تاریخ ارسال:یکشنبه, اسفند 22, 1395 - 10:26ب.ظ شناسه: 1214

ولایت

نویسنده: 
امام حسین علیه السلام
خدای منان است که ولایت عین ذات خودش هست از خودش هست کسی بهش نداده کسی هم نمی‌تواند ازش بگیرد مال اوست ملک اوست ذات مقدس بر عالم وجود ولایت دارد این ولایت را به عبد صالحش که عصمتش را در جای جای قرآن کریم امضاء فرموده...

ولایت

 

بسم الله الرحمن الرحيم

رَضِيتُ بِاللَّهِ رَبّا وَ بِمُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ نَبِيّا وَ بِالْإِسْلامِ دِيناً وَ بِالْقُرْآنِ كِتَاباً وَ بِالْكَعْبَةِ قِبْلَةً وَ بِعَلِيٍّ وَلِيّاً وَ إِمَاما وَ بِالْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ وَ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ وَ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ وَ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى وَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ وَ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ وَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ أَئِمَّةً اللَّهُمَّ إِنِّي رَضِيتُ بِهِمْ أَئِمَّةً فَارْضَنِي لَهُمْ إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ

«اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِيِّکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَيهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ، وَلِيّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِيلًا وَ عَيْناً، حَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِيهَا طَوِيلا»؛ «الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم».

عشق را افسانه کردی یا حسین              عقل را دیوانه کردی یا حسین

خویشتن را بهر صهبای شهود                  ساقی میخانه کردی یا حسین

جان و مال و هستی خود را فدا                در رَهِ جانانه کردی یا حسین

عالمی را در عزای خویشتن                     تا ابد غمخانه کردی یا حسین

کاکل اکبر به هنگام وداع                         از محبت شانه کردی یا حسین

اصغر شیرین زبانت را چو گل                    ذکر یا رب یا رب اندر قتلگاه

با خدا مستانه کردی یا حسین                 از برای شامیان بی‌حیا

گنج در ویرانه کردی یا حسین

ولایت

قال الله تعالی: أعوذ بالله من الشیطان الرجیم «إِنَّمَا وَلِيُّکمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَهُمْ رَاکعُونَ»؛ شب گذشته عرض کردم آیة شریفه‌ای که معروف است به آیة ولایت این آیة شریفه در سورة مبارکة مائده آیة 55 هست این آیة شریفه با یک کلمة «إِنَّمَا» ولایت را و حق ولایت سرپرستی حاکمیت حکومت سیطره و سلطنت را منحصر می‌کند در سه نفر اولیش

ولایت خدای منان

خدای منان است که ولایت عین ذات خودش هست از خودش هست کسی بهش نداده کسی هم نمی‌تواند ازش بگیرد مال اوست ملک اوست ذات مقدس بر عالم وجود ولایت دارد این ولایت را به عبد صالحش که عصمتش را در جای جای قرآن کریم امضاء فرموده داده مصداق سوم صاحب این ولایت «إِنَّمَا وَلِيُّکمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَهُمْ رَاکعُونَ»؛ اون کسی صاحب این ولایت است همزمان با مثلی که می‌خواهم عرض کنم گوش کنید این است «إِنَّمَا وَلِيُّکمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ»؛ این ولایت در آن واحد در زمان واحد هر سه تایی‌شون بر جمیع موجودات این ولایت را در زمان و آن واحد دارند گوش کنید‌ ولایت رسول‌الله و امیرالمؤمنین عرضی هست یعنی از خدا بهشون عطا شده لکن طولی نیست عرضی است یعنی در همین زمانی که خدای منان بر ما ولایت دارد

ولایت رسول الله (ص)

به نص قرآن کریم رسول‌الله هم بر ما ولایت دارد و نص قرآن کریم «وَالَّذِينَ آمَنُواْ» هم هستند که الان بر ما ولایت دارند اگر بنا بود امروز کسی در این سنخ ولایت بر ما نداشته باشد لازم می‌آید آیات منحصر باشد به زمان پیغمبر و امیرالمؤمنین معلوم تا اسلام هست تا قرآن هست تا مؤمنینی هستند تا خدا هست و ولایت دارد رسول‌الله هم هست و ولایت دارد یک «وَالَّذِينَ آمَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَهُمْ رَاکعُونَ»؛ باید باشد تا اسلام هست تا زمین هست تا مؤمن هست که او بر اینا ولایت داشته باشد خود این آیه صریح هست حدیث دیگری هم نمی‌خواهد که تا زمانی که این زمان هست و این مکان هست و این اسلام هست و این بشر هست که بحمدالله و من اسلام ناب و حقیقی مکتب به حق تشیع روبه‌رو شد و رو به نفوذ و رو به ترقی است و ان‌شاء‌الله آقا هم که تشریف می‌آورند کرة زمین مُسخرش می‌شود این ولایت وجود دارد باید یک شخصی چنین باشد که همینجور که خدای منان هست و ولایت دارد او هم هست و باید باشد و ولایت دارد

