تقریباً این مسیر را آمد و رفت بر خانة حزام وارد شد حزام هم ایشون و ابوطالب ـ علیه السلام ـ را خوب میشناخت در عرب رسم است کسی که وارد میشود میهمان برش وارد میشود همان روز اول نمیگویند تو کجا بودی کجا آمدی چیکار داری سهشبانه روز از او خوب پذیرایی میکنند روز سوم میپرسند کجا بودی روز سوم از عقیل سؤال کرد آقا این طرف از مدینه تا اینجا حدود حدود 600 کیلومتر را با یک شتر آمدی چند منزل راه چند روز طول میکشد أقلاً بیست روز شما کجا بودی چیکار داشتهای فرمودند:
خواستگاری ام البنین
که آقا من آمدهام به خواستگاری دخترت فاطمه گفت برای کی گفت برای داداشم امیرالمؤمنین گفت مشکل از نظر من حل هست دختر من کنیز امیرالمؤمنین لکن اجازه میدهی از خودش سؤال کنم ببینم چی میگوید فرمود: بفرمائید از جا بلند شد برود داخل اتاق به دخترش بگوید این آقای عقیل ـ علیه السلام ـ که اینجا تشریف دارند پدر حضرت مسلم ـ علیه السلام ـ که آمده سه روز مهمان ماست آمده است به خواستگاری تو برای داداشش امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ رفت برود داخل اتاق پشت در که رسید دید دخترش فاطمه امالبنین چون بعد چهار تا پسر زائید دنبال هم عباس عبدالله جعفر و عثمان این عثمان هم اسمی بوده رایج امیرالمؤمنین در نهجالبلاغه میفرماید: (کان لی فیما مضا اخ فی الله و کان) نهجالبلاغه را ببینید خب این منظور عثمان ابن مضعون است عثمان ابن مضعون از بزرگان اصحاب رسول اکرم و از وفاداران مولا میفرماید: برادر من بود (کان لی فیما مضا اخ) عثمان اسمی است که رسم بوده میگذاشتند و این هم به خاطر اینکه عثمان ابن مضعون خیلی مورد علاقة امیرالمؤمنین بود اسم این آقا را رو بچهاش گذاشت حالا فردا نگویید این عثمان اون عثمان است نخیر اینجور نبوده اونا هم بیخود آب نمک به دلشون نزنند که این چرت و پرتها امروز دیگر خریدار ندارد عرض شود بر اینکه بعد از آنکه خاتم الأنبیاء ابراهیم آقازاده را دفن کرد فرمود: (الحق بأخیک عثما ابن مضعون)؛ ببین عظمت آن مرد بزرگوار چقدر اس ابراهیم پسرش را که دفن کرد گفت برو پهلو عثمان ابن مضعون تا من بیام منظور دید فاطمه دارد با مادرش حرف میزند گوش کرد دید میگوید مادر من سه شب است هر شب تا میخوابم خواب میبینم ماه از آسمان جدا شد آمد تو دامن من قرار گرفت تعبیر این خواب چیه نمیفهمم حزام پدر فاطمه امالبنین در را باز کرد گفت دخترم درست هست گفت چطور گفت این عقیل آمده است به خواستگاری تو برای امیرالمؤمنین نظر خودت چیه گفت این خواب که دیگر روشن است خیلی دیگر تعبیر نمیخواهد بفرمائید فاطمه میگوید من کنیز علیام آمد مدینه مولا را برداشت و آمد و ازدواج و برگشتند آمدند این فاطمة امالبنین به اولاد فاطمة زهرا آن چنان احترام و ادب اینی هم که بعضیها چیزهایی نقل میکنند این در حالی است که امامحسن و امامحسین بیست سال به بالا عمرشون هست زینبکبری ـ سلام الله علیها ـ زینبکبری هم که عرض شود بر اینکه متولد پنجم ششم هجری است و اون موقع عرض شود بر اینکه 16 یا 17 سال در 11 ـ 12 سالگی با عبدالله جعفر ازدواج کرده است و رفته است فاطمه صدا میزدند فاطمه فاطمه یک اسمی بود که مادر این آقایون بود بالاخره بیاثر نبود فرمود: منو دیگر فاطمه صدا نزنید
اوصاف حضرت عباس علیه السلام
