پایگاه تخصصی منبرها

زندگی فاطمه زهرا سلام الله علیها پس از رحلت پدر

تاریخ انتشار:
حضرت فاطمه سلام الله علیها سرور بانوان دو جهان و صاحب مقام و منزلتى بزرگ نزد خداوند و مخلوقاتش با انبوهى از غم و اندوه روبه‌رو مى شود، وقایعى روى مى دهد که موقعیّت او را کاملاً تغییر داده، غبارى سنگین از مظلومیّت را بر سیمایش مى نشاند. رحلت پیامبر...
زندگی فاطمه زهرا سلام الله علیها پس از رحلت پدر

زندگی فاطمه زهرا سلام الله علیها پس از رحلت پدر

اشاره

شرح مظلومیّت حضرت فاطمه سلام الله علیها از توان این قلم خارج است. بانوى آسمانى‌ای که گروهى دنیاطلب فرصت جوى به خاطر سیطرۀ چند روزه بر امور مسلمانان، او را به شهادت رساندند، خواننده را با عمق جفا و ظلم به ساحت کوثر محمدى، پس از رحلت پدر آشنا می‌کند.

شرح مظلومیّت
حضرت فاطمه سلام الله علیها سرور بانوان دو جهان و صاحب مقام و منزلتى بزرگ نزد خداوند و مخلوقاتش با انبوهى از غم و اندوه روبه‌رو مى شود، وقایعى روى مى دهد که موقعیّت او را کاملاً تغییر داده، غبارى سنگین از مظلومیّت را بر سیمایش مى نشاند. رحلت پیامبرصلی الله علیه وآله، غصب خلافت، ماجراى فدک و... عنوانهاى این حوادث اند که فاطمه سلام الله علیها را سرانجام در بستر شهادت انداختند.

فراق پدر
ابن عباس مى گوید: «وقتى زمان وفات رسول خداصلی الله علیه وآله رسید، حضرت آن قدر گریست که آب دیده اش بر محاسن مبارکش جارى شد. پرسیدند: یا رسول الله! براى چه مى گریید؟ پاسخ داد: براى فرزندانم و آنچه بدهاى امت من، بعد از من نسبت به ایشان خواهند کرد. گویا مى بینم فاطمه سلام الله علیها دخترم را که بعد از من بر او ستم مى کنند و او فریاد مى کشد که «یا ابتاه، یا ابتاه» و کسى از امّت من او را یارى نمى کند. فاطمه سلام الله علیها با شنیدن این سخنان گریست، پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: دخترم! گریه نکن، فاطمه سلام الله علیها پاسخ داد: براى آنچه با من خواهد شد، گریه نمى کنم؛ ولى از جدایى شما گریه مى کنم. حضرت فرمود: بشارت باد تو را اى دخترم که زود به من ملحق خواهى شد و تو اولین شخص از اهل بیتم هستى که به من ملحق خواهد شد.» (1)
آرى، رسول خداصلی الله علیه وآله در 28 صفر رحلت فرمود و فاطمه سلام الله علیها را در میان حزن و اندوه فراوان تنها گذاشت. امیرمؤمنان على علیه السلام فرمود: «پیامبرصلی الله علیه وآله را در پیراهنش غسل دادم. فاطمه سلام الله علیها همان پیراهن را از من خواست، وقتى آن را دید، بى هوش شد. به این خاطر آن را پنهان کردم.»
«محمود بن لبید» مى گوید: «پس از رحلت رسول خداصلی الله علیه وآله، دختر آن بزرگوار فاطمه زهرا سلام الله علیها همواره کنار قبر شُهداى احد مى رفت و از فراق پدر گریه مى کرد. روزى براى زیارت قبر حضرت حمزه علیه السلام رفتم، فاطمه سلام الله علیها را دیدم که با سوز و گداز مشغول گریه است، صبر کردم تا ساکت شد. گفتم: اى سرور زنان جهان! به خدا سوگند از گریه شما رگهاى قلبم پاره شد، فرمود: اى ابا عمر! سزاوار است گریه کنم؛ زیرا با مصیبت رحلت بهترین پدرها رو به رو شده ام. آه! چقدر مشتاق دیدار رسول خداصلی الله علیه وآله هستم.» (2)