انواع ولایت

این ولایت دو جور است

یک وَلایت داریم یک وِلایت فتحه واو و کسره واو وَلایت (ولیٌ و من والاکم) به معنای دوستی است لکن ولایت به معنای سیطره و سلطنت و حکومت است این دو بخش دارد یک بخش در نظام تکوین یک بخش در نظام تشریع اون کسی که حیات می‌دهد که تکوین است خدای منان است اون کسی هم که جان ما را می‌گیرد خدای منان هست اون کسی که بر عوالم ولایت داشته خلق کمرده است خدای منان است اون کسی که یک روزی «إِذَا الشَّمْسُ کوِّرَتْ (1) وَإِذَا النُّجُومُ انکدَرَتْ (2) وَإِذَا الْجِبَالُ سُيِّرَتْ (3) وَإِذَا الْعِشَارُ عُطِّلَتْ (4) وَإِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ (5) وَإِذَا الْبِحَارُ سُجِّرَتْ (6) وَإِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ (7) وَإِذَا الْمَوْؤُودَةُ سُئِلَتْ (8) بِأَيِّ ذَنبٍ قُتِلَتْ (9) وَإِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ (10) وَإِذَا السَّمَاء کشِطَتْ»؛ تا آخر منفجر و تمام عوالم بهم می‌ریزد و بهمش می‌ریزاند خدای منان است اون کسی احیاء می‌کند و اماتِ خدای منان است اون کسی که و الی آخر اون کسی که بر کل مکان ولایت و سلطنت و سیطره دارد خدای منان است خدای منان این ولایت را به انبیائش و به رسول‌اکرم تو این آیه و به امامان نور ـ علیهم السلام ـ عطا کرده است اگر ولایت در مقام تکوین عیسی‌‌بن‌مریم می‌فرماید: (اوحی الموت بإذن الله)؛ من ولایت دارم از طرف خدای منان مرده را زنده کنم همین کار را هم کرد اگر ما یک چوب دستمان بگیریم برویم سنگ بزنیم چوب می‌شکند دستمون هم می‌شکند لکن سنگ ازش نفسی بیرون نمی‌آید چیزی خارج نمی‌شود لکن پیغمبر اولی‌العزم موسی کلیم‌الله علی نبیه و آله علیه الصلاة و سلام به امر خدای منان ولایتی دارد با این عصا می‌زند به سنگ منفجر من عشرت عیناً قد علم کل) می‌زند به سنگ از این سنگ دوازده چشمه آب در می‌آید یک حدیث بخوانم و رد می‌شوم در روایات ما هست پنجاه و دو ودیعه از انبیاء محضر مقدس وجود امام‌زمان است یکی‌اش اون سنگی است که حدیث داریم به اندازة یک شتر است مثلاً دویست کیلو چقدر بار شتر می‌کنند یک خروار کمتر دویست کیلو صد و پنجاه کیلو به اندازة حلم و بعید به اندازة یک بار شتر این سنگ دست موسی بود با اون عصا سفر که می‌کرد با این عصا می‌زد به این سنگ اثنی‌عشر بنی‌اسرائیل دوازده قبیله بودند برای هر قبیله‌ای یک چشمة آب جاری می‌شد می‌خوردند و شست‌وشو عصا را که دوباره می‌زد به سنگ این آب بند می‌اومد این در تاریخ موسی کلیم‌الله وجود دارد حدیث داریم یکی از که از انبیاء  محضر امام‌زمان است اون عصا است و اون سنگ امام‌زمان ـ علیه السلام ـ که تشریف ظاهر می‌شوند ان‌شاء‌الله و حکومت جهانی را تشکیل می‌دهند این سنگ و اون عصا دنبالش است جمعیتی مثلاً از عراق حرکت می‌کنند می‌روند حج مثلاً یا از مثلاً مشهد کربلا اینور اونور اون لشکر و ملت و دولتی که دنبال امام‌زمان راه می‌افتند دیگر حضرت گاو و گوسفند و شتر و قصاب و سلاخ و طباخ و آشپز را نمی‌‌اندازد این سنگ و این چوب دنبال حضرت است وقت ناهار که می‌شود می‌زند به این سنگ به عدد این افراد پرس غذا می‌آید بیرون و آب به اندازة مصرف دعا کنید زنده باشید بیاد لااقل مال خوردنش لااقل مال خوردناش منظور عرض بر حضورتان کنم که اون کسی که با عصا می‌زند به دریا منو شما هر چه بزنیم به دریا، دریا باز نمی‌شود آب باز نمی‌شود اما اون کسی که بر آب ولایت دارد با عصا می‌زند به آب (فکان کل فرق عظیم)؛ مثل این دیوار این طرف و اون طرف مرکز آب می‌ایستد و خورشید هم کفش را خشک می‌کند و موسی آب می‌ایستند تا موسی و قومش «وَجَاوَزْنَا بِبَنِي إِسْرَآئِيلَ الْبَحْرَ»؛ (اعراف: 138) آیة قرآن است عبور می‌کنند و رد می‌شوند این کار کار پیغمبری است که از طرف خدای منان ولایت دارد بر آب عصا بندازد اژدها می‌شود می‌گیرد دوباره عصا می‌شود به سنگ می‌زند آب در می‌آید به دریا می‌زند و الی آخر اون کسی که آتش را آتش سوزان آفریده است خدای منان است اون کسی که وقتی ابراهیم خلیل الرحمن ده دوازده ساله در میان آتش چقدر با اون حجم عظیم که در روایاتش هست حالا نمی‌خواهم شرحش کنم وقتی ابراهیم دارد می‌رود وارد شود به اون مرکب اون کسی که به آتش می‌فرماید: آتش کی خلقت کرده عرض می‌کند تو خدای من خلقم کرده‌ای می‌گوید کی تو را اینجوری حرارت و سوزنده خلقت کرده است تو سوزندگی و حرارتت را پسم بده و اون چوبی هم که تبدیل به آتش و خاکستر است فوری خیلی سریع با یک لفظ شریف «قُلْنَا يَا نَارُ کونِي بَرْدًا وَسَلَامًا عَلَي إِبْرَاهِيمَ»؛ (انبیاء: 69) اون آتش که در چهار فرسخ است شش‌ماه خلق‌الله هیزم جمع می‌کردند برای اینکه این ابراهیمی که به خدایان جسارت کرده آتیش بزند و بسوزاند یک چنین آتشی در جگر آسمان دارد می‌رود بالا اون کسی که این آتش را بَرد کرد تا فرمود برداً سرد شو حدیث در تفسیر است فرمودند: امام‌صادق ـ علیه السلام ـ فرمودند: آنقدر سرد شد که ابراهیم شروع کرد لرزیدن فوری فرمود: وسلاماً آرام یعنی خنک نگفتم سردی که سینه پهلو کند از بین برود و سلاماً آرام نمرود یک چیزی بود آن بالا نگاه بکند تماشا بکند سوختن ابراهیم را دید این چوب‌هایی که ازش آتش می‌رفت بالا گل شد و از تو ابراهیم دارد می‌بوید این خود دیگر آیة قرآن است اون کسی که ولایت دارد آب را خلق کند رونده به ولی‌اش می‌گوید بزن به آب وایستد خداست و ولی خدا اون کسی که آتش را سوزنده خلق می‌کند که هر برود می‌سوزد اما ازش می‌گیرد و تبدیل به گلش می‌کند خداست خدای منان می‌فرماید: من یک ولایتی که بر کون و مکان دارم به ولی خودم خاتم الأنبیاء و به یک فردی که «وَالَّذِينَ آمَنُواْ»؛ ایمان صد در صد شرط اولش «يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ»؛ دو تا «وَيُؤْتُونَ الزَّکاةَ»؛ سه تا «وَهُمْ رَاکعُونَ»؛ با این نشانه‌ها منحصر می‌کند

ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام

این ولایت را در یک شخصی که دیشب گفتم الان هم می‌گویم چهل کتاب تفسیر و حدیث معتبر و مهم اهل‌سنت را بی‌بضاعت‌تر از من حوزه‌های علمیه ندارد من بی‌بضاعت دیدم که نقل کرده‌اند تنها مصداقش امیرالمؤمنین است در فاز ولایت رسول معظم اسلام همین کار را کرده است ان‌شاء‌الله منزل تشریف می‌برید کتاب شریف نهج‌البلاغه طولانی‌ترین خطبه‌اش خطبة قاصعه است آخر خطبة قاصعه مولا امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ می‌فرماید: من نوجوانی بودم در محضر خاتم الأنبیاء مشرکین آمدند گفتند: یا رسول‌الله، یا رسول‌الله نه آقا را به اسم صدا زدند به رسول معظم اسلام گفتند: آقا اگر تو پیغمبری به این درخت کشیده اشاره کن سبز شود ولایت تکوینی خاتم الأنبیاء آقا اشاره کرد درخت سبز شو خطبة قاصعة نهج‌البلاغه مولا امیرالمؤمنین بهش هم می‌گویند قاصعه چون قصعة الإبل قصعة الناقه شتری که آقا سوار بود ماده بود اون شتر داشت نشخوار می‌کرد و آقا خطبه می‌خواند و سخنرانی می‌کردند ـ سلام الله علیه ـ می‌گویند خطبة قاصعه به خاطر این قصعة الناقه بعد آقا فرمودند دید گفتند درخت سبز شد گفتند اگر تو پیغمبری به درخت بگو بیاد ببینیم آقا اشاره کرد درخت بیا جلو ببینم زمین باشد مثل یک نهری و این درخت با تمام مویرگ‌های ریشه‌ای ریشه‌های مویرگی‌اش از زمین جدا شد می‌فرماید: حروله‌کنان آمد شاخه‌هاش هم رو شونة من که کنار پیغمبر ایستاده بودم نهج‌البلاغه و حروله‌کنان آمد گفتند: یا رسول‌الله اگر تو راست می‌گویی پیغمبری بگو برگردد سرجاش پیغمبر فرمود: برگرد سرجات گفتند اگر راست می‌گویی پیغمبری به این درخ بگو از وسط دقیق میلمتری نصف شو میلمتری تو خطبه نیست‌آ از وسط نصف شود نصفش بیاد نصفش وایستد به این نصفه بگو برود به اون نصفه بگه بیاد فرمود: بکنم می‌گویید لااله‌الا‌الله گفتند: حتماً این کار را می‌کنیم بعد از آنکه نصف برو نصفه بیا درخت برود رفت بیا سبز شو من گفتم الله‌اکبر اشهدان لااله‌الا‌الله و اشهد انک رسول‌الله اینا گفتند: که اگر تو عجب ساحری هستی سوره نازل شد بسم الله الرحمن الرحیم «وَإِن يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا وَيَقُولُوا سِحْرٌ مُّسْتَمِرٌّ»؛ (قمر: 2) گفتند عجب جادوگری است ایمان نیاوردند اون کسی که ولایت دارد درخت خشک را سبز می‌کند به درخت می‌گوید بیا می‌آید می‌گوید برگرد برمی‌گردد رسول‌الله هست این ولایت تکوینی در کون و مکان بسم الله الرحمن الرحیم «اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَانشَقَّ الْقَمَرُ (1) وَإِن يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا وَيَقُولُوا سِحْرٌ مُّسْتَمِرٌّ»؛ آمدند گفتند ساحر و جادوگر رو زمین همه کاری می‌تواند بکند من دیدم بعضی‌شون را همه کاری می‌تواند بکند اما دیگر تو آسمون نمی‌تواند تصرف کنه تو اگر راست می‌گویی من پیغمبرم ماه را از وسط دو نیم کن ببینم جوان‌های امروز مثلاً شما را نمی‌گویم‌آ دانشجوهای روشنفکرایی که مثلاً می‌خواهند حرف‌های گزاف و نو داشته باشند اگر بودند اگر حدیث بود می‌گفتند بابا این احادیث دروغ را احمدی از کجا میاره میخونه آیة قرآن هست سورة مبارکة قمر گفتند اگر تو پیغمبر ماه را از وسط دو نیم کن ببینیم رسول‌الله فرمود: اگر بکنم ایمان می‌آورید گفتند: بله ایمان می‌آوریم فرمود: نیمة ماه بیاید تو مسجدالحرام این کار را می‌کنم شب نیمة ماه ربیع‌الأوال گمانم آمد تو مسجد ایستاد فرمود: ای ماه امام تو منم خاتم الأنبیاء فرمود: پیغمبراکرم بر تو منم من به امر و اذان خدای منان بر تو ولایت دارم با انگشته سبابة دست راستش اشاره کرد همین‌طور که من و شما با چاقو هندوانه می‌بریم از وسط نصف می‌کنیم ماه از وسط دو نیم شد.