وفاداری عجیب غریب نمونه تاریخاند در ادب عجیب غریب نمونة تاریخاند آنقدر هم رشید و دایر و بزرگوار بنده از افسارالعین فی انصار الحسین ـ علیه السلام ـ صفحة 57 امروز یک تکهای یادداشت کردم این را برای شما بخوانم میگوید: (کان ایداً) اید، ید اید صیغة مبالغة ید مبالغه و مشدد ید است یعنی حضرت اباالفضل ـ علیه السلام ـ دستان بلند قوی نیرومندی داشت شجاعاً خیلی شجاع بود هم از بابا ارث برده بود هم از مادری ارث برده بود فارساً یکه سوار نیرومند و قوی عرب بود و سیماً خیلی صورت زیبایی داشت گرد و سفید و نورانی ابروان پرپشت چشمان درشت که همه از ابهت و بزرگواری ایشون میترسیدند جسیماً جسم نیرومند درشتی داشته یرکب الفرس المتهتم سوار بر اسبان درشت و قوی عرب که میشد رجلاح وقتی پایش از رکاب خالی میکرد اسب راحت از زیر باش رد میشد یک همچین مردی این مرد بزرگوار ـ علیه السلام ـ عرض شود بر اینکه 15 ـ 10 متر مانده به حضرت امامحسن و امامحسین جلوتر نمیرفت میگفتند چرا عباس جلو نمیروی میفرمود: قد من بلندتر است سایه به امامم میاندازد امام قدش معتدل است من قدّم بلندتر است من نزدیک نمیروم در ادب و وفا وقتی متولد شد آقا امیرالمؤمنین آمد نشست و این آقازاده را گرفت قنداق را باز کرد دستها را آورد بالا از سر دست تا بالا میبوسید و گریه میکرد فاطمه مادرش امالبنین عرض کرد آقاجان دست بچهام مشکلی دارد اینجوری میبوسی فرمودند: نه اما میبینم امام است «وَقُلِ اعْمَلُواْ فَسَيَرَي اللّهُ عَمَلَکمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ وَسَتُرَدُّونَ إِلَي عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُکم بِمَا کنتُمْ تَعْمَلُونَ» ما از آیات قرآن کریم به ما فرموده است امام ـ علیه السلام ـ مثل خدای منان عوالم را میبیند اومد کربلا ابیعبدالله از صفین برمیگشت امیرالمؤمنین از صفین برمیگشت اومد و شروع کرد نگاه کردن فرمود: (ها هُنا...) اینجا خیمه میزنند (هاهنا مناخ رکابهم) اینجا اسبهایشان را میبندند اینجا عباسم میافتد اینجا علیاکبرم میافتد اینجا حسینم میافتد اینجا مقتل ابیعبدالله است اینجا قبر امامحسین است هی گفت و راه رفت و گریه کرد منظور آقا فرمود: اینجور معصوم اول امیرالمؤمنین دستش را بوسیده معصوم دوم به تبع از امیرالمؤمنین امامحسن مجتبی دستها را بوسیده دست بوسیدن شوخی نیست اینم حجتالله مرحلة بعدی امامحسین بوسیده است اینم نه یکبار و دو بار در همان کودکی بوسیده تا بالا روز عاشورا هم حمید ابن مسلم میگوید یک جایی دیدم امامحسین پیاده شد یک چیزیی برداشته میبوسد به چشمش میکشد گفتم عباسی را که اونجا انداختهاند زمین الان میگویم چطور ایشون اینجا این چی چیه رفتم جلو دیدم دست عباس است هی میبوسد به چشماش میکشد این چهار معصوم اینجوری بوسیدهاند من معتقدم ثابت هم میکنم وقتی امامسجاد ـ علیه السلام ـ میفرماید: (عالمة الغیر معلمه) کسی که معلمش علم از ذات مقدس حق صادر میشود عصمت مطلق است معصوم پنجم معصوم بعدی امامسجاد ـ علیه السلام ـ موقعی که تکههای بدن عباس را تو صحرا جمع کرد داخل یک کیسهای گذاشت میان قبر چون اباالفضل ـ علیه السلام ـ با این قدی که با این هیکلی که الان من از افسار العین مرحوم علامة سماوی عرض کردم خدمتتون اون هیکل و اون قد و قامت ببخشید جوانها اذیت نشوید اذیت میشوید فحشم ندید بد بهم نگویید یک قد دارد 80 سانت هست وقتی سید بحر العلوم آن بنا را فرستاد گفت برو داخل سرداب شنیدم قبر عموم عباس خراب شده درستش کن رفت پایین نگاه کرد دید و برگشت اومد بالا گفت آقا به من گفتی بروم قبر کی را تعمیر کنم گفت قبر عموم عباس را گفت اینجا قبر عمو عباس شما نیست گفت چطور