بیت الاحزان حضرت فاطمه سلام الله علیها
فضه، خادم فاطمه زهرا سلام الله علیها، روشن ترین تصویر را از این غم جانکاه تصویر مى کند. او در ملاقاتى با «ورقة بن عبدالله ازدى» مى گوید: «از اهل زمین، اصحاب، نزدیکان و دوستان، کسى به اندازۀ مولایم فاطمه غمگین و گریان نبود. هر لحظه اندوهش تجدید مى شد و گریه اش افزون‌تر. او هفت روز نشست، ناله اش خاموش نشد و هر روز گریه اش بیش‌تر از روز قبل شد. وقتى روز هشتم رسید... طاقت نیاورد، بیرون آمد و فریاد زد. گویى از زبان رسول خداصلی الله علیه وآله سخن مى گفت. زنان رو به او کردند و پسران و دختران بیرون آمدند. مردم گریه مى کردند، ضجّه مى کشیدند و از هر گوشه اى آمده بودند. چراغها خاموش شد تا صورتهاى زنان دیده نشود. زنان گمان کردند که رسول خداصلی الله علیه وآله از قبر برخاسته است. مردم در وحشت فرو رفتند و فاطمه ندا زد و ندبه کرد:
«وَا أَبَتَاهْ! وَا صَفِیَّاهْ! وَا مُحَمَّدَاهْ! وَا أَبَا الْقَاسِمَاهْ! وَا رَبِیعَ الْأَرَامِلِ وَ الْیَتَامَى! مَنْ لِلْقِبْلَةِ وَ الْمُصَلَّى وَ مَنْ لِابْنَتِکَ الْوَالِهَةِ الثَّکْلَى؛ واى پدر! واى برگزیده خدا! واى محمد! واى ابا القاسم! واى بهار بیوه زنان و یتیمان! چه کسى رو به قبله ایستد و نماز گذارد؟ چه کسى براى دختر مصیبت زده و حیران تو مائده است؟» آن گاه برگشت و از شدّت گریه دیگر چیزى را نمى دید، تا اینکه از قبر حضرت محمدصلی الله علیه وآله دور شد. وقتى نگاهش به خانه افتاد، یک سمتش به سوى مأذنه قرار گرفت، قدمهایش را کوتاه کرد و همچنان ناله بر مى آورد تا اینکه بیهوش شد. زنان به سویش شتافتند و آب به صورتش پاشیدند تا به هوش آمد و ادامه داد: پدر جان! قوّتم و خویشتن داریم را از دست داده ام، دشمن مرا سرزنش مى کند، حزن و اندوه مرا مى کشد. پدر جان! یکه و تنها باقى مانده و در کار خود سر گردانم. صدایم خاموش، پشتم شکسته، زندگى ام درهم ریخته و روزگارم تیره شده است. پدر جان! بعد از تو براى وحشتم مونس ندارم و مانعى براى گریه ام و یاورى براى ضعفم پیدا نمى کنم... پدر جان! بعد از تو روابط انسانها دگرگون شد و درها به روى من بسته شد. (3) فاطمه به خانه اش برگشت. شب و روز گریست و اشکش قطع نشد. بزرگان مدینه جمع شدند، به نزد على علیه السلام رفتند و گفتند: «اى ابا الحسن! فاطمه شب و روز گریه مى کند و کسى از ما نیست که شب را به راحتى به صبح برساند... از او بخواه یا شب گریه کند یا روز.» على علیه السلام به نزد فاطمه سلام الله علیها رفت و تقاضاى آنان را مطرح کرد. فاطمه سلام الله علیها فرمود: «اى ابا الحسن! چقدر اندک است ماندن من در میان مردم و چقدر نزدیک است پنهان شدن من از جمعشان. سوگند به خدا هرگز سکوت نخواهم کرد، نه شب و نه روز، گریه ام را رها نمى کنم تا به پدرم رسول خدا صلی الله علیه وآله بپیوندم.» از آن پس على علیه السلام خانه اى براى فاطمه سلام الله علیها در بقیع ساخت که به بیت الاحزان مشهور شد. فاطمه با حسن و حسین علیهما السلام به آنجا مى رفتند و بین قبرها گریان بودند. وقتى شب از راه مى رسید، على علیه السلام مى آمد و او را به خانه مى برد. وضع به همین صورت بود تا اینکه بیست و هفت روز گذشت و فاطمه سلام الله علیها در بستر بیمارى افتاد.» (4)

راز گریه فاطمه سلام الله علیها
آنچه به این همه عزادارى عجیب و طولانى حضرت فاطمه سلام الله علیها معنا مى بخشد و او را در ردیف بسیار گریه کنندگان قرار می‌دهد، (5) چیست، غیر از اینکه فاطمه سلام الله علیها به عیان مى دید که نفاق رخ نموده و بعد از رحلت رسول خداصلی الله علیه وآله اسلام و دین پدرشصلی الله علیه وآله در معرض آسیب فراوان قرار گرفته است. آرى، گریه فاطمه سلام الله علیها براى انحراف اسلام بود که بعد از پدرش رسول خدا صلی الله علیه وآله مردمانى نقاب دین بر چهره زده و به نابودى نسل محمدصلی الله علیه وآله کمر همّت بسته بودند و مهم ترین جلوه این انحراف همانا غصب مقام خلافت امیرمؤمنان علیه السلام بود که بلافاصله بعد از وفات رسول خداصلی الله علیه وآله روى داد و فاطمه بخش اعظم عمر مختصرش را براى تصحیح این انحراف صرف کرد. این دوره از حیات مظلومه دو عالم را مى توان بدین صورت تبیین کرد.