بسم الله الرحمن الرحیم

«اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَانشَقَّ الْقَمَرُ (1) وَإِن يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا وَيَقُولُوا سِحْرٌ مُّسْتَمِرٌّ»؛ ماه از وسط نصف شد گفتند: ما به شرطی ایمان می‌آوریم چون ممکن است ما را جادو کرده باشی صبر می‌کنیم که ابوسفیان ـ لعنت ‌الله علیه ـ  با کاروانی که رفته است سفر برگردد وقتی برگشت ببینیم آنها هم دیدند یا نه اگر آنها ندیده‌اند معلوم می‌شود ما را جادو کرده‌ای اگر آنها دیده‌اند معلوم می‌شود حقیقت است وقتی کاروان ابوسفیان رسید دویدند جلو گفتند شب نیمة ماه کجا بودی گفتند ما تو بیابون بساط انداخته بودیم اتراق کرده بودیم دیدیم ماه از وسط دو نیم شد یک مقدار هم ایستاد و ماند و معطل شد بعد هم دوباره چسبید بهم مگر می‌شود در کره تصرف کرد از این معجزات وجود حضرت خاتم الأنبیاء چهار هزار دارد چهار هزار دارد سنگ‌ریزه در دست است و روح‌القدوس می‌گوید جانوران در کنار است و روح‌ قدوس اشهد انک رسول‌الله می‌گویند و از این قماش تو خود حدیث مفصل بخوان از مجمل وقت کم است و حرف خیلی «إِنَّمَا وَلِيُّکمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَهُمْ رَاکعُونَ»؛ همان‌طور که خدای منان بر کون و مکان ولایت در تکوین دارد تصرف می‌کند همه کاری می‌کند این ولایت را رسول‌الله هم دارد یکی دیگر هم هست مثل رسو‌ل‌الله هست نه هر کسی نه هر کسی یک کس دیگری هم هست مثل این رسول‌الله است به چه دلیل أعوذ بالله من الشیطان الرجیم «فَمَنْ حَآجَّک فِيهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءک مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءنَا وَأَبْنَاءکمْ وَنِسَاءنَا وَنِسَاءکمْ وَأَنفُسَنَا وأَنفُسَکمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَةُ اللّهِ عَلَي الْکاذِبِينَ»؛ (آل عمران: 61) قرآن می‌فرماید: یکی دیگر هم هست که این مثل پیغمبراکرم است جان پیغمبر است آدم‌هایی که چشماش پیچ دارد و دو تا و دو قل دو قل می‌بینند آنها دو تا می‌بینند آدم‌هایی که چشمشان سالم است یکی می‌بینند «وَأَنفُسَنَا» «وَأَنفُسَنَا»؛ این آیه می‌فرماید: او مثل این پیغمبر ولایت دارد من یکی دو نمونه بگم خدمت شما مثل پیغمبراکرم ـ صلی الله علیه و آله وسلم ـ که دو نمونه عرض کردم از آقا امیرالمؤمنین هم یکی دو نمونه خدمت شما عرض می‌کنم ببین چه خبر است امیرالمؤمنین مطلبی را که سنی و شیعه ندارد کلهم قبول دارند علامة امینی ـ قدس الله سره ـ در کتاب نفیس و گران سنگ الغدیر از چندین منبع مهم و معتبر اهل‌سنت نقل می‌کند و جای این مرکز را هم مسجدی ساخته‌اند اخیراً وهابی‌ها خرابش کردند

ردّ الشمس

داستان رَدُالشمس داستان رَدّ‌الشمس را برگرداندن خورشید را نه فقط ما شیعه نقل کرده‌ایم تمام بزرگان سیره‌نویس تاریخ‌نویس حدیث‌نویس اهل‌سنت نقل کرده‌اند یکجا هم جمع شده است در کتاب شریف علامة امینی و کتاب‌های دیگر معجزات امیرالمؤمنین اگر اینترنت دارید و سایت و این برنامه‌های فضای مجازی سرچ کنید مدینة المعاجز مرحوم علامه سیدهاشم بحرانی هشت جلد است جلد اول و دومش معجزات امیرالمؤمنین است ببینید اونجا از منابع اهل‌سنت و شیعه نقل کرده است نماز عصر وقتش ساعت سه الی دو نیم بعدازظهر است خاتم الأنبیاء در همین مسجد در مدینه ردالشمس جاش هست من توش هم نماز خواندم سفرهایی که بودم ولی اخیراً شنیدم وهابی‌ها مثل بقیه آثار اسلام که خراب کردند این هم خرابش کردند عوض شود بر اینکه چون شیعه می‌رفتند اونجا نماز می‌خواندند گفتند خب بد چیزی شد خرابش کردند عرض شود بر اینکه خاتم الأنبیاء سرش را گذاشت بر دامن امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ و خوابید وقت نماز عصر از زمان معین گذشته است مولا نشسته سر پیغمبر اکرم در دامنش خوابیده وقت رفت تا رسید نزدیک به مغرب که الان آفتاب غروب می‌کند و نکرده است ناگهان پیغمبراکرم از خواب بیدار شد یا علی چه خبر است چه ساعتی است آقاجان نیم ساعت مثلاً دیگر بیش‌تر وقت نداریم برای نماز اینکه نماز عصر قضا می‌شود فرمود: چرا بیدارم نکردی عرض شود سر خاتم الأنبیاء در دامن من شما وجود مقدس خاتم الأنبیاء مگر نمی‌دانید خودت نماز را من مال نماز شما را بیدار کنم من نمی‌کنم این کار را عرض شود حالا پیغمبر خدا فرمود: حالا چی می‌شود نماز پیغمبر نماز امیرالمؤمنین گفت آقاجون پاشید بنشینید شما درستش می‌کنم وقتی پیغمبراکرم برگشت نشست فرمود: خورشید آن کسی که بر تو ولایت دارد منم نماز عصر هم زمانش گذشته برگرد وایستا اینجا نمازم را که خواندم بعد برو این مطلبی است اجماع سنی و شیعه اجماع سنی و شیعه شما اگر اهل مطالعه هستید علی صوت العدالت انسائی جرج جرداق مسیحی اگر تو اینترنت هست ببینید ایشون هم که یک مسیحی برای امیرالمؤمنین کتاب نوشته اینجا آورده یعنی آنقدر مورد قبول است و شک درش نیست خورشید را برگرداندن زمین ضلع خورشید می‌گردد که همه می‌دانید خورشید ثابت است همه می‌دانید خورشید را برگردوند زمینرا واچرخوند چکار کرد امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ که خورشید برگشت سر جای نماز عصر بعد که نماز عصر را خواند خورشید دوباره رفت این کار را مولا امیرالمؤمنین دو بار کرده است منو شما به یک چوب کبریت بگیم بیا اینجا میگه من نمیام خودت بیا یک چوب کبیریت را بگو بیا از حالا تا صبح که من به چوب کبریت بگم بیا میگه خودت بیا یک چوب کبریت از ما اطاعت نمی‌کند ولی‌الله نیستم من اون کسی که ولایت دارد به درخت می‌گوید بیا به آب می‌گوید وایستا به آتیش می‌گوید خاموش شو به خورشید می‌گوید برگرد به ماه میگه از وسط دو نیم شو او خداست رسول‌خداست «إِنَّمَا وَلِيُّکمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَهُمْ رَاکعُونَ»؛ اون کسی که ولایت دارد بر کون و مکان و آنوقت معجزاتی که از ائمه صادر شده است یکی پس از دیگری اگر بخواهم بگویم براتون مسندی هزار من کاغذ می‌شود