مگه گفت قبر یک بچة پنج شش ماهه هست قبر یک مرد عباس که شما اینجوری میگویید نیست بحرالعلوم ـ رضوان الله علیه ـ عمامهاش را زد به زمین گفت مگر نمیدانی روز عاشورا چه بلایی سر عموی من آوردند الان میگویم که انشاءالله جوانها هم حقش را اداء میکنند خب این قمربنیهاشم است و چهار تا برادر و دو تا هم دختر در جنگ صفین که سال 38 هجری است وقعت الصفین این است ابنمزاحم را عربی است البته من که نتوانستم همهاش را بخوانم یعنی وقتی که شروع میکنم خواندن آنقدر مظلومیت از امیرالمؤمنین تو این کتاب میبارد آنقدر بیوفایی و رنج میبارد که من که اینقدر به کتاب خواندن مشتاق هستم و معتادم تا الان نتوانستم این کتاب را از اول تا آخر بخوانم یک صفحهاش را که میخوانم میبندم جیغم در میآید آتش میبارد
حضرت ابالفضل در جنگ صفین
از این کتاب میگوید که در دو اتفاق راجع به حضرت اباالفضل ـ علیه السلام ـ در جنگ صفین وجود دارد خوب گوش کنید یکی اینکه عرض کردم حضرت اباالفضل متولد شعبان 24 هجری است شعبان 24 آنوقت عرض شود که سال 38 حضرت اباالفضل چند ساله میشود 14 سال باریکالله حضرت اباالفضل در جنگ صفین 14 ساله است امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ وقتی با لباس خودش میاومد بیرون و میشناختند علی است دارد میآید همه فرار میکردند بعد دم کار حضرت وا نمیایستادند فرار میکردند شخصی به نام کریب اومد به میدان جنگ آنقدر دلیر و رشید و شجاع و جنگجو بود از لشکر روم و معاویه احدی از لشکر مسلمین امیرالمؤمنین جرأت مقابله نداشت امیرالمؤمنین دید کار کار خودش است گوش کن امیرالمؤمنین سنه 38 شصت و یک سالش است امیرالمؤمنین هم (عبارت عربی)؛ امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ بازوهایش مثل یک آهن بوده امیرالمؤمنین آن قدرت و آن عظمت و آن هیکل و آن نیرو شصت و یک سالش هست چون در سال 40 ماه رمضان شهید شد شصت و سه سالش بود امیرالمؤمنین 61 سال اباالفضل ـ علیه السلام ـ 14 سال اومد رفت تو خیمه فرمود: عباس بابا جان بیا لباسهایت را در بیاور بده من بپوشم لباسهای منو تو بپوش من با لباس مبدل بروم میدان این فرار نکند من از پای در آوردمش همان سفر بود که عمر و عاص از تیغ حضرت فرار کرد و از ترس شلوارش را در آورد و آن مصیبت همین قصه است همینجاست چی میخواهم بگویم حضرت اباالفضل ـ علیه السلام ـ 14 ساله امیرالمؤمنین 61 ساله لباسش اندام امیرالمؤمنین بوده آنوقت در 14 سالگی تازه اول رشد است ببین چی بوده عمرسعد نامه نوشت به عبیدالله لشکر بفرست گفت مگر چند نفرند گفت چند نفری که نیست عدد و نفر که نیست فیهم العباس یکیاشون اباالفضل است بیاد میدان این سی هزار چهل هزار را که تو بفرستی اینا نمیتوانند وایستند مقاومت کنند همه فرار میکنند وقتی آمده بود نیامده بود میدان بجنگد آمده بود آب ببرد چهار هزار نفر فرار کردند چهار هزار نفر چهار هزار نفر موکل شریعه وقتی اومد میدان و بنا کرد نیزه بزند همه فرار کردند این یکی در عرب روم و حجاز سه نفر بودند میگفتند اینا با هزار سوار برابری میکنند یکیاشون عمر ابن عبدود بود ـ لعنت الله علیه ـ که ابن ابی الحبیب نوشته است که با هزار سوار در میدان جنگ برابری میکرد سپرش شکست کره شتری را دست و پایش را بست با دستش نگه داشت با شمشیر با یک دست میجنگید این شمشیر را به این شتر میخورد و نگه داشته بود کل شتر را با یک دستش نگه داشته بود تو میدان میجنگید یک همچین مرد نیرومندی است عمر ابن عبدود اول شجاع