غصب خلافت
بعد از پایان مراسم حجة الوداع، به دستور فرشتۀ وحى، پیامبرصلی الله علیه وآله در منطقۀ غدیر فرود آمد و او را با آیۀ «بَلِّغْ مَا اُنْزِلَ اِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَاِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ» مخاطب ساخت. لحن آیه از خطیر بودن آن حکایت مى کرد. پیامبرصلی الله علیه وآله نماز ظهر را خواند، بر بالاى جهاز شتران رفت و فرمود: «هان اى مردم! بر قرآن و عترت من پیشى نگیرید و در عمل به هر دو کوتاهى نورزید که هلاک مى شوید.» در این لحظه دست على علیه السلام را بلند کرد، آن قدر که سفیدى زیر بغل هر دو دیده شد. حضرت او را به مردم معرفى کرد و فرمود: «سزاوارتر از مؤمنان بر خودشان کیست؟» همه گفتند: خدا و رسولش داناتر هستند، پیامبر فرمود: «خدا مولاى من و من مولاى مؤمنان هستم و بر آنها از خودشان اولى ترم. هان اى مردم! «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِیٌّ علیه السلام مَوْلَاهُ» سپس سه بار تکرار کرد «اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ أَحِبَّ مَنْ أَحَبَّهُ وَ أَبْغِضْ مَنْ أَبْغَضَهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ وَ أَدِرِ الْحَقَّ مَعَهُ حَیْثُ مَا دَار
اما موعد وفات پیامبرصلی الله علیه وآله نزدیک مى شد و منافقان سر از لاک خود بیرون مى آوردند. یکى از راه هایى که شخص پیامبرصلی الله علیه وآله جهت جلوگیرى از ایجاد فتنه توسط این عده به کار برد این بود که دستور اعزام به سپاه «اسامه» را صادر کرد و بر آن تأکید ورزید؛ امّا سران منافقان که قبل از وفات پیامبرصلی الله علیه وآله نقشه ربودن خلافت بعد از رسول را کشیده بودند و پیامبرصلی الله علیه وآله آن را افشا کرده بود، با این حربه نیز از میدان به در نرفتند. آنان حتّى مانع نوشتن وصیّت نامۀ پیامبرصلی الله علیه وآله شدند؛ چرا که مى دانستند پیامبرصلی الله علیه وآله چه مى خواهد بنویسد.
پیامبرصلی الله علیه وآله از نرفتن این عده به شدّت برآشفت و فرمود: «اَیُّهَا النَّاسُ سُعِّرَتِ النَّارُ وَاَقْبَلَتِ الْفِتَنُ کَقِطَعِ اللَّیْلِ الْمُظْلِمِ وَ اِنِّى وَاللَّهِ مَا تُمَسِّکُونَ عَلَىَّ بِشَى ءٍ اِنِّى لَمْ اُحِلَّ اِلَّا مَا اَحَلَّ الْقُرْآنُ وَلَمْ اُحَرِّمْ اِلَّا مَا حَرَّمَ الْقُرْآنُ؛ اى مردم! آتش (فتنه) برافروخته شده و فتنه ها مانند پاره هاى شب تاریک روى آورده و شما هیچ نوع دستاویزى بر ضد من ندارید. من حلال نکردم؛ مگر آنچه را که قرآن حلال کرده و تحریم نکردم؛ مگر آنچه را که قرآن حرام کرده است.» (6)
پیامبرصلی الله علیه وآله از اینکه مانع نوشتن نامه شدند به شدت ناراحت بود. او چاره اى اندیشید و با وجود بیمارى سخت، خود را به پاى منبر رساند و به طور شفاهى و علنى فرمود: «میان شما دو چیز گران بها مى گذارم.» در این لحظه مردى برخاست و عرض کرد: منظورتان چیست؟ پیامبرصلی الله علیه وآله برافروخت و فرمود: «خود مى گویم؛ یکى قرآن و دیگرى همان عترت من است.» (7)
ابن حجر مى نویسد: پیامبرصلی الله علیه وآله در یکى از این روزها دست على علیه السلام را گرفت و فرمود: «هَذَا عَلِىٌ مَعَ القُرآنِ وَ القُرآنُ مَعَ عَلِىٍ لایَفتَرِقَانِ.» (8)
شگفت آور اینکه با این همه تأکید، بعد از رحلت پیامبرصلی الله علیه وآله گروه نفاق بلافاصله به سوى سقیفه شتافتند و در آنجا با تشریفات و حقه هایى خاص ابوبکر را خلیفه کردند و به زور از مردم براى او بیعت گرفتند. آرى، این بود راز آن همه ناله هاى حضرت فاطمه سلام الله علیها؛ زیرا بعد از این انحراف آشکار بود که تمام فتنه ها رخ نمود و حضرت از همۀ آنها آگاه بود.
حضرت فاطمه سلام الله علیها که علاوه بر ملاحظۀ تأکیدهاى فراوان رسول خداصلی الله علیه وآله دربارۀ ولایت على علیه السلام، بنا بر تحقیق در «حجة الوداع» و به تبع آن در غدیر حضور داشت، (9) در این برهه وظیفۀ حمایت از ولایت على را بر دوش مى کشد و سعى در افشاى حقایق مى نماید. برخى از این حمایتهاى تبلیغى عبارتند از:

1. حضرت زهرا سلام الله علیها روایات پیامبرصلی الله علیه وآله پیرامون على علیه السلام را براى مردم بازگو مى کرد. از جمله فرمود: «از پدرم رسول خداصلی الله علیه وآله ـ در مرضى که منجر به وفاتش شد، در حالى که حجره او مملو از اصحاب بود ـ شنیدم که فرمود: اى مردم! نزدیک است که به زودى از میان شما رخت بربندم. آگاه باشید که در میان شما کتاب پروردگار عزّوجلّ و اهل بیتم را به یادگار مى گذارم. آن گاه دست على علیه السلام را گرفت و فرمود: این على علیه السلام با قرآن است و قرآن با على علیه السلام؛ این دو از هم جدا نمى گردند تا در کنار حوض بر من وارد شوند. آن گاه است که از شما سؤال خواهم کرد: چرا از آن دو سرپیچى کردید؟»

2. ابن قتیبه در کتاب «الامامة و السیاسة» مى نویسد: «على بن ابى طالب علیه السلام شبها فاطمه سلام الله علیها را سوار بر مرکبى مى کرد و به مجالس مدینه مى برد و فاطمه سلام الله علیها آنها را به یارى شوهرش مى خواند؛ ولى آنها در پاسخ فاطمه سلام الله علیها مى گفتند: اى دختر رسول خدا! بیعت ما با این مرد (ابوبکر) پایان یافته و اگر شوهر تو پیش از ابوبکر به نزد ما مى آمد، ما کسى را به او ترجیح نمى دادیم و با او بیعت مى کردیم.
على علیه السلام که این گفتار را مى شنید، مى فرمود: آیا جایز بود من جنازۀ پیامبرصلی الله علیه وآله را در خانه اش بگذارم و براى منازعه بر سر خلافت بیرون آیم؟ سخن که به اینجا مى رسید، فاطمه سلام الله علیها مى گفت: ابوالحسن کارى را که شایسته بود انجام داد، آنها نیز کارى کردند که مورد بازخواست خداى تعالى قرار خواهند گرفت.» (10)

3. حضرت فاطمه سلام الله علیها در ملاقات زنان که براى عیادت وى آمده بودند فرمود: «به خدا سوگند! اگر زمام مرکب خلافت را که رسول خداصلی الله علیه وآله به دست او سپرده بود، در دست او مى گذاردند و از وى دفاع و پیروى مى کردند، به خوبى آن را مهار مى کرد، آن گاه به نرمى و راحتى آنان را به راهشان مى برد و هدایت مى کرد که او پایگاه اشرار و اساس محکم نبوت و مهبط روح الامین و در کار دنیا و آخرت خبیر بود. اینک روزگار آبستن است، پس بنگرید تا چه مى زاید! آن گاه قدحهاى بزرگ بیاورید و آنها را از خون تازه و زهر کشنده پر کنید.» (11)