کظم الغیظ

حدیثی که صحیح هست و می‌دانم به جان دلت می‌نشیند گوش کن آشیخ‌عباس قمی حدیث صحیح را در منتهی‌الآمال جلد دوم در تاریخ امام موسی‌بن‌جعفر و امام‌رضا چون قصه دو بار توسط دو امام اتفاق افتاده است هارون‌الرشید یک مشت آدم لش و بی‌عار و مثل سیستم خودشان جمع کرده بود یک جادوگر هم جمع کرد امام موسی‌بن‌جعفر ـ علیه السلام ـ را سر سفره نشانده محدث قمی حدیث صحیح هست و صحیح هم هست از من بپذیرید به من اعتماد کنید حدیث صحیح هست اعلی ای ماشاء‌الله فرمودند: که یک جادوگر را نشاند گفت این آقا وقتی می‌رود نون بردارد بگذارد دهنش جادوش کن نون تبدیل به پرنده‌ای بشود پرواز کند آقا خیط بشود اذیت بشود ما بخندیم لقمة اول را رفت آقا بردارد پرواز کرد کبوتری شد پرواز کرد جادو کرد سحر می‌کرد می‌پرید این‌ها هم می‌خندیدند بار اول کاظم الغیظ امام موسی‌بن‌جعفر خشمش را فرو برد قرار گرفت آرام بار دوم بار سوم امامت در معرض خطر است و اهانت کار از بی‌حیایی از حد گذشته است همین‌قدر که بار سوم یک همچنین اتفاقی افتاد آقا سرش را آورد بالا دید دو تا عکس شیر که با دست می‌دوزند به این پرده‌ها پرده‌ای است که بالا سر هارون است اشاره فرمود یا اسد الله خذل کافر ای شیرخدا این کار را بگیر عکسی که روی پرچم است شیر شد صحیح است همه نقل می‌نند این جادوگر را خوردنش جوری که قطره‌های خونی که ماند رو سبیل لیسیدند نگذاشتند یک ذره‌اش هدر برود خوردنش هارون هم یک صیحه زد افتاد به عقب از حال رفت شیر اینور اونور ایستاده است یک جفت شیر نر و ماده عکس شیر شد شیر عکس شد شیر تکوین است شیر خلق کرد تکوین است هر کدامش باشد کار کار اوناست هارون به هوش آمد گفت: آقا به اینا بگو برگردند فرمود: برگردید دوباره عکس شدند و به پرده به پرچم بعد برگشت گفت آقا به اینا بگو این را که خوردند را برگردونند فرمود: اگر اون سحرهایی که عصای موسی بلعیده بود را برگردانده بود اینم را بر می‌گرداند تو برو شکر کن خودت را نخوردند اگر اشاره می‌کردم خودت را هم می‌خوردند اما اذن الهی نیست همه جا خرج نمی‌کنم سرطان شفا دادن کار ایناست حالا ان‌شاء‌الله شب تاسوعا یک مقدار بیش‌تر براتون میگم