حجاز است و شبهجزیرة عربستان شبهجزیرة همین منطقة کذا این به دست امیرالمؤمنین در جنگ احزاب کشته شد دومیش مرحب خیبری است با توصیفی که الان وقتش نیست برایت بگویم بزرگانتان گفتند یا میتوانید تاریخ بخوانید مرحب خیبری بود در فتح خیبر به دست امیرالمؤمنین از پا درآمد سومیش ابو شعثا این از شجاعان لشکر روم و لشکر شام و لشکر معاویه است هفت تا پسر هم دارد هر هفت تا از دیگری شجاعتر روزی قمربنیهاشم ـ علیه السلام ـ با یک نیزه بدون شمشیر اومد سوار بر اسب میان میدان ایستاد بین الصفین فرمود: هل من مبارز؟ تا فرمود: هل من مبارز؟ صدای حضرت رعبی انداخت در دل لشکر معاویه مو به سر بدنشان سیخ شد از ترس هیچکس جرأت نمیکرد جواب بدهد یک نیزه هم بیشتر دستش نبود معاویه به ابوشعثا گفت ابوشعثا اینی که میگوید هل من مبارز جوابش بده ابوشعثا گفت مردک منو با هزار سوار جنگی تو میدان جنگ برابر میدانند به جنگ این جوان بروم که اینجا ایستاده گفت ابوشعثا کار کار خودته گفت من پسر هفتمیام که از همه کوچکتر است آن را میفرستم به جنگش اینم سوار بر اسب که بیاد و شمشیر را دارد میچرخاند و بازی میدهد که برسد به اباالفضل بزند و سر را بردارد و برود نرسیده به اباالفضل ـ علیه السلام ـ همینقدر که آقا نشسته بود روی اسب با نیزه زد تو سینهاش بلندش کرد زدش زمین فریاد اللهاکبر از لشکر امیرالمؤمنین بلند شد و ترس بیشتر در دل لشکر معاویه گفت دیدی بهت گفتم ابوشعثا به پسر بعدی اشاره کرد تو برو دومی و سومی و چهارمی و پنجمی و ششمی و هفتمی ببینید تاریخ را این را میخواهم بگویم که اگر من الان میخواهم روضه بخوانم از مقتل بگویم خیال نکنی یک بچة لاغر و ضعیف بیعرضه و بیهنری مثل منی که دو تا پشه ازم زورند و میاندازدم به زمینآ نه بابا شخصیتی را و اگر به خود وجود مقدس سیدالشهداء و مولایم قمربنیهاشم اگر آقا امام اگر بنابر شهادت نبود و اگر بنابر اونی که الان شد نبود و بنا بود آقا اجازه بدهد کافی بود عباس و علیاکبر به ظهر نرسیده جمع میکردند کار را بنا نبود بنابراین بود اینی که میخواهد بشود و ماهی تو آب نمیدانم چی چی دارد ما الان داریم کربلا و این هیئت و این مجلس و این جوانها را نمیدانیم چی چی داریم اگر نبود و نداشتیم بهت میگفتم چه خبر است (لعبد هاشم فی الملک فلا خبر جاء ولا وحی نزل) یعنی همه خلاص همه خلاص خب معاویه برگشت گفت ابوشعثا دیدی بهت گفتم کار کار خودته هفت تا پسرت را برابر چشمت با نیزه تو سینه بلند میکرد میزد زمین بدون اینکه از رو اسب تکون بخورد چهار سالش هست ابوشعثا گفت الان میروم داغی که از هفت پسر به دل من گذاشت به دل مادرش میگذارم شمشیر و نیزه برداشت با یک دست نیزه و با یک دست شمشیر که اگر با شمشیر نشد با نیزه نرسیده به اباالفضل آقا با نیزه زد تو سینهاش بلندش کرد تو هوا آن هفت تا را زد به زمین این را رو دستش نگه داشته بود آن رو نیزه بال بال میزد فریاد میزد اینم ایستاده بود یهود دیدند امیرالمؤمنین آمد جلو اشاره کرد همینقدر که آقا اشاره کرد عباس آمد و نقاب را برداشت دیدن هان درسته عباس هست حالا شد حالا شد
آب آور خیمه ها