4. محمود بن لبید حضرت زهرا سلام الله علیها را در قبرستان شهداى احد ملاقات کرد. از حضرت پرسید: «آیا رسول خداصلی الله علیه وآله کسى را براى خلافت و رهبرى تعیین کرد؟ فرمود: عجب! آیا روز غدیر را فراموش کردید؟ گفت: نه؛ ولى مى خواهم سخنى ویژه از شما بشنوم. فاطمه سلام الله علیها فرمود: خدا را گواه مى گیرم که پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: على خیر من اخلّفه فیکم و هو الامام بعدى و سبطاى و تسعة من صلب الحسین ائمه...؛ على بهترین انسانى است که من او را در میان شما جانشین خود کردم. او امام بعد از من است و دو سبط من و نه نفر از صلب حسین علیه السلام امامان به حق هستند.» (12)

اقدامات جبهه نفاق
امّا اقدامات جبهه نفاق نیز خود قابل مطالعه است. در این بخش به خلاصه اى از این اقدامات مى پردازیم:

1. تلاش براى مجبور ساختن على علیه السلام به بیعت
در پس اقدامات متعدد على علیه السلام از جمله حضور شبانه او و همسرش فاطمه سلام الله علیها در خانه هاى مردم جهت دعوت آنان به بیعت با على علیه السلام تنها چهل و چهار یا بیست وچهار نفر حاضر به بیعت شدند. حضرت فرمود: «اگر راست مى گویید، سرهاى خود را بتراشید و اسلحه خود را بردارید و بامداد نزد من بیایید که به مرگ با من بیعت کنید؛ امّا فردا صبح تنها سلمان، ابوذر، مقداد و عمار (یا زبیر) آمدند.»
سه شب متوالى چنین برنامه اى اجرا شد؛ ولى کسى غیر از آن چهار نفر حاضر نشد. على علیه السلام که به این ترتیب با مردم خدعه گر و دروغگو اتمام حجت نموده بود، رفت و درون خانه اش نشست و مشغول جمع آورى قرآن شد.
در همین ایّام بود که ابوبکر شخصى را فرستاد تا على علیه السلام را به بیعت دعوت کند؛ امّا حضرت فرمود: «سوگند یاد کرده ام ردا بر دوش نگیرم؛ مگر براى نماز تا قرآن را جمع کنم.» چند روز بعد که قرآن جمع شد، آن را به مسجد آورد و فرمود: «اى مردم! وقتى رسول خداصلی الله علیه وآله از دنیا رفت، مشغول غسل و تجهیز و تکفین او شدم. بعد از آن مجموع قرآن را در این جامه جمع کردم و هیچ آیه اى نازل نشد؛ مگر اینکه حضرت بر من خوانده و تأویلش را به من گفته است. در قیامت نگویید که ما از این غافل بودیم و نگویید که من شما را به یارى خود نخواندم و حق خود را به یاد شما نیاوردم و شما را به کتاب خدا دعوت نکردم.»
حضرت بعد از این به خانه برگشت؛ ولى عمر به خلیفه گفت: «على را بخواه تا بیعت کند؛ وگرنه ایمن نیستم.» و به این ترتیب بود که ابوبکر شخصى را فرستاد که بگوید: «خلیفه رسول خدا را اجابت کن!» على علیه السلام در پاسخ فرمود: «چه زود دروغ بر پیامبرصلی الله علیه وآله بستید. ابوبکر و جماعتِ دور او همه مى دانند که خدا و رسول صلی الله علیه وآله غیر مرا خلیفه نکرده اند...» آن شب نیز حضرت همسر و فرزندانش را براى اتمام حجت به در خانه اصحاب رسول صلی الله علیه وآله برد که باز فقط چهار نفر حاضر به حمایت شدند.» (13)

2. هجوم و احراق بیت فاطمه سلام الله علیها
در پى نپذیرفتن پیشنهاد فرستاده خلیفه، مشاورش به او گفت: «چرا نمى فرستى على علیه السلام را براى بیعت بیاورند؟» خلیفه پرسید: «چه کسى را بفرستم؟» او پاسخ داد: «قنفذ را بفرست که مردى درشت، غلیظ و بى شرم از قبیلة بنى عدى است.» به این ترتیب قنفذ همراه عده اى به در منزل على علیه السلام آمد؛ ولى على علیه السلام اجازه ورود نداد و او بازگشت و گزارش عملیات ناموفق خود را به خلیفه داد. عمر از آنان خواست بى اجازه داخل شوند. این بار که آنان به در خانه على علیه السلام آمدند، فاطمه سلام الله علیها آنان را سوگند داد که بى اجازه به خانه اش وارد نشوند.
قنفذ ماند و بقیه برای مشاور خلیفه خبر بردند. او خشمگین شد و دستور داد هیزم جمع کنند، و به سوى خانه رفتند. او فریاد زد: «یا على! بیرون بیا و با خلیفه رسول خدا بیعت کن؛ وگرنه خانه ات را آتش مى زنم.» سپس حضرت فاطمه سلام الله علیها برخاست و گفت: «از ما چه مى خواهى؟» گفت: «در را باز کن؛ وگرنه خانه را با شما مى سوزانم.» فاطمه سلام الله علیها فرمود: «از خدا نمى ترسى و مى خواهى بى اجازه به خانه من وارد شوى؟» (14)
فاطمه زهرا سلام الله علیها خود مى فرماید: «هیزم بسیار به خانه مى آوردند تا خانه و اهلش را بسوزانند. من پشت در ایستاده بودم و آن قوم مهاجم را به خدا و رسولش سوگند دادم که دست از ما بردارند و ما را یارى نمایند. او تازیانه را از دست قنفذ، غلام آزاد شدت ابوبکر گرفت و با آن به بازویم زد و اثر آن چون رگه هاى بازوبند در بازویم باقى ماند. آن گاه لگدى به در زد و در را به طرف من فشار داد. در این هنگام به صورت بر زمین افتادم؛ در حالى که فرزند در رحم داشتم. آتش زبانه مى کشید و صورتم را مى سوزانید. او با دستش مرا مى زد، گوشواره ام قطع و پراکنده شد. درد مخاض مرا فرا گرفت. محسن من بى گناه سقط و کشته شد.» (15)