شفاعت مریض بواسطه حضرت ابالفضل علیه السلام

عالم بزرگوار مرحوم ملا عبدالرحیم شوشتری می‌فرمودند که در احوال شیخ‌انصاری نوشتند شرحش ان‌شاء‌الله آن شب می‌گوید: یک خانمی آمد تو حرم حضرت اباالفضل ـ علیه السلام ـ شرحش را شب تاسوعا میگم براتون حالا اجمالش را بگم یک دختری که از تب و مرض فلج شده بود گذاشته زمین گفت یا اباالفضل بچه‌ام فلج شده لباس خیس کردم میخوام برم بشورم آرد خمیر کردم الان ور میاد میخواهم برم بپزم شوهرم الان با دام از صحرا برمی‌گردد من از روستا پیاده آمدم می‌خواهم برگردم وقت توقف ندارم نمی‌توانم بروم بچة منو شفا بده من بروم این مرد بزرگوار در کتاب الطهاره شیخ‌انصاری نوشته که شاگرد شیخ‌انصاری است ـ قدس الله سره ـ هنوز این مادر یک دور دور ضریح مطهر حضرت اباالفضل العباس ـ علیه السلام ـ دور نزده بود بچه از جا بلند شد گفت (یوما طال شافانی العباس)؛ فلج شفا دادن کور شفا دادن سرطانی شفا دادن ماه شکافتن خورشید برگرداندن آب کردن اینا ولایت تکوینی است «إِنَّمَا وَلِيُّکمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَهُمْ رَاکعُونَ»؛ و امیرالمؤمنین دیگر معجزات امام‌حسین و امام‌سجاد و امام‌باقر امام‌صادق و برو کتاب‌های مثل مدینة المعاجز مرحوم بحرانی را بخون که این مشتی است از میلیون خروار نه از یک خروار میلیون خروار میلیون خروار یک آقایی در گفت چه خبره چه خبره خبری هست اون بالا چیزی تقسیم می‌کنند یا اینکه با من باش حیف است یک آقایی است الان که اوضاع یک خورده بهم ریخته است در ایران و افغانستان و اینور اونور می‌رود خیلی فعال است آسید عسکر حیدری از رفقای ماست ایشون برای خود من نقل کرد ده دوازده سال قبل من سوریه بودم خدمت ایشون رسیدم ایشون برای من نقل کرد گفت یک خانم مسیحی است الان ساکن لبنان و سوریه می‌رود و می‌آید و شیعه الان هم زنده است می‌فرمود: دختری داشته چهار ساله تب کر و تب رفت بالا و بهش نرسیدند فلج شد این آقا و خانم دو روزی می‌گویند از دو روزی‌های لبنان مسیحی در لبنان یک مقدار معالجه کرد گفتند نه باید بروی سوریه در بیمارستان کذا آنجا فیزیوتراپی کنند بدن را ماساژ بدهند تا این بدن راه بیافتد و اصلاح بشود و معالجه بشود این بر می‌دارد می‌آید در سوریه در نزدیک حرم حضرت رقیه ـ سلام الله علیها ـ آنجا مستقر می‌شود اینکه عرض می‌کنم الان زنده است خواب نیست‌آ بیداری است الان زنده‌اند الان شیعه‌اند در سوریه و لبنان تردد دارند من خونه‌اشون رفتم سوریه گوش کن چی میگم آسیدعسکر حیدری برای خودم نقل کرد فرمود: یک مسیحی شیعه شده گفت وقتی آوردنش در اینجا این مادر می‌گذاشتش داخل اتاق می‌برد بیمارستان فیزیوتراپی برمی‌گشت می‌اومد باباش هم صبح می‌رفت لبنان شب برمی‌گشت پهلوی اینا لبنان و سوریه تردد خیلی راحت است حرف مال تقریباً حدود سی سال قبل است تقریباً گفت یک شبی یک روز این صبح بابا پا شد رفت لبنان برای سراغ کار خودش مسیحی است رفت سراغ کار خودش این خانم گفت پا بشم بروم نونی بگیرم ناشتایی بگیرم بیام نون و ناشتا به این بچه بدم بخورد ببرمش بیمارستان برای فیزیوتراپی می‌گوید همین‌قدر که این خانم خانم نقل کرد همین‌قدر که از اتاق اومدم بیرون از پله‌ها اومدم از ساختمان اومدم بیرون دیدم یک جمعی یکسری آقا از جلوم مشکی‌پوش چیزی می‌گویند به سینه می‌زنند می‌روند یکسری خانم محجبه از عقب دارند می‌آیند به سینه می‌زنند و می‌روند رفتم جلو گفتم آقا چه خبره چیه قصه گفتند تو مگر بچة سوریه نیستی گفتم نه من لبنانی هستم گفت مسلمان نیستی گفتم من مسیحی هستم نه نمی‌دانم این هیئت چی چیه اینجور شما دارید می‌روید و سینه می‌زنید گفت ما شیعه هستیم یک آقایی داشته‌ایم دعوتش کردند بیاد امام و قائدشان باشد دورش را گرفتند با لب تشنه کشتنش زن و بچه اسیر کردند آوردند اینجا بچه‌اش اینجا از دنیا رفته امروز سالروز شهادتش است ما می‌رویم اونجا سر قبرش عزاداری کنیم ایشون میگه من خیال کردم این قصه تازگی اتفاق افتاده بی‌اختیار دنبال این‌ها راه افتادیم و همراه این زن‌ها بنا کردم کنان بروم رفتم و رفتم دیدم توی یک حرمیم ساختمانی است و ضریح کوچولویی است و برنامه این‌ها نشستند آقایون اینور خانم‌ها اینور این چیزی است که من از نزدیک دارم نقل می‌کنم زنده دارم نقل می‌کنم هنوز هم زنده‌اند صاحب این قصه نشستیم در میان خانم‌ها مردها عزاداری خانم‌ها هم گریه و زاری ما مانده بودیم اگر تازه اتفاق افتاده ساختمان مال کی هست این قبر چی چیه این ضریح چی چیه یک مشت هم سؤال کردیم اینآ هم تو عزاداری بودند به ما جواب ندادند ماندیم تموم شد یک سفره‌ای انداختند بنا کردند چیزهایی تقسیم کنند من یهو یادم آمد که ای داد بی داد من صبح از خانه آمدم بیرون در اتاق هم از اینور قفل کردم دختر فلجم داخل اتاق اومدم بروم نون و ناشتایی تهیه کنم به بچه‌ام بدهم ببرمش بیمارستان مال فیزیوتراپی و معالجه رد اینا راه افتادم محو اینا شدم شدم حل شدم تو اینا چه خبره قصه از جا پریدم بدو بدون اومدم در خونه در را که باز کردم دیدم دخترم وسط دختر فلج از پا افتاده بدن زخم مثل این دستمال کاغذی وسط اتاق ایستاده است تا من وارد شدم گفت مامان گفتم بله گفت این دختری که الان رفت ندیدی گفتم دختر نبود گفت مادر وقتی تو درو بستی و رفتی من بیدار شدم خیلی معذرت می‌خواهم گلاب به جمال همه‌اتون خیلی دستشویی‌ام می‌اومد خواستم پا بشم بروم دستشویی بدنم و پام جواب نمی‌داد نمی‌توانستم هم گرسنه بودم همه تشنه بودم هم دستشویی اذیتم می‌کرد هم تو بستی و رفتی کسی هم نبود به داد من برسد همینطور که افتادم دیدم در باز شد و این دختر کوچولو اومد داخل اتاق فرمود: چته گفتم بانو دختر خانم من مریضم فلج شدم افتادم اینجا مادرم رفته بیرون نیومده من خیلی دستشویی‌ام می‌آید گفت دست منو بگیر و بگو بسم الله الرحمن الرحیم پاشو خوب می‌شوی گفتم من پام فلج است بدنم فلج است نمی‌توانم گفت اینکه من می‌گویم بگویی پا می‌شوی دست منو گرفت گفتم بسم الله الرحمن الرحیم پا شدم وایستادم گفت حالا راحت برو دستشویی و برگرد رفتم دستشویی برگشتم دیدم سفره آماده است گفت گرسنه‌ت هست بنشین بخور من پریشب یادم رفت بگویم در مقتل دیدم من چیزی را تا خودم نبینم نقل نمی‌کنم از کسی هم بخواهم نقل کنم می‌گویم فلان آقا برای من نقل می‌کرد من خودم در مقتل دیدم بحرالمصائب سلام خدا بر آذربایجان و این منطقة حاصلخیز ماشاء‌الله ملاجعفر تبریزی می‌گوید بانو زینب ـ سلام الله علیها ـ همة زن و بچه را بعد از دفن رقیه آرام کرد ولی با زحمت زن و بچه زار گریه می‌کردند اما هر کاری