عباس هست درسته یک همچین شخصیتی بود یک همچین عظمتی دوباره میگویم وقتی اومد آب ببرد شمشیر نداشت پرچم، مشک نیزه شمشیر حضرت اباالفضل نداشت یعنی شمشیر مال جنگ نیامد چون وقتی فرمود: داداش اجازه بده بروم دمار از روزگار این لشکر در بیاورم چرا اینا با ما اینجوری میکنند آقا فرمود: (اطلب لهولاء عطاشا شرابت من الماء) آقا دید اگر اونجور که به اون آقایون اجازة میدان و جنگ میداد به عباس بده عباس غیر حبیب و مسلم و زهیر و است چیزی را نمیگذارد میگرداند خلاص میکند کار را فرمود: داداش بیا برو یک ظرف آب برای بچهها بیاور اباالفضل فهمید نظر داداشش به جنگ نیست رفت داخل خیمه مشک را بردارد دید تو اون خیمهای که مشکها را میگذاشتند میرفتند آب بردارند میریخت رو زمین زمین نمی بود این بچهها پیراهن را زدهاند بالا گذاشتهاند روی این نمها هی میگویند العطش العطش هوای کربلا داغ است بچهها هم عطشیاند هشتاد و چهار زن و بچه مشک را خب مگر چقدر آب میگیرد هوا گرم است مصرف بالاست خود اصحاب بودند هشتاد و چهار زن و بچه هم بودند حالا بزرگترها تحمل میکردند ولی کوچکها که تحمل ندارند کوچکها تحمل تشنگی ندارند از پا در میآیند تا حضرت اباالفضل مشک را برداشت بچهها خوشحال از جا پریدند برای اینکه به هم نشان بدهند عمو دارد آب بیاره عمو داره آب بیاره آب میآورد عمو برود آب بیاورد آب میآورد اینجا من یک مطلب خدمت شما عرض کنم نمیدونم یک شبی گفتم یا نه من تو حافظهام نیست اگر گفتهام دوباره میگویم اگر نگفتهام برای بار اول میگویم ما یک ایثار داریم یک مواسات ایثار این است که این لیوان آب را من دادم خودم هم تشنهام هست نیاز دارم اما چون این آقا نیاز دارد میدهم به این آقا میخورد (یطعمون العطام علی حبه مسکین و یتیماً و اسیرا)؛ من نیاز دارم اما این رفیق من آقا نیاز دارد من ایثار میکنم خودم مصرف نمیکنم میدهم به ایشون ایشون مصرف میکند اینو میگن ایثار اما یه مواسات داریم در زیارتنامة حضرت اباالفضل اینه: (فَنِعْمَ الْأَخُ الْمُوَاسِي)؛ آقا واقعاً مواسات کردی مواسات چی بود؟ خودش آنقدر تشنه است که لباش ترکیده زبونش زخمه چشماش همینجور جگرش میسوزه رفت با اسبش تو شریعه تا زیرشکم اسب آب گرفت پاهای حضرت تا بالا زانو رفت تو آب دست زد زیر آب آورد بالا آب گرفت جلو صورت خودش نفس آی نفس گوش کن عباس گوش کن (والله لا أشرب الماء و سیدی الحسین عطشانا)؛ گفت آب میبینی عباس آب و تشنه من چون این آب گیر امامحسین نمیاد من نمیخورم این مواسات از ایثار به مراتب بالاتر است اینکه روز تاسوعا و عاشورا این جوانهای هیئتی پا برهنه میدون چون زینبکبری و 84 زن و بچه تو کربلا تا شام تا مدینه برگشتن پا برهنه میدویدن چرا (عبارت عربی)؛ چون به این آقایون سیلی میزدن کتک میزدن چرا زنجیر چون زنجیری به گردن زینالعابدین انداخته بودن آقارو سوار بر شتر لنگی کرده بودن این شتر میلنگید و راه میرفت و این زنجیر به گردن آقا میرفت و برمیگشت و سائیده میشد این پشت گردن آقا را زخم کرده بود آفتاب تابیده بود به این آهن افتاده تو زخم داغ شده بود گردن حضرت میسوخت و ازش خون میریخت دست آقام هم بسته بود ما اون زنجیر را به دلمون میزنیم چرا سینه میزنیم؟ چون (عبارت عربی)؛ تو صورت زن و بچه میزدن تو صورت و دنبال ذوالنجاح آمدن قتلگاه اینآ مواسات است چرا لباس عزا میپوشی؟ چون امامزمان من الان لباس عزا پوشیده و عزادار است آقا قمربنیهاشم یک چنین شخصیتی است آنوقت عصر تاسوعا که آقا امامحسین ـ علیه السلام ـ پشت خیمهها سر به زانو و حالا مختصر مثلاً در چه حالتی بودن من حال امامم را نمیتوانم تصور کنم وقتی نمیتوانم تصور کنم چیزی هم برا گفتن ندارم خواب بود و این حرفآ نمیفهمم یعنی چی؟ امام ما فوق این حرفاست شمر عصر تاسوعا با یک فرمان خاص از عبیدالله وارد شد عمرسعد بعد از صحبت با امامحسین ـ علیه السلام ـ یک نامهای نوشت فرستاد به کوفه برا عبیدالله که امامحسین ـ علیه السلام ـ میگه بابا دعوتم کردهاید نمیخواهید راه جلوم باز کنید برگردم اجازه بدهید برگرده نامه که رسید شمر نشسته بود برگشت گفت عبیدالله حسین در چنگال تو تو کربلا گیر کرده لشکرم داره میره اگر رهاش کردی رفت دیگه دستت به او نمیرسد مگر از دریای خون، نگذاری برودآ عبیدالله برداشت نامه نوشت به عمرسعد که من تو را فرمانده نکردم فرستادم کربلا نامة نصیحت برا من بنویسی اگر کار را تمام میکنی فرماندة لشکر باش و بیا حاکم ری شو اگر نمیکنی عزلت کردم شمر فرمانده است بعدازظهر فردا شمر با یک نامه و دستورالعمل تازه از فرماندار کوفه عبیدالله رسید تو کربلا عمرسعد گفت نخیر من چون میخواهم بروم استان ری نه یعنی فقط مرکزآ مجموعة ایران مرکزش ری هست مجموعة ایران یک وادی وسیع آب و هوا کشت و کار درآمد و ثروت معرکه گفت نه من خودم میکنم کار را گفت پس (عبارت عربی)؛ طبل جنگ نواختن زینبکبری که به اون مسائل جنگ آشنا بود دید صدای نواختن طبل جنگ و آراستن لشکر و حرکت میاد دوید تو خیمة ابیعبدالله دید آقا نیست اومد دید پشت خیمه نشسته سرش تو زانوشه فرمود: داداش داداش پاشو ببین چه خبر است کربلا اینآ حرکت کردن از جا آقا سرشُ آورد بالا فرمود: خواهرم زینب الان محضر خاتم الأنبیاء بودم فرمودند فردا این موقع پهلو منی زینب بنا کرد به خود بزنه فغان کنه فرمود: (اصبری اختی)؛ آرام باش خواهرم آرام باش خواهرم بعد جملهای که دال بر عصمت حضرت اباالفضل است کاشکی من وقت داشتم بیشتر حرف میزدم انشاءالله یک موقعی بیشتر براتون میگم مرحوم آیتالله مقرم آسیدعبدالرزاق ده دلیل در العباسش اقامه میکند که اباالفضل معصوم است شما جمعیت جوان قیامت برا من شهادت بدهید هر وقت شنیدید من مُردم انشاءالله همهاتون زنده باشید بگید خدایا ما شهادت میدهیم اینکه میگفت را باور دارد اباالفضل ـ علیه السلام ـ معصوم است یک دلیلش اینو بگم روضه بخوانم و آن این است آقا فرمود: زینبم خواهرم برو به داداشم عباس بگو بیا ببینیم باید چیکار کنیم عباس آمد و ایستاد (ما تأمرونی یا سیدی و مولای)؛ مولای من آقای من امرتون چیست؟ آقا فرمودند: همه نوشتن همه مورخین همه مقتلنویسها بدون استثناء همه نوشتن آقا فرمودند: یا عَبّاسُ! اِرْکَبْ بِنَفْسِی اَنْتَ یا اَخاه حَتّى تَلْقاهُمْ فَتَقُولَ لَهُمْ: ما لَکُمْ؟ وَ ما بَدالَکُمْ؟ وَ تَسْاَلْهُمْ عَمّا جاءَ بِهِمْ»؛ امامحسین (عبارت عربی حسین منی و أنا من حسین وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي)؛ فرمود: عباسم الهی من قربون تو برم فدات بشم قربونت برم برو سوارشو به تو چی میگم حجتالله معصوم به غیرمعصوم نمیگه (بِنَفْسِی اَنْتَ) نمیگه معلوم میشود عباس معصوم است که حجتالله میفرماید: (بِنَفْسِی اَنْتَ)؛ جونم قربونت فدات بشم شیخکاظم أزری یک قصیده دارد هزار بیت وصیت کرد با من دفن کنید صاحب جواهر که فهمید فرمود: بروید در قبرش را باز کنید کتاب شعرش را در بیاورید رفتن دیدن 700 بیتش تو خاک از بین رفته 300 بیتش مانده یک بیتش اینه از اول شروع 1000 بیت از اعاجیب قصاعد عرب شیخکاظم أزری کاظمین دفنه گفت: یوم اباالفضل استجاره به الهدی اول از عظمتش بگم بعد بگم ببین با این آقا چه کردن:
یوم اباالفضل استجاره به الهدی
روز عاشورا روزی بود که الهدی سیدالشهداء پناه برد به اباالفضل گفت داداش عباس پناهم بده این بیت گفت نیم بیت را نصف بیت مصرع را سرود یهو به خودش گفت شیخ أزری تو رفتی مقام عباس را بیاری بالا مقام امامحسین آوردی پایین اباالفضل قمر است حسین خورشید است امامحسین امام عباس است عباس هر چی داره از امام امامتش دارد امامحسین امام عباس است 22 سال بزرگتر است پسر فاطمه است چیکار کردی بقیهاش نگفت قلم و کاغذ گذاشت خوابید تا خوابید آقا امامحسین اومد فرمود: شیخ درست میگفتی حالا که بقیهاش تو نگفتی بقیهاشو خودم میگم این مصرع بعدی که در قصیدة شیخ أزری است بعدیش مال خود امامحسین است اصحاب بیدار شد نوشت:
یوم اباالفضل استجاره به الهدی
روز عاشورا روزی بود که ابیعبدالله اومد گفت عباس داداش پناهم بده چه وقت:
و الشمس من کدر العجاح لثامها؛ آنوقت که گرد و غبار جنگ کربلا را گرفته بود از شدت تشنگی چشمام جایی را نمیدید فریاد العطش بچههام بلند بود غریب و تنها شده بودم و دورم گرفته بودن من حسین رفتم گفتم داداش پناهم بده کمکم کن طوری نیست عباس اینه مشک برداشت وقتی اومد دید چهارهزار نفر مأمورند همه غرق در اسلحه زره
کلاهخود نیزه شمشیر ایستادهاند و 4000 هزار نفر نگذارند یه آقا آب برداره وقتی رسید و با نیزه دو سه تا را زد به زمین همه فرار کردند عمرسعد گفت چتون شد فرار میکنید گفتن عباس آمده آب ببره گفت اومده آب ببره و فرار میکنید اگه بیاد به میدان جنگ چیکار میکنید میرفت تو شریعه میریختن رو حضرت برمیگشت با نیزه میزد پرت میکرد تو دریا فرار میکردند دوباره میرفت تو دریا چند بار آقا رفت پایین اومد بالا حالا دهانة مشکم تنگه باید تو آب نگه داری تا قلپ قلپ بره پُر بشه سطل که نیست که بزنی زیرش ور داری بیای دهانة مشک تنگه باید نگه داری تا پر بشه عباس دولا افتاده خم شده از رو اسب رو آب این آب داره میره اونام تیر میزنن لذا نوشتن (صار العَباس کَالْقُنْفُذِ)؛ عباس مثل خارپشت پشتش از گردن تا پایین تیر بغل تیر تیر بغل تیر ولی این عباس تکون نمیخوره تا مشک پر آب بشه مشک پر آب شد انداخت به گردنش تمام حواسش این است که این عَلَمْ دستش باشه باد به پرچم سیدالشهداء ببازه که نگویند حسین بیعلمدار شده یک نیزه هم دستش گفت راه اگر بخواهم از اینور برم راه طولانی میشود و ممکن است درگیر جنگ بشوم بذار از اینور تو نخلستان بروم که نتون بیان شمشیر و نیزهها به درختها گیر کنه نتوانن بیان همینقدر که میخواست بیا جلو حکیمبنطفیل گفت: نظر این است که دستآی این آقا باید قطع بشه رفت روی درخت آقا اباالفضل وقتی که رسید برابر درخت از بالا زد دست راست آقا را از بدن جدا کرد دست افتاد رو زمین میپره بالا میخوره به زمین عباس فوری پرچم عَلَمْ را دست به دست کرد و مشکم به شونه داره میاد جلو (وَ اللهِ اِنْ قَطَعْتُموا يَميني، اِنّي اُحامي اَبَداً عَنْ ديني وَعَن إمام صادقِ الیقینِ نجلِ النبی الطاهِرِ الأمینِ)؛ دین من حسین است و ازش دفاع میکنم داره میکوبه و میاد جلو یه نفر دیگه زد دست چپشم قطع کرد حالا که دست چپ قطع شد هم پرچم افتاد رو زمین هم نیزه دیگه شمشیرم که نیست نیزهام نیست پرچمم نیست فقط مشک آب است و بیدست افتاده رو این مشک دارند تیر میریزن که مبادا این آب به خیمهها برسه آقا افتاده رو مشک که لااقل به هر وضعی هست مشک آب را به خیمهها برساند همینطور که داشت میاومد دید یک تیری خورد به مشک آب مشک پاره شد آبها ریخت رو زمین در روز عاشورا تو کربلا همه به امید خودشون که شهادت بود و یاری ابیعبدالله رسیدن تو کربلا با این همه عظمت ناامید یک نفر است اونم عباسه لذا هر که بره در خونش ناامید برنمیگردد