3و4. خارج کردن حضرت علی علیه السلام با اهانت از منزل و سقط جنین فاطمه
اقدام دیگرى که جبهه نفاق حاکم انجام داد این بود که به خانه حضرت ریختند و بعد از مقاومت حضرت على علیه السلام او را گرفتند و کشان کشان به سوى مسجد حرکت دادند. فاطمه سلام الله علیها بار دیگر مانع شد و گفت: «به خدا قسم نمى گذارم على علیه السلام را به زور به مسجد ببرید» جمعیّت که دیدند چنین است، امام را رها کردند. عمر به قنفذ دستور داد که در صورت مقاومت فاطمه سلام الله علیها، او را بزند. او فاطمه سلام الله علیها را به تازیانه گرفت تا آنجا که اثرش در جسم او باقى ماند و فرزندش نیز سقط شد. (16)
«سلیم بن قیس» مى گوید: «عمر در یک سال نصف حقوق همه کارگزارانش را به عنوان غرامت و کمبود بیت المال کم کرد امّا از حقوق قنفذ چیزى نکاست.» و نیز مى گوید: «به مسجد رسول خداصلی الله علیه وآله رفتم، گروهى را دیدم که در گوشه اى نشسته اند، همۀ آنها از بنى‌هاشم بودند جز سلمان، ابوذر، مقداد، محمد بن ابى بکر، عمر بن ابى سلمه و قیس بن سعد بن عباده... عباس عموى پیامبر به على علیه السلام گفت: چرا عمر مانند همه کارگزاران از حقوق قنفذ نکاست؟ على علیه السلام به اطراف نگاه کرد. قطرات اشک از چشمانش سرازیر شد و فرمود:
شَکَرَ لَهُ ضَرْبَةً ضَرَبَهَا فَاطِمَةَ سلام الله علیها بِالسَّوْطِ فَمَاتَتْ وَ فِی عَضُدِهَا أَثَرُهُ کَأَنَّهُ الدُّمْلُج؛ (17) حقوق قنفذ را کم نکرد تا از او تشکر کند به خاطر ضربت تازیانه اى که بر فاطمه سلام الله علیها نواخت که وقتى فاطمه وفات یافت، اثر آن همانند بازوبند بر بازوى او بود.»

5. هتک حجاب
امام موسى بن جعفر علیه السلام به نقل از امام صادق علیه السلام فرمود: «پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله هنگام رحلت فرمود: آگاه باشید که درِ خانۀ فاطمه سلام الله علیها، درِ خانۀ من و خانه اش خانۀ من است. هر کس او را هتک حرمت کند، حجاب خدا را دریده است.» عیسى که راوى این حدیث است مى گوید: «حضرت موسى بن جعفر علیه السلام مدتى طولانى گریست و بقیۀ سخن حضرت رسول صلی الله علیه وآله را قطع کرد و فرمود: «به خدا سوگند که حجاب خداوند هتک شد. به خدا سوگند حجاب خدا هتک شد. به خدا سوگند حجاب خدا هتک شد. اى مادر! درود خدا بر تو باد.» (18)
امام حسن علیه السلام در مجلس معاویه به مغیرة بن شعبه فرمود: «تو بودى که فاطمه سلام الله علیها دختر رسول خداصلی الله علیه وآله را زدى تا خون از بدن او جارى شد و آنچه که در شکم داشت سقط نمود و تو چیزى به جز خار کردن رسول الله صلی الله علیه وآله، مخالفت با دستورهای وى و هتک حرمت او در نظر نداشتى. مگر رسول خداصلی الله علیه وآله به او نفرمود: تو سرور زنان اهل بهشتى؟ به خدا سوگند سرنوشت تو در آتش جهنم است.» (19)

غصب فدک
بعد از غصب خلافت در صدد بودند فدک را نیز از حضرت فاطمه سلام الله علیها بگیرند. فدک چند قلعه بود که پیامبر آنها را بدون جنگ گرفته بود و حق تعالى آیۀ «وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ» (20) را نازل کرد و جبرئیل گفت: «خداوند مى فرماید: فدک را به فاطمه سلام الله علیها بده که از براى او و فرزندان او باشد تا روز قیامت.» پیامبرصلی الله علیه وآله به امر الهى آن را به فاطمه سلام الله علیها داد و در تصرّف وکلاى آن حضرت بود تا وقتى پیامبرصلی الله علیه وآله درگذشت. خلیفه و مشاورش فکر کردند چون حاصل بلاد فدک مبلغ عظیمى است، اگر این مبلغ نزد اهل بیت باشد، مردم به طرف آنها متمایل خواهند شد؛ لذا اتفاق کردند که حدیثى جعل کنند که پیامبر فرموده: «ما پیامبران میراث از خود بر جاى نمى گذاریم و هرچه از ما بماند براى همۀ مسلمانان تصدّق است.» و با این بهانه تراشى فدک را گرفتند.

طلب گواهى براى رد فدک
وقتى خبر به فاطمه سلام الله علیها رسید، با گروهى از زنان بنى هاشم نزد خلیفه آمد و فرمود: «مى خواهى زمینى را که پیامبرصلی الله علیه وآله به امر خدا به من داد و حضرت غیر از آن چیزى براى فرزندان خود نگذاشت، از من بگیرى؟ مگر نشنیدى که رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: حرمت هر کس را باید در باب فرزندان او رعایت کرد؟ خلیفه از ترس تحریک مردم دوات خواست که نامه اى مبنى بر برگرداندن فدک بنویسد؛ ولى عمر مانع شد و گفت: تا گواه نیاورد ننویس، فاطمه فرمود: آیا حکمى که دربارۀ همۀ مسلمانان است دربارۀ من جارى مى کنى که بیّنه را از مدّعى مى خواهند؟ تو از من بیّنه و گواه مى خواهى با اینکه فدک در تصرّف من است؟ تو که مى خواهى فدک را از من بگیرى باید گواه بیاورى. در هر صورت عمر مانع شد و گفت: بى گواه نمى دهم.
حضرت رفت و على، حسن، حسین علیهما السلام، ام ایمن را گواه آورد. عمر گفت: شهادت على علیه السلام نفعى ندارد چون ذى نفع است، حسن و حسین علیهما السلام کودک اند و ام‌ایمن اعجمى است و گواهیش اعتبار ندارد.» (21)
به روایت دیگر ابوبکر نامه اى براى فاطمه سلام الله علیها نوشت و فدک را رد کرد؛ امّا در راه به عمر برخورد و او نامه را گرفت و پاره کرد و به حضرت نیز اهانت نمود. (22) فاطمه سلام الله علیها نیز به عمر نفرین کرد.