کرد ام‌کلثوم را نمی‌توانست آرام کند ام‌کلثوم آرام نمی‌گرفت بی‌بی گفت بابا بچه‌ها همه هلاک شدند بس است آرام بگیر خیلی اذیت می‌کنی خیلی گریه می‌کنی و ام‌کلثوم فرمودند که خواهر من اینی که اینجور دارم می‌سوزم آرام نمی‌گیرم به‌خاطر این است بچه اول شب اومد گفت عمه خیلی گرسنمه گفت من رفتم برگشتم دیدم سفره افتاده غذا آماده است گفت بخور من خوردم گفت پاشو با هم بازی کنیم تا الان هم با من بازی می‌کرد الان رفت برود گفتش که الان مادرت دیگر دارد می‌آید منم دارم می‌روم مادرت دارد می‌آید من دارم می‌روم خداحافظ به مادرت بگو رقیه گفت خیلی ممنونم برای بابام عزاداری کردی آسیدعسکر حیدری از علمای الان زنده است آقازاده‌هاشون تو اصفهان منبر می‌روند ما با هم رفیق هستیم برای من نقل کرد تو سوریه رفتیم اونجا شیعه شدیم اونی که فلج شفا می‌دهد کیه اونی که سرطانی شفا می‌دهد کی هست یکی از رفقای ما در قم است از بچة خلخال آذربایجان هست آقای ماست می‌فرمودند: که یک شبی حالا ان‌شاء‌الله شب تاسوعا اینا را بیشتر مفصل‌تر می‌گویم می‌فرمود: یک شبی یک روزی بود اومدم تبریز از تبریز بیام قم ایستاده بودم وسیله هم گیرم نمی‌اومد دیدم یک تریلی ترمز کرد اشاره کرد کجا می‌روی گفتم می‌خواهم بروم قم گفت من تا تهران می‌برمت بیا بالا سوار شدیم شروع کرد اومدن صحبت کردن گفت من ارمنی هستم یک اسمی گفت گفتم این چه اسمی هست گفت من ارمنی هستم ارمنی‌های آذربایجان تبریز الان آقا زنده است‌آ می‌توانم بیارمش پشت میکروفن خدا تو شاهد باش راست می‌گویم فرمودند: یک مقدار که اومدیم رفت تو جایگاه پمپ بنزین گازوئیل زد اومد بیاد بالا دیدم دستش را گرفت به حلقة در که بیاد بالا گفت یا ابالفضل و اومد بالا وقتی اومد بالا نشست گفتم مرد مؤمن تو چه ادعایی داری من شیخ روحانی پیرمرد یک هفتاد سالش هست دست بندازی ما را گفت نه آقا خدا نکنه نیست اینجور نفرمائید من شما را دست ننداختم یعنی چی این حرف گفتم آخه من به تو می‌گویم تو می‌گویی من مسیحی هستم خب حالا هم می‌گویم من مسیحی هستم ارمنی هستم گفتم تو داری میای بالا می‌گوئی یا اباالفضل گفت مگر اباالفضل فقط مال شماست حالا این یک طرف قصه گفتم چی می‌خواهی بگی گفت من با همین تریلی سی تن تیرآهن زده بودم زن و بچه‌ام کنارم از تهران می‌اومدم تبریز تو این گردنه‌های وحشتناک کوهستانی آذربایجان یهو وقتی تریلی سرازیر شد زدم رو ترمز دیدم ترمز ندارم سرازیری و پیچ و خم و کوهستان الان این آهن‌ها می‌آید روی خودم خودم و زن و بچه‌ام و ماشین و همه گوشت چرخ‌کرده می‌شویم یهو یادم آمد شیعیان اینجور وقت‌ها می‌گویند یا اباالفضل یهو گفتم یا اباالفضل تا گفتم یا اباالفضل ماشین خشک وایستاد الان این آقا زنده است در قم است از رفقای ماست اباالفضل کجاست اونجا کجاست چه خبره قصه اشراف ولایت تکوینی اشراف بر عالم وجود دارند یک عالم بزرگواری من اواخر ماه صفر ان‌شاء‌الله زنده باشم بتوانم کار کنم به سلامتی ان‌شاء‌الله ان‌شاء‌الله ان‌شاء‌الله آخر ماه صفر مشهد مشرف می‌شوم برای هیئت مشهدی و قمی‌هایی که می‌آیند و اصفهانی‌ها اونجا منبر می‌روم اگر آمدید آنجا منم پیدا کنید تو حرم و تو کوچه‌ها می‌برمت منزل آیت‌الله سیدجعفر سیدان شوهرخواهر آیت‌الله سیستانی است از علمای بزرگ امروز مشهد مقدس است به من لطف دارد پیرمرد هشتاد و چهار پنج ساله است بنده هم به ایشون ارادت دارم آق سیدجعفر سیدان الان هستش مشهد منبر بروم آنجا تشریف می‌برم رو منبر لطف دارد بزرگوار است ذره‌پروری می‌فرمایند: ایشون برای من نقل کرد فرمود: هفت هشت سالم بود با بابام می‌رفتیم روزها جلساتی که در مشهد روضه بود می‌رفتیم خونه‌ای بود پشت باغ نادری خونه بزرگ بود وسطش حوض بود و دور تا دورش باغچه عصرها روضه می‌گرفت ما می‌رفتیم اونجا یک شیخی هم آنجا منبر می‌رفت و کار می‌کرد به نام می‌گفتند بهش شیخ پاوَر پاوَر چون رو منبر نمی‌نشست دهة عاشورا پا برهنه می‌شد می‌گفت ابی‌عبدالله پا برهنه بودند من کفش نمی‌پوشم از روز عاشورا که زن و بچه پا برهنه شدند تا روزی که برگشتند مدینه پا برهنه بودند پا برهنه می‌اومد و کنار منبر وا می‌ایستاد بسم الله الرحمن الرحیم یک ربع دو تا مسئله می‌گفت دو تا حدیث می‌گفت یک مقتل و روضه می‌خواند به قول قمی‌ها می‌ترکوند مجلس را و می‌رفت می‌گفتند شیخ‌پاوَر چون رو منبر نمی‌نشست پا برهنه هم می‌رفت معروف بود در مشهد پیرمردها بگوئید می‌شناسدش فرمود: من نشسته بودم روز هفتم هشتم ششم هفتم از دهة محرم روزش یادم نیست دهة محرم منبر قبلی اومد پایین رفت ایشون دیر کرد دیر کرد وقتی رسید عوض اینکه بیاد وایستد کنار منبر کارش را انجام بدهد رفت کنار حوض عبا را انداخت قبا را در آورد شروع کرد دکمه‌های پیراهنش را باز کند گفتند شیخ‌پاوَر می‌خواهی چکار کنی؟ گفت: می‌خواهم بروم تو حوض گفتند تو حوض چه خبر تو حوض می‌خواهی چه کار کنی گفت: من دیشب یک خوابی دیدم می‌خواهم ببینم راست است یا نه گفتیم چی چی گفت: دیشب من خواب دیدم تو این مجلس بودم امام‌حسین با حضرت اباالفضل آمد تو فرمود: داداش بنویس منبری فلانی روضة فلان روضه جمعیت مردها چند تا بنویس خانم‌ها چند تا بنویس چای چقدر بنویس قند چقدر بنویس پذیرایی چقدر بنویس همه را نوشت داد دست حضرت نگاه کرد گفت: یکی‌اش را از قلم انداختی عرض کرد داداش همه را نوشتم فرمود: نه اون مسئول استکان جمع کردن اومد استکان‌ها را لب حوض بشورد یک استکان از دستش ول شد خورد پایین شکست رفت ته حوض این ضرر را با من بنویس نه با صاحب عزا نه با صاحب خانه من می‌خواهم بروم ببینم استکان تو حوض است یا نه؟ یک نفر گفت: شیخ‌پاوَر تو بروی پایین خیس می‌شوی تو می‌خواهی بروی منبر من می‌روم پا شد رفت پایین یک استکان گفت بیا آقا تو کربلاست اما به عالم اشراف دارد این ولایت است ولایت یعنی این آنوقت از اینا از حالا تا صبح قیامت بخواهم بگم برایت این مُخَم با این سینه پر است چیزهایی که خودم دیده‌ام ماشاء‌الله چیزهایی که از اهلش شنیدم ماشاء‌الله چیزهایی که در کتاب بزرگان نوشته‌اند ماشاء‌الله اونی که از امیرالمؤمنین و از فاطمة زهرا و این چیزی که تاریخ مسلم است که اون مردک از نسل خوارج اومد نجف گفت شنیده‌ام تا اجداد منو کشته‌ای الان قبر را خراب می‌کنم بدن را در می‌آورم آتش می‌زنم دو انگشت از ضریح مطهر اومد بیرون زد تو وسط دو نصفش کرد دو تکه سنگ شد این سنگ افتاده بود کنار نجف سگ‌ها بهش ادرار می‌کردند و مردی که به ضربت دو انگشت کافری کشت بر قبر کذا فلان بقیه‌اش را دیگر نمی‌گویم یک بیت دیگر هم دارد امشب دیگر جاش اینجا نیست.