چون میداند ناامیدی خیلی بد چشیده مقاتل نوشتن آب که ریخت رو زمین (فَوَقَفَ العَبَّاسُ مُتَحَیرا)؛ همینجور ایستاده چیکار کنه بخواد برگرده نه دست داره نه مشک بره جلو نه دست نه مشک داره نه آب همینجور ایستاده بود متحیر چیکار کنه عمرسعد دید هنوز دارند فرار میکنند گفت پس شما که میگید دست نداره چطور همه فرار میکنید گفتن عمرسعد دو تا چشم درست داره میریم جلو وقتی خیره میشود نمیتوانیم جلوش وایستیم گفت حرمله چشم خلاص کن حرمله دست بُرد به چلة کمان از این تیرهای سهشعبه تیرهایی هست مثل خودکار مثل مداد اینآ وقتی بیاد اگر به جای حساس نخوره نمیکشه حرمله تیرهایی آورده بود سه شعبه اینجا تیز سوراخ میکنه میره جلو اینجا مثل خنجر میبُره میره جلو از این تیرها چند تا آورده کربلا یکیاشو زد به گلوی علیاصغر یکیاشو زد به گلوی عبدالله پسر امامحسن مجتبی یکیاشو زد به قلب سیدالشهدا (فجرد دمک المیزان)؛ یکیاشم زد به چشم اباالفضل او هدفگیری کرد که این وسطی در وسط قرار گیرد این یکی این چشم را این یکی این چشم را کاسة سر را و چشم را خلاص کنه ولی حرکت اباالفضل باعث شد تیر به سمت راست چشم اباالفضل اصابت کرد تیر نشست به کاسة سر خون جاری شد عباس دست نداره کاری بکنه نمیتوانه این تیر هم در سر ماند آقا اباالفضل پاشو از رکاب خالی کرد آورد بالا سرشُ آورد پایین تیر بگذاره میان زانو و از چشم بکشه بیرون سرشُ تکان داد کلاهخود از سر حضرت افتاد اون نانجیب اومد جلو گفت عباس اون دستات کو اون شجاعت کو اون عظمت کو با آهن کوبید تو سر اباالفضل عباس از بالای اسب خورد به زمین کسی که دست نداره وقتی به رو میافته صورت میخورد به زمین آسیدحسین بازکوبی در مکاشفه یا خواب به امامحسین فرمود: گفت یا حسین به ما رسیده است صورت تمام اصحاب را بوسیدی صورت علیاکبر را بوسیدی صورت قاسم را بوسیدی حبیب را بوسیدی مسلم را بوسیدی بریر را بوسیدی غلام حبشی جون را بوسیدی اما هر چی میگردم پیدا نمیکنم صورت عباس را نبوسیدی؟ فرمود: سید چی میگی مال عباس صورت نمانده بود حالا که خوب داری داد میزنی خوب داری دنبال من میآیی بذار بگم برات دو تا سر بود به نیزهها بند نمیشد یکی سر علیاصغر بود یکی سر عباس بود همین مقتلی که الان عرض کردم مراجعه کنید مخزن البُِکاء مرحوم برقانی از نقل میکند اصبغبننباته هشام دم دروازة کوفه ایستاده بود دیدم یه سواری داره میاد سوار بر کره اسبی این کره اسب خیلی تُقصه هی میاد جلو میپره بالا میپره زمین نزدیک رسید دیدم سوار این اسب حرمله است وقتی رسید نزدیک دیدم یه چیزی به گردن اسبش آویزان است اسب که میپره بالا میخوره تو سینة اسب وقتی میاد پایین میخوره به زمین گفتم حرمله این چی چیه به گردن اسبت گفت این سَرِ عباس پسر امیرالمؤمنینه.
آقا اباالفضل خورد به زمین صدا زد داداش: ابیعبدالله مثل باز شکاری رسید ولی وقتی رسید دیدیم نامردا ریختن رو اباالفضل با نیزه تو بدن آقا فرو کردن دور آقا حلقه زدن شمشیر میزنن لقمه لقمه و تکه تکه به صحرا ریختن نشست زمین سر عباس به دامن گرفت تیر در آورد فرمود: داداش کمرم شکست.
جمع کردم از زمین هست تو را
ماشاءالله جوانها ماشاءالله با امالبنین هم ناله بشید
جمع کردم از زمین هست تو را
داداش:
هم عَلَمْ هم مشک هم دست تو را
دستارو میبوسید و به چشمش میکشید هر چی جوهر صدا داری برا فرج امامزمان برا دفع بلا از بِلاد اسلامی برا سلامتی خودتون هر چی جوهر صدا داری یا حسین... ماشاءالله
بخش تهیه محتوای سایت تخصصی منبرها