استدلال على علیه السلام دربارۀ فدک
حضرت على علیه السلام به مسجد نزد ابوبکر آمد. دید مهاجران و انصار در اطراف ابوبکر حلقه زده اند. به ابوبکر فرمود: «چرا فاطمه سلام الله علیها را از ملک مورثى اش منع کردى، با اینکه پیامبرصلی الله علیه وآله در زمان حیاتش آن را به فاطمه سلام الله علیها داد؟ او گفت: فدک فى ء است و به همۀ مسلمانان تعلق دارد. اگر فاطمه سلام الله علیها شاهد دارد، بیاورد!» على علیه السلام فرمود: «تو دربارۀ ما بر خلاف حکم خدا در حق مسلمانان حکم مى کنى؛ هرگاه مُلکى در دست مسلمانى باشد و در اختیار او قرار گرفته باشد و من ادعا کنم که آن ملک مال من است، از چه کسى بیّنه مى طلبى؟»
گفت: «از تو،» على علیه السلام فرمود: «پس چرا از فاطمه سلام الله علیها که ملک در دست اوست بیّنه و گواه مى خواهى؟» ابوبکر ساکت ماند. عمر گفت: «این سخنان را رها کن، گواه دارى بیاور!» على علیه السلام به خلیفه فرمود: «به من خبر بده این آیه در شأن چه کسى نازل شد؟ «إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً» (23) خلیفه گفت: «در حق شما.» على علیه السلام سؤال کرد: «اگر چند شاهد گواهى دهند که فاطمه سلام الله علیها – نعوذ بالله - تکار بدى کرده، تو چه مى کنى؟ گفت: «حد الهى بر او جارى مى کنم.» على علیه السلام فرمود: «در این صورت از کافران شده اى»، ابوبکر گفت: «چرا؟»
على علیه السلام فرمود: «چون گواهى خدا را در مورد پاکى فاطمه سلام الله علیها رد کرده و گواهى مردم را پذیرفته اى، همان طور که حکم خدا و رسولصلی الله علیه وآله را رد کردى، آنجا که رسول خداصلی الله علیه وآله به امر خدا فدک را به فاطمه سلام الله علیها داد و فاطمه سلام الله علیها در زمان حیات پدرش آن را در تصرّف داشت. این قرارداد را رد مى کنى؛ امّا گواهى یک نفر اعرابى را که روى پاشنه اش بول مى کند (اوس بن حدثان که گواهى داد پیامبر ارث نمى گذارد) مى پذیرى، با اینکه رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: گواهى بر مدعى و سوگند بر منکر است؟» در این لحظه مردم با قیافه هاى خشمگین به هم نگاه مى کردند و گاه زمزمه مى کردند که حق با على علیه السلام است. (24)

ایراد خطبۀ فدکیه
وقتى ابوبکر عزم خود را براى گرفتن فدک جزم کرد، حضرت فاطمه سلام الله علیها روسرى بر سر افکند و خود را در چادرى پیچید و با گروهى از زنان به جانب مسجد رفت. ابوبکر نیز در مسجد نشسته بود. پرده اى آویختند، حضرت پشت آن قرار گرفت، ناله اى دلخراش سر داد که مسجد را لرزاند. اندکى سکوت کرد، آن گاه خطبه فدکیه را ایراد کرد. خطبه اى که کالبدشکافى نفاق مردم و علل آن بود.
در بخشى از این خطبه فرمود: «شما خیال مى کنید ما هیچ ارثى از رسول خداصلی الله علیه وآله نمى بریم؟ آیا از احکام جاهلیّت پیروى مى کنید؟ «أَ فَحُکْمَ الْجاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُکْماً لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ»؛ (25) آیا آنها حکم جاهلیّت را مى خواهند؟ و چه کسى براى افراد با ایمان بهتر از خدا حکم مى کند؟ آیا نمى فهمید؟ آیا تردید دارید که من دختر پیغمبر هستم؟ با اینکه چون آفتاب روشن است که من دختر پیامبرم؟ اى مسلمانان! آیا رواست که من از ارث خود محروم شوم؟
اى پسر أبی قحافه! آیا در قرآن است که تو از پدرت ارث ببرى؛ ولى به عقیده تو من از پدرم ارث نبرم؟ کار بسیار عجیب و بدى انجام دادى. آیا عمداً کتاب خدا را ترک کرده و احکام آسمانى را پشت سرانداختى؟ آنجا که خداوند فرمود: «وَ وَرِثَ سلیمانُ داودَ» و... آیا من و پدرم از افراد یک امت و آیین نیستیم؟ آیا شما در تشخیص عموم و خصوص و دلالت آیات از پدرم و پسر عمویم آگاه‌تر هستید؟ امروز چنین کنید؛ ولى فرداى قیامت خداى بزرگ بین من و شما داورى مى کند...» (26)