ولایت تکوینی

ولایت تکوینی یعنی این آنوقت اشکالی که می‌کنند این است یکی‌اش را بگم وقت گذشت می‌خواهم هم روضه بخوانم امشب ببرم دم یتیم‌نوازی امام‌حسن صفا کنیم ان‌شاء‌الله از آقا یتیمان آقا را نوازش کنیم ان‌شاء‌الله امام‌حسن مجتبی کریم اهل‌بیت ـ علیه السلام ـ امشب و فردا شب سر سفرة آقازاده‌های ایشون ان‌شاء‌الله آقا عنایت کند جوان‌ها دستتون را بدهید دست ولایت امیرالمؤمنین و اهل‌بیتش بخدا قرآن می‌گوید حق اینجاست امام‌حسین فرمود: (علی ترون الحق لا یعمل به والباطل لا ینها عنه)؛ نمی‌بیند حق بهش عمل نمی‌شود باطل نهی نمی‌شود آن حقی که بهش عمل نمی‌شد «إِنَّمَا وَلِيُّکمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَهُمْ رَاکعُونَ» و امیرالمؤمنین بود این بود و إلا نماز را که می‌خواندند حج هم می‌رفتند اونی که عمل نمی‌شد «إِنَّمَا وَلِيُّکمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَهُمْ رَاکعُونَ»؛ بود ولایت امیرالمؤمنین بود ولایت امیرالمؤمنین بود ـ علیه السلام ـ یک چیزی می‌خواستم بگم از ذهنم پرید اینطوری هست قصه می‌گویند چرا می‌گویند اگر «وَالَّذِينَ آمَنُواْ»؛ آنانی که ایمان آوردند «الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ»؛ آنانی که نماز اقامه کردن «وَيُؤْتُونَ الزَّکاةَ»؛ اینها همه صیغة جمع است خب امیرالمؤمنین که یک نفر است چرا صیغه جمع می‌آوری؟ جواب: اولاً این جواب‌ها هم سنی‌ها باید بگویند هم شیعه اشکال به ما فقط نیست چون همان‌طوری که عرض کردم و دوباره هم میگم چهل کتاب مهم تفسیر و حدیث اهل‌سنت این را نقل کردن آنها هم باید جواب بدهند که اگر «الَّذِي» مصداق یک نفر است چرا «الَّذِينَ» آنانی که «آمَنُواْ»؛ «يُقِيمُونَ»؛ «يُؤْتُونَ» «هُمْ»؛ «رَاکعُونَ»؛ اگر صیغه‌های جمع است چرا اگر یک نفر چرا جمع اولاً باید شما هم جواب بدهید که چرا؟ چون چهل کتاب شما نقل کرده این اولاً و ثانیاً جواب این است که این یکی نیست دوازده تا هست حدیث صحیح اصول‌کافی عربی جلد اول اما‌م‌صادق ـ علیه السلام ـ فرمود: اون سؤال کننده که یک گدای معمولی مثل من نبود ملک بود توطئه بود زمینه‌چینی بود خدای منان به ملک می‌فرماید: به صورت گدای انسان انسان سائل در بیا برو به امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ می‌فرماید: برو وایستا تو مسجد نماز به سائل می‌گوید سؤال کن به مولا میگه بده به جبرئیل میگه آیه را ببر به پیغمبر میگه بخون تا مردم بفهمن بعد از پیغمبراکرم ولیشون کیست امامشون کیست امام‌صادق ـ علیه السلام ـ فرمود: این ملک یکی از نشانه‌های امامت ما که ما می‌فهمیم ما امامیم این است که این ملک بر هر هر دوازده تا امام نازل می‌شود دوازده تا هست که میگه «الَّذِينَ»؛ «يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَهُمْ رَاکعُونَ»؛ این حدیث یکون بعدی اثنی‌عشر خلیفه بعد از پیغمبراکرم فرمود: بعد از من دوازده تا خلیفه‌اند من کتاب معرفی می‌کنم شما هم بروید تو سایت و اینترنت هست سرچ کنید اثنی‌عشر خلیفه اثنی‌عشر امیراً صحیح بخاری آیت‌الله صافی گلپایگانی کتابی دارد به نام منتخب‌الأثر فی الأئمة اثنی‌عشر جلد اولش کلش مدارک کتب صحاح اهل‌سنت که پیغمبر فرمود: بعد از من امامان دوازده تا هستند منتهی دیگه فردا شب ان‌شاء‌الله برات میگم که دوازده تا آنها کیآ هستند دوازده تا ما کیآ هستند میگم فردا شب برات ولایت تشریعش ماند و اشکالاتی که کردند هم ان‌شاء‌الله فردا شب از آقا امام‌حسن مجتبی ـ علیه السلام ـ چندتا آقازاده تو کربلا حضور داشت؟ امام‌حسن مجتبی ـ علیه السلام ـ آقازادة بزرگشون اسمش حسن است میگن حسن مثنی حسن دوم امام‌حسن مجتبی ـ علیه السلام ـ آقازاده‌اشون ‌را نام گذاشته نام خودش حسن این حسنم پسری دارد به نام حسن حسن سوم این حسن دوم پسر امام‌حسن مجتبی ـ علیه السلام ـ داماد امام‌حسین ـ علیه السلام ـ است امام‌حسین ـ علیه السلام ـ یک دختر دارد به نام فاطمه از آقا علی‌اکبر بزرگ‌تر است تو کربلا حضور داشت این حسن مثنی شوهر فاطمه دختر امام‌حسین ـ علیه السلام ـ حسن پسر امام‌حسن داماد امام‌حسین ـ علیه السلام ـ است فاطمه دختر امام‌حسین ـ علیه السلام ـ همسر ایشون است حاصل این ازدواج عبدالله محض است پدر محمد و ابراهیم که منصور دوانقی ـ لعنت الله علیه ـ شهیدشون کرد و چون اسمش محمدبن‌عبدالله بود همین منصور دو بار با ایشون به عنوان مهدی امت بیعت کرد شرحش مفصل است یک شب دیگر ان‌شاء‌الله تاریخ را ببینید هست این حسن آنوقت امام‌حسین دختری دارد به نام فاطمه عروس امام‌حسن مجتبی زن حسن مثنی امام‌حسن مجتبی هم دختری دارد به نام فاطمه همسر امام‌سجاد است مادر امام‌باقر همه هم تو کربلا حضور داشتند زن و بچه‌ای که تو کربلا بودند 84 زن و بچه بودند فاطمه دختر امام‌حسین با شوهرش حسن مثنی تو کربلا بود فاطمه دختر امام‌حسن مجتبی همسر اما‌م‌سجاد با امام‌باقر که چهار سال یک ماه کم بود عمر شریفش تو کربلا بود شنیده‌اید امام‌سجاد فرمودید: لیتنی... أمّی؛ ای کاش مادر مرا نزائیده بود، این مال آنجایست که در شام فاطمه دختر امام‌حسن مجتبی ـ علیه السلام ـ سوار بر استر بود ما می‌گوئیم قاطر استر امام‌باقر چهار ساله هم تو دامنش بود شامیان بنا کردن سنگ بزنند آقا هم دستش بسته عمامه از آتش و خاکستر سوخته گردن داره خون ازش میاد سوار بر عقب داره میاد بعد شامیان بنا کردند سنگ بزنند سنگ خورد تو چشم حیوان حیوان رم کرد بنا کرد از جا بپره آقا نگاه کرد دید حیوان آرام نمی‌گیرد این بانو هم می‌خواهد خودش نگه داره که سقوط نکند اگه می‌خورد زمین زیر سُمِ حیوان لح می‌شد هم می‌خواست حجابشُ نگه داره حجاب از سرش نرود هم می‌خواست آقا امام‌باقر را نگه دارد که آقازاده نخورد به زمین حیوان هم آرام نمی‌گیرد اینجا آقا فرمود: لیتنی لم أمّی؛ ای کاش مادر مرا نزائیده بود این حرف ما اینجاست اینآ شیخ‌مفید فرمودند: اینکه عرض کردم از شیخ‌مفید.