حضرت فاطمه سلام الله علیها در بستر بیمارى
مجموعۀ آنچه گذشت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را در بستر بیمارى انداخت. حضرت على علیه السلام خود پرستار همسرش بود و «اسماء بنت عمیس» نیز به او کمک مى کرد؛ حتّى حضرت سلام الله علیها از بانوانى که اطرافش بودند مى خواست صورت او را برگردانند.
روزى خلیفه و مشاورش اجازه ورود خواستند. او اجازه داد. وقتى آمدند، حضرت زهرا سلام الله علیها روى خود را پوشاند و حتّى جواب سلام آن دو را نداد و فرمود: «تا جواب سؤالم را ندهید، کلامى نخواهم گفت.» آن دو اعلام آمادگى کردند که پاسخ بگویند. حضرت پرسید: «آیا شما دو نفر شنیدید که پدرم فرمود: فاطمه سلام الله علیها پارۀ تن من است. هرکس او را بیازارد، مرا آزرده و هر که مرا اذیّت کند، خدا را آزرده است؟» هر دو جواب دادند: «که به دفعات شنیده ایم.» فاطمه سلام الله علیها فرمود: «خدایا! آگاه باش که اینها مرا اذیّت کردند و شکایتشان را به تو و رسول تو خواهم کرد. نه! هرگز از شما راضى نخواهم شد تا پدرم را ملاقات کنم و رفتار زشت شما را نزد او بازگویم تا بین ما قضاوت کند.» (27)

ساخت تابوت
اسماء بنت عمیس مى گوید: «فاطمه زهرا سلام الله علیها هنگام وفات به من فرمود: مادر جان! من از این وضعى که دربارۀ حمل جنازۀ زنها مرسوم است شرم مى کنم و خوش ندارم؛ جنازه زنان را روى تخته اى مى گذارند و پارچه اى روى آن مى اندازند و پستى و بلندى بدنش آشکار است.»
اسماء مى گوید: «من دربارۀ تابوتى که در حبشه دیده بودم، توضیح دادم و آن را ساختم. فاطمه سلام الله علیها با دیدن آن تبسّم کرد. او از روزى که رسول خداصلی الله علیه وآله از دنیا رفته بود، تا به آن روز تبسّمى نکرده بود.» (28)

سفارش حضرت فاطمه سلام الله علیها
هنگام وفات، حضرت على علیه السلام از او خواست هر وصیّتى دارد، بگوید. حضرت فاطمه سلام الله علیها فرمود: «خدا پاداش نیک به تو بدهد اى پسر عموى رسول خدا! نخستین وصیّت من این است که پس از من با «امامه» دختر خواهرم ازدواج کن! چون او نسبت به فرزندان من همانند خودم مهربان است... وصیّت دیگرم این است که کسى از این مردم که به من ستم کردند و حق مرا گرفتند، در تشییع جنازه و دیگر مراسم من شرکت نکنند؛ زیرا اینان دشمن من و دشمن رسول خداصلی الله علیه وآله هستند... اى اباالحسن! مرا شب هنگام که همه خواب هستند، دفن کن!» (29)

کار در آخرین روز
روز آخر حیات فاطمه سلام الله علیها گاه نشسته و گاه ایستاده به طرف محلى رفت که در خانه براى شستشو بود، رخت و لباس اطفال را با دستهاى لرزان خود شست. آن گاه یک یک کودکان را فرا خواند و شستشو داد.
حضرت على علیه السلام وارد خانه شد... فاطمه زهرا سلام الله علیها به او گفت: چون امروز آخرین روز عمر من است، خود برخاستم تا سر و لباس فرزندام را بشویم؛ زیرا آنان به زودى یتیم و بى مادر خواهند شد.» (30)
آن گاه فاطمه سلام الله علیها هنگام رحلت به مظلومیّت على علیه السلام بعد از خود گریه کرد. (31) دربارۀ ام کلثوم و دادن اثاثیه به او به عنوان جهازیه توصیه کرد، و به زینب که دخترى 5 ساله بود، سفارش نمود که از دو برادرش جدا نشود و از آنان نگهدارى کند و برایشان به جاى مادر باشد. (32)
در «علل الشرایع» روایت است که: «وقتى وفات فاطمه زهرا سلام الله علیها نزدیک شد، به اسماء فرمود: آبى بیاور تا وضو سازم! بعد از وضو [یا غسل] عطر خوش زد و لباسى نو پوشید و فرمود: اى اسماء! جبرئیل در وقت وفات پدرم چهل درهم کافور از بهشت آورد. حضرت آن را سه قسمت کرد؛ یک بخشش را براى خود گذاشت. بخش دوم براى من و بخشى براى على. آن کافور را بیاور! وقتى کافور را آورد، فرمود: نزدیک سر من بگذار! آن گاه پاى خود را رو به قبله کرد و خوابید و پارچه اى روی سرش کشید و فرمود: اى اسماء! لحظاتى صبر کن، بعد مرا صدا بزن، اگر جواب ندادم، على را بخواه و بدان من به پدرم ملحق شده ام. او نیز چنین کرد؛ هرچه صدا زد، فاطمه سلام الله علیها جوابى نداد. او خود را روى حضرت انداخت. او را مى بوسید و مى گفت: وقتى به خدمت رسول خداصلی الله علیه وآله رفتى، سلام مرا به آن حضرت برسان!
در همان حال حسن و حسین علیهما السلام وارد شدند و پرسیدند: اى اسماء! مادرمان در این وقت خوابیده است؟! اسماء گفت: مادرتان نخوابیده بلکه؛ به رحمت خدا رفته است. آن دو خود را روى مادر افکندند و هر یک با سوز دل سخن گفتند. اسماء گفت: اى جگر گوشه هاى رسول! نزد پدر بروید و او را مطّلع کنید. آن دو از خانه بیرون رفتند و چون نزدیک مسجد شدند، ناله شان بلند شد، و به پدر وفات مادر را خبر دادند. على علیه السلام با شنیدن این خبر با خود مى گفت: بعد از تو خود را به که تسلّى دهم؟» (33)

به سوى پدر
هفتاد و پنج، یا نود و پنج روز،‌ بعد از رحلت پیامبرصلی الله علیه وآله سرانجام حضرت فاطمه سلام الله علیها نیز درگذشت. طبق وصیّت او، على علیه السلام در همان ساعت شب مشغول تجهیز و تکفین او شد. پس از غسل و کفن، جنازه را بیرون آورد و او را به خاک سپرد. صبح هنگام، ابوبکر و عمر به عیادت حضرت فاطمه سلام الله علیها آمدند. در راه مردى را دیدند. از او پرسیدند: «از کجا مى آیى؟» گفت: «از تعزیت فاطمه! سلام الله علیها» گفتند: «مگر وفات یافت؟» گفت: «بله.» آن دو از ترس مردم متغیّر شدند و نزد على علیه السلام آمدند و عرض کردند: به خدا سوگند هیچ فرونگذاشتى از مکر و حیله و بد کردن با ما. اینها همه از کینه هایى است که از ما دارى. این مثل آن است که حضرت رسول صلی الله علیه وآله را غسل دادى و ما را خبر نکردى.» (34)

ائمه و حضرت فاطمه سلام الله علیها
«بشار مکارى» مى گوید: «در کوفه نزد امام صادق علیه السلام رفتم. دیدم طبقى از خرما برایش آورده‌اند و حضرت از آن مى خورد، به من هم فرمود: بیا جلو و خرما بخور! عرض کردم: گوارا باد! در راه مى آمدم، حادثه اى دیدم که غیرتم به جوش آمد و قلبم درد گرفت و گریه گلویم را فشرد. فرمود: به حقى که بر گردنت دارم، جلو بیا و بخور! جلو رفتم و خوردم، آن گاه فرمود: چه حادثه اى دیدى؟ عرض کردم: در راه یکى از مأموران حکومت را دیدم که برسر زنى مى زند و او را به سوى زندان مى برد و او با صداى بلند مى گوید: پناه مى برم به خدا و رسولش و به غیر خدا و رسولش پناهى ندارم.» امام صادق علیه السلام پرسید: چرا آن زن را مى زدند و به زندان مى بردند؟
گفتم: از مردم شنیدم که پاى آن زن لغزید و به زمین افتاد و گفت: اى فاطمه! خداوند آنان را که به تو ظلم کردند از رحمت خود دور سازد! گماشتگان او را دستگیر کردند. امام تا این را شنید، از خرما دست کشید و گریه کرد، به گونه اى که دستمال، محاسن و سینه اش پر از اشک شد. سپس فرمود: اى بشّار! برخیز با هم به مسجد سهله برویم و براى نجات او دعا کنیم و از خدا بخواهیم او را حفظ کند! و با دعاى امام بود که آن زن آزاد شد و آزارى به او نرسید. (35)

پی نوشت :

1) امالى شیخ طوسى، ص188.
2) داستانها و پندها، ج 4، ص174؛ بحار الانوار، ج 36 ص352. حکایت اذان بلال را نیز در «من لایحضره الفقیه»، ج 1، ص297 ببینید.
3) نهج الحیاة، ص71.
4) بحار الانوار، ج 43، ص178؛ بیت الاحزان، ص164؛ کوکب درّى، ج 1، ص242.
5) خصال شیخ صدوق، ص272، از ذکر غسل و کفن و دفن و نماز بر پیامبر به دلیل طولانى شدن مقاله خوددارى شد.
6) سیره ابن هشام، ج 2، ص654؛ طبقات ابن سعد، ج 2، ص216.
7) بحار الانوار، ج 22، ص476.
8) کشف الغمّۀ، ص43.
9) مجموعه مقالات برگزیده پیرامون حضرت زهرا سلام الله علیها، ص110؛ چشمه در بستر، ص317.
10) الامامة و السیاسة، ج 1، صص 12 و 29 و 30؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 6، ص13 و ج11، ص14.
11) هدایتگران راه نور، ص242.
12) بحار الانوار، ج 43، ص177.
13) حق الیقین، ص162.
14) سلیم بن قیس. بیت الاحزان، ص90.
15) بحار الانوار، ج 30، صص 348 و 349 به نقل از ارشاد القلوب.
16) علم الیقین، فیض کاشانى، ج 2، ص687؛ حق الیقین، ص164.
17) رنجها و فریادهاى فاطمه، صص 143 و 144.
18) بحار الانوار، ج 22، ص477.
19) هدایتگران راه نور، ص252، سید محمدتقى مدرّسى.در روایات در مورد ضربت زدن مغیره به حضرت زهرا سلام الله علیها به صورت مستقیم سخنى به میان نیامده است؛ ولى به عنوان شیطانى که افراد را علیه خاندان رسالت بر مى انگیخت از او یاد کرده اند. ولذا نظر امام علیه السلام این است که او در این ضربت نقش اصلى را داشته است. البته بعضى نیز نقل کرده اند آن گاه که قنفذ با تازیانه بر حضرت زهرا سلام الله علیها مى زد، مغیره نیز با غلاف شمشیر بر بدن حضرت زهرا سلام الله علیها ضربه می‌زد.
20) اسراء/26.
21) کتاب سلیم بن قیس، 253 (با اندک اختلاف).
22) بحار الانوار، ج 29، ص129.
23) احزاب/33.
24) رنجها و فریادهاى فاطمه، صص 173 تا 175.
25) مائده /50.
26) همان، ص194.
27) علل الشرایع، باب 148، ص187.
28) احقاق الحق، ج 10، ص474؛ کشف الغمّه، ج 2، ص126.
29) بحارالانوار، ج 43، ص191.
30) ترجمه بیت الاحزان، ص247.
31) بحار الانوار، ج 43، ص218؛ رنجها و فریادهاى فاطمه سلام الله علیها، ص241.
32) بطلة کربلا، ص43.
33) برگرفته از علل الشرایع، ص185.
34) کشف الغمّه، ج 2، ص122.
35) برگرفته از رنجها و فریادهاى فاطمه سلام الله علیها، ص157.

منبع : کتاب حضرت زهرا(سلام الله علیها) / معاونت تبلیغ و آموزشهای کاربردی حوزه علمیه قم/ چاپ اول-1390.