روضه

الله‌اکبر یکی از آقازاده‌های این حسن مثنی زخمی شد اسبش شمشیر خورد بهش رم کرد و فرار کرد رفت از صحرای کربلا بیرون قوم و قبیله‌ای مادریش تو لشکر عمرسعد بودند ایشون دیدن دیدن زخمی شده برداشتن آوردن کوفه معالجه کردن خوب شد سالم شد برگشت مدینه مدتی زنده بود بعد از دنیا رفت آقازاده و از بنی‌هاشم کسی که تو کربلا حضور داشت جبهه هم رفت زخمی هم شد زنده برگشت حسن پسر امام‌حسن مجتبی ـ علیه السلام ـ داماد امام‌حسین ـ علیه السلام ـ است یکی از این آقازاده‌ها قاسم ان‌شاء‌الله فردا شب بیشتر راجعش حرف می‌زنم جوان‌ها هم بیشتر به امام‌حسن مجتبی ـ علیه السلام ـ آقارو دعوت کنید سر سفرة عزای آقازاده‌اشون یکی‌اش عبدالله این عبدالله روز عاشورا یازده سالش بوده از شهادت باباش ده سال می‌گذرد چون امام‌حسن مجتبی صفر پنجاه است این قصة عاشورای شصت و یک است ده سال این بچه یکساله بود باباش از دنیا رفت مادرش کیه؟ مادرش اُمِّ‌‌اسحاق امام‌مجتبی به امام‌حسین ـ علیه السلام ـ فرمود: داداش این اُمِّ‌اسحاق بانوی شریف و باعظمتی است خیلی باوفا و شریف است بعد از من تو با این ایشون ازدواج کن اینور و اونور بره کسی دیگه‌ای بیاد سراغش باهاش ازدواج کنه تو خونه‌ها از بین بره حیفه بانو بانوی شریفی است آقا امام‌حسین ـ علیه السلام ـ بعد از آقا امام‌حسن مجتبی ـ علیه السلام ـ و برنامه‌های خاص اسلامی و قرآنی و مکتبی با این بانو ازدواج کرد این اُمِّ اسحاق مادر رقیه است رقیه یکساله و نیم دو ساله بود که این مادر از دنیا رفت خانم رقیه ـ سلام الله علیها ـ روز عاشورا مادرم نداشت لذا از عمه‌هاش خصوصاً زینب جدا نمی‌شد اُمِّ‌اسحاق مادر ایشون است آنوقت این عبدالله از پدر پسرعمو دخترعمو با رقیه از مادر خواهر و برادر هستند این عبدالله یازده ساله یکساله‌ است با مادرش آمد تو خونة امام‌حسین ـ علیه السلام ـ به خودش بابا ندیده هر کی چشم باز کرده جلو ابی‌عبدالله چشم باز کرد نوشتن این بچه و قاسم قاسم هم سه سالش بود ـ سلام الله علیه ـ این دو تا آقازاده می‌آمدند تو دامن امام‌حسین ـ علیه السلام ـ می‌خوابیدن وقتی می‌خوابیدن مادر می‌‌آمد می‌بردنشون اینجوری تو دامن ابی‌عبدالله بزرگ شد قاسمش مال فردا شب خیلی دلخراشه خودتو آماده کن که ان‌شاء‌الله مقتلی ازش بخوانم که ان‌شاء‌الله حقش اداء بشه این عبدالله تو خیمه از شدت عطش بی‌هوش شده بود یکوقتی به هوش آمد چشمش باز کرد دید هیچ‌کس تو خیمه نیست دوید تو خیمة خانم‌ها دید هیچ‌کدوم از خانم‌ها نیستند رفت دوید تو خیمه دید سر گهوارة علی‌اصغر دید گهواره‌ام خالیه علی‌اصغرم تو گهواره نیست دوید تو خیمة اصحاب دید اصحاب هم نیستند همین‌طور که می‌دوید دوید تو خیمة دارالحرب دید یا الله بدن قاسم لح شده رو زمین افتاده بدن علی‌اکبر إربن اربا رو زمین افتاده دوید تو خیمة امام‌سجاد ـ علیه السلام ـ دید آقا بی‌حال به امر خدا برای بقای امامت افتاده هر طرف دوید دید هیچ‌کس نیست گهواره خالی دوید تو خیمة ابی‌عبدالله دید آقا هم نیست این بچة ده یا یازده ساله وحشت کرد از ترس از خیمه دوید بیرون همین‌قدر که دوید بیرون از تل رد شد دید یه جایی کل اهل‌بیت جمعند آنوقتی بود که ذوالجناح اومده بود از جلو رفته بود 84 زن و بچه دور گودال قتلگاه را گرفته بودند وقتی رسید دید بی‌بی‌زینب ـ سلام الله علیها ـ داره اهل‌بیت را به سمت خیمه‌ها برمی‌گرداند این آقازاده شروع کرد به دویدن به سمت قتلگاه و به سمت لشکر همین‌قدر که داشت می‌اومد آقا امام‌حسین فردا زد أُخی اهبطی؛ خواهرم زینب نگهدار بچه‌رو نگذار بیاد اینآ رحم ندارن ببین با اصغرم چه کردن اینآ رحم ندارن این بچه را می‌زنند این بچه مادر نداره من تحمل ندارم این بچه‌رو جلو من بزنند یتیم دادشمه نگذار بیاد زینب‌کبری دوید ولی بمیرم زینب پیرزن است و تشنه و خسته هر چه دوید بچه از اونور دوید دوید از اونور دوید صحرا و بیابان جلوش باز بچه‌ هم دوید گفت: عمه عمو کجاست؟ چرا نمیذاری من برم؟ دوان دوان آمد و رسید دوید تو قتلگاه همین‌طور که آقا نشسته بود دستشُ انداخت گردن ابی‌عبدالله شروع کرد خاک و خون از صورت ابی‌عبدالله پاک کنه عموجونم چرا اینجا افتاده‌ای کی سنگ تو سرت زده کی شمشیر بهت زده‌ چرا غرق خونی؟ مرمل مرمل رمل یعنی خاک نرم وقتی آدم پُر گل و بدن پر گل تو خاک می‌غلطه گل و خاک قاطی میشه السلام علیک مرمل بدماء؛ شروع کرد این خاک‌ها را از صورت و محاسن آقا پاک کنه و آقا چون فرمود پاشو کمکت کنم ببرمت تو خیمه هی شروع کرده از گردن حضرت و التماس یک نفر آمد جلو شمشیر بلند کرد برا سر ابی‌عبدالله این بچه بلند شد دستشُ گرفت (ان تقتل فاعله)؛ یک سب و فحش تندی بهش داد می‌خواهی عموی منو بکشی این نانجیب رحم نکرد شمشیر اومد پایین این دست از بازو قلم شد به یک پوست بند شد این بچه از هول و ضربت شدت مصیبت دستش انداخت آماده‌ای بگم حقشُ اداء می‌کنی بگم یا نه؟ دستشُ انداخت گردن عمو تا انداخت حرمله اومد جلو چهارتا تیر از این تیرهای سه شعبه که شب عاشورا یا شب حضرت علی‌اصغر میگم برات از اینا چند تا مطلب جدید پیدا کردم که اینجا باید مصرف کرد همین‌قدر که شلیک کرد این گردن را به دوش ابی‌عبدالله دوخت بهم این تیر سه شعبه همان‌ کاری که با قلب ابی‌عبدالله کرد، همان کاری که با گلوی اصغر کرد با گلوی این بچه کرد وقتی تیر عبور کرد گردن آقازاده را به دوش آقا دوخت بهم این بچه با عمو خوابیدن رو زمین کی میدونه این بچه را کی از آقا جدا کرد کی میدونه این بچه را کی سرش جدا کرد کی میدونه این بچه را کی از قتلگاه انداخت بیرون آنوقتی که شمر آمد گودال قتلگاه سر این بچه را جدا کرد بدن گرفت از قتلگاه پرت کرد بیرون آقا را برگرداند.

اللهم عجل لولیک الفرج

استفاده از این مطلب  با ذکر منبع مجاز است.

بخش تهیه محتوای سایت تخصصی منبرها

کلمات کلیدی: