پایگاه تخصصی منبرها

احسن القصص و پنج نکته

تاریخ انتشار:
این گونه خواب ها براى پاکان عالم است که به تعبیر سوره مبارکه یونس : بشارتى از جانب پروردگار براى آنان است. خدا آینده پاکان را در عالم خواب، مانند عالم بیدارى، به آنان نشان مى دهد و با این گونه خواب ها، قلب آنها را در حالتى قرار مى دهد که با صبر، استقامت..
احسن القصص و پنج نکته

احسن القصص

استوارترین نکات تربیتى و عظیم ترین مسائل پندآموز، در سوره مبارکه یوسف مطرح است. خداوند متعال با این که داستان هاى حقیقى فراوانى را در قرآن مجید بیان فرموده است، ولى از این داستان به «احسن القصص» تعبیر کرده است.

در پایان داستان مى فرماید: «لَقَدْ کَانَ فِى قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِاُولِى الْأَلْببِ»[1]

این داستان و چهره هایى که در این سوره مطرح هستند، پند مهمى براى خردمندان است؛ یعنى به قدرى این داستان عظمت دارد که روى حرف من در این داستان با صاحبان مغز، عقل و خرد است و مى خواهم عقل شما را رشد داده، آن را به بلوغ برسانم و به نورافکن عظیمى براى شما تبدیل کنم که تا قیامت مسیر زندگى شما را روشن کند.

داستان را از خواب حضرت یوسف (علیه السلام) شروع مى کند. خوابى که خیلى خلاصه در یک آیه مطرح است، ولى همراه با نکات بسیار آموزنده. آیه شریفه حاوى پنج نکته اعتقادى، تربیتى و عرفانى است.

نکته اول: هدایت از طریق خواب

این گونه خواب ها براى پاکان عالم است که به تعبیر سوره مبارکه یونس : بشارتى از جانب پروردگار براى آنان است. خدا آینده پاکان را در عالم خواب، مانند عالم بیدارى، به آنان نشان مى دهد و با این گونه خواب ها، قلب آنها را در حالتى قرار مى دهد که با صبر، استقامت، مقاومت و پایدارى راه خدایى را طىّ کنند و از طریق ایمان نیز به آنها یقین مى دهد که به آنچه که به شما نشان داده شده، خواهید رسید.

در کار و اراده خدا، هیچ خللى وجود ندارد. وقتى براى بندگان پاکش تصمیم مى گیرد، تصمیم عالمانه، حکیمانه، عادلانه و عاشقانه است و آن تصمیم را تحقّق مى دهد، ولى آن کسى که مورد نظر حضرت حقّ است، مى داند که براى رسیدن به آن مقصد اعلا، باید سلسله ابتلائاتى را تحمّل کند و از کوره در نرود، خسته نشود و لب به شکایت باز نکند.

نکته دوّم: آمادگى براى تحمل درد و رنج روزگار

چنانچه در بعضى از کتاب ها آمده است: وقتى خوابش را براى پدر گفت، با این که خواب، خواب مثبت، عالى و نشان دهنده درجات آینده حضرت یوسف (علیه السلام) بود، ولى حضرت یعقوب (علیه السلام) آه کشید و به فرزندش گفت: براى رسیدن به آن چه که به تو ارائه داده اند، ناچارى که بار سنگینى از ابتلائات و آزمایش هاى حضرت حق را تحمل کنى. خود این حرف نیز به پدرها یاد مى دهد که فرزندانشان را براى آزمایش هاى الهى، آمادگى روحى بدهند و به آنها یاد دهند که خوشى، رفاه و آرامش، همیشگى و دائمى نیست و همواره جاده زندگى سختى، ابتلا، آزمایش و مصیبت دارد.

همچنین در مسیر زندگى، انسان حسود، کینه دار، دشمن و افراد هرزه زیاد است، ولى فرزندان! بیدار باشید که این امور مانع از حرکات شما براى مقاماتى که در علم خدا براى شما قرار داده شده است، نباشد.

نکته سوم: بهترین رابطه پدر و فرزندى

بعد از این که حضرت یعقوب (علیه السلام) خواب را شنید، به فرزندش هشدار داد. البته این فرزند نیز فرزندى بود که به بصیرت، نبوت، علم و آگاهى پدر، اطمینان کامل داشت و واقعاً این پدر را براى خود، مربى حقیقى مى دانست. علاوه بر این که احساس رابطه فرزندى و پدرى داشت، قوى تر از آن، احساس رابطه شاگردى و معلمى داشت که اگر پدران بتوانند چنین موقعیتى در خانه براى خودشان به وجود بیاورند که این دو احساس در فرزندشان کار کند؛ هم احساس فرزندى و پدرى و هم احساس استادى و شاگردى که براى آنان زنده بماند و قطع نشود. بچه ها به این نقطه نرسند که پدر ما، پدر نیست، مگر براى ما چه کار کرده است؟

یا بگویند: از پدر خوشمان نمى آید و نمى خواهیم که او را ببینیم و نسبت به پدر بى تفاوت باشند و او را دشمن خود بدانند، ولى حضرت یعقوب (علیه السلام) در این خانه کارى کرده بود که نه تنها در حضرت یوسف (علیه السلام)، بلکه در بقیه فرزندان نیز، هم رابطه پدر و فرزندى زنده بود و هم رابطه شاگردى و معلّمى، البته این رابطه در حضرت یوسف (علیه السلام) خیلى زنده تر بود. علتش این بود که حضرت یوسف (علیه السلام) از اول در راه زندگى با بینایى قدم گذاشت و اجازه نداد که بین او و این حقیقت حجابى پدید بیاید.

نکته چهارم: امکان پاکى در سنین کم

خواب را به این گونه پاکان ارائه مى دهند. حضرت یوسف (علیه السلام) خیلى پاک بود، تا جایى که پروردگار در قرآن از او به «صدّیق» تعبیر کرده است. البته اگر شما این سوره را دقت کنید، نزدیک به بیست مقام معنوى را براى حضرت یوسف(علیه السلام)در سن ده سالگى بیان مى کند.البته امیرالمؤمنین (علیه السلام) نیز روز بعثت پیامبر سیزده ساله بودند. همه روایات نوشته اند : اولین کس از زنان که به پیغمبر (صلى الله علیه و آله) ایمان آورد،حضرت خدیجه (علیها السلام) بود و از مردان امیرالمؤمنین (علیه السلام)- با این که بچه سیزده ساله را مرد نمى گویند و نوجوان مى گویند- ولى امیرالمؤمنین (علیه السلام) در آن سن، رجل کامل بود.

رجل کامل چه کسى است؟ کسى که عقلش به بلوغ رسیده باشد، نه شهوتش.

خیلى ها شصت سال دارند، ولى هنوز بالغ فکرى نیستند و فقط در شهوت بالغ شده اند و راه همان شهوت و شکم را طى کردند و مى خواهند خوش بگذرانند.

شصت یا هفتاد سال دارند، ولى اسلام آنها را بالغ نمى داند؛ چون استطاعتى که در اسلام مطرح است، استطاعت عقلى است.

اولین مردى که به پیغمبر (صلى الله علیه و آله) ایمان آورد، حضرت على بن ابى طالب (علیه السلام) بود. بچه نبود.

دلایل قبول ایمان از صبىّ

بحث است که ایمان طفل سیزده ساله قبول است یا نه؟ دلایل زیادى را اقامه مى کنند که قبول است؛ یکى این که حضرت یحیى(علیه السلام) پنج ساله بود که به مقام نبوت نایل شد: «وَ ءَاتَیْنهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا»[2]

«صبىّ» یعنى بچه. بچه پنج ساله به قدرى لیاقت عقلى داشت که ما مقام نبوت را به او مرحمت کردیم. یا به قدرى رشد عقلى حضرت عیسى (علیه السلام) بالا بود که تا به دنیا آمد، به یهودیان فلسطین فرمود: «إِنّى عَبْدُ اللَّهِ ءَاتَینِىَ الْکِتبَ وَ جَعَلَنِى نَبِیًّا»[3]

«جعلنى» را با فعل ماضى ذکر کرد؛ من پیغمبر شدم و در دنیا آمدم و مرا پیغمبر قرار دادند، نه این که قرار خواهند داد. آن کسى که حضرت عیسى (علیه السلام) را بدون داشتن پدر، در رحم حضرت مریم (علیها السلام) به وجود مى آورد، همانجا با او با وحى تماس مى گیرد و او را به مقام نبوت انتخاب مى کند. پیغمبر صلى الله علیه و آله مى فرمایند: «کنت نبیّاً و آدم بین الماء و الطین»[4] خدا هنوز بنا نداشت که انسان را خلق کند، من نبى شدم. این مقامات انسان است.

نکته پنجم: بلوغ عقلى، مقدم بر بلوغ جسمى

حضرت یوسف (علیه السلام) در بلوغ عقلى بود و کسى که در بلوغ عقلى باشد، در بلوغ قلبى نیز هست؛ چون عقل و قلب دو رشته اتصال بین انسان و حضرت حق هستند. این دو رشته، هر مقدار قوى تر باشد، گیرندگى فیوضاتش از پروردگار قوى تر خواهد بود.

اى خاک ره تو خطّه خاک پاکى ز تو دیده عالم پاک            اى بر سرت افسر لأمرک زیب برِ تو قباى لولاک

به خدا قسم در این عالم چیزى شگفت انگیزتر از مقام انسان نیست. خدا مى داند که در این خلقت چه کار کرده و چه ساخته است و چه ظرفیتى به این موجود داده است. انبیا هر وقت نگاه مى کردند که مردم مقامات خود را با سنگ گناه از دست داده اند، خدا مى داند که چه خون دلى مى خوردند. حرص مى خوردند تا انسان را به آن مقام واقعى خود برگردانند، تا جایى که خدا به پیغمبر (صلى الله علیه و آله) مى گوید: تو وظیفه ندارى که تا سر حدّ جان دادن به دنبال هدایت بشر بدوى. تو از جانت دارى مایه مى گذارى؟ چون ایشان مردم گناهکار را نگاه مى کرد، نفس گیر مى شد که خدا این ها را چه موجود باارزشى ساخته و این ها با دست خودشان چه بلایى به سر خود درمى آورند.

مى دیدند مردم دچار «نکس» شده اند، لغتى است که در قرآن آمده است و غیر از «نکث» است که به معناى «عهد شکنى» است. «نکس» یعنى به جاى این که به جانب حضرت حقّ بروند، حرکت را برعکس کرده، با سر، به سرعت، طرف اعماق جهنّم حرکت مى کنند. مردم نمى فهمیدند که کجا دارند مى روند، اما پیغمبر (صلى الله علیه و آله) مى فهمیدند.

تسلیت خدا بر پیامبر (صلى الله علیه و آله )

چنان از غصّه گلوگیر مى شدند که مى خواستند جان بدهند. خدا کراراً او را تسلى مى داد تا آخر آیه اى نازل شد که: «إِنَّکَ لَاتَهْدِى مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ یَهْدِى مَن یَشَآءُ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ»[5] تو مى خواهى همه را هدایت کنى، اما حبیب من! من هدایت را اجبارى و در دست تو قرار نداده ام، بلکه: «وَ مَا عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلغُ الْمُبِینُ»[6]

تو فقط به مردم بگو، اگر قبول کردند: «طُوبَى لَهُمْ وَ حُسْنُ مَابٍ»[7] و اگر قبول نکردند: «حَسْبُهُمْ جَهَنَّمُ یَصْلَوْنَهَا فَبِئْسَ الْمَصِیرُ»[8]

وضع سه گانه قلب و نتایج آن

1- قلب دنیازده

زمانى که دل را فقط به دنیا سپردى و نگاه تو از طریق قلب، فقط به دنیا معطوف شد، ضرر مى کنى. همین نگاه قرآن است: «إِنْ هِىَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا»[9] به چنین انحراف شدید فکریى دچار شدى که به تعبیر قرآن: روى زندگى خود مهر زدى که زندگیى جز این زندگى دنیا نیست: «وَ مَا یُهْلِکُنَآ إِلَّا الدَّهْرُ»[10] وقتى که مى میریم، در همین دنیا مى میریم و نابود مى شویم و تمام مى شود. اگر این گونه به دنیا دل دادید که بگویید: زندگى فقط همین دنیا، ابزار، خورد و خوراک، خواب و شهوت است، ضرر مى کنى.

خودت چه کسى هستى؟ تو که فقط بدن نیستى، همه واقعیت، دل توست: وقتى دل را در چارچوب دنیا کشیدى و نگذاشتى از این دایره و فضا بیرون برود، آن دل ضرر مى کند. چه ضررى؟ اگر اینجا بیدار شدى و فهمیدى که ضرر کردى، باز مقدارى قابل جبران است. اما اگر مرگ گریبانت را گرفت و به آن طرف کشید، آنجا دیگر هیچ ضررى قابل جبران نیست.

2- قلب آخرتى

اما اگر با مطالعه، گوش دادن به حرف انبیا و یافتن آیات قرآن، فهمیدى که زندگى این دنیا موقتى است و چند روزى بیش نیست، این چند روزه را باید مطابق با طرح مولا از حلال به دست بیاوریم و مصرف کنیم؛ همه همّ و غمت را براى آخرت بگذارى؛ چون قرآن، آخرت را به تو نشان مى دهد که پاکان در آخرت این نعمت ها را در بهشت دارند:

«أَنَّ لَهُمْ جَنتٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهرُ» [11] آن گاه نیروى تو براى آخرت صرف مى شود.

3- قلب طیب و پاک

اگر دلت را از دنیا و آخرت بیرون بردى و به دست صاحبدل دادى، گفتى:

محبوب من! خانه اى که تو ساختى و صاحب اول و آخرش نیز تویى، ما هیچ کاره هستیم و تو همه کاره اى، دل ما را تحویل بگیر؛ چون دل باید از ماسوى الله پاکیزه شود.

امام حسین (علیه السلام) در دعاى عرفه مى فرمایند: مرا به جایى برسان که تو براى من اختیار کنى، من دیگر خودم صاحب اختیار نباشم. نگویم این یا آن را مى خواهم، تو به جاى من انتخاب کنى.

وقتى سحرگاه بیدار مى شویم، قبل از این که اهل خانه بیدار شوند، در خلوت سحر که خدا براى آن خیلى ارزش قائل است، این را از خدا بخواهیم. در قرآن از سحرِ سحرخیزان چندین بار حرف زده و فرموده: براى اینان پاداشى گذاشته ام که از همه مخفى است و هیچ کس نمى داند: «فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَّآ أُخْفِىَ لَهُم مّن قُرَّةِ أَعْیُنٍ جَزَآءً بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ»[12] کسى خبر ندارد که من براى سحرخیزان چه پاداشى مقرر کرده ام.

در آن خلوت سحر، مانند انبیا و اولیا، دل را به صاحبش بسپار، بگو: خدایا! من هیچ کاره ام، تو دل مرا در اختیار بگیر. خدا گوش مى دهد. تمام اولیاى خدا از همین گدایى ها به ولایت رسیدند.

به حضرت موسى (علیه السلام) مى فرماید: مى دانى در دل چنین شخصى چه چیزى مى ریزم؟ بالاترین مایه در این عالم را در این ظرف مى ریزم و آن عشق به خودم است که لذت مناجات با خودم را بر او روز افزون مى کنم؛ چون او دارد مى گوید: تو دل مرا ببر.

تسلیم دلهاى طیب به امر خدا

به حضرت عیسى بن مریم (علیه السلام) گفتند: همیشه پیاده به این طرف و آن طرف مى روى و گاهى سوار مرکب مى شوى. تو با این عظمت، از پروردگار بخواه مرکبى به تو بدهد. فرمود: من خجالت مى کشم از خدا چیزى را بخواهم که در خدمت او قرار بگیرم. هر چه او مى خواهد، من فقط تسلیم هستم، چیزى نمى خواهم.

حضرت یوسف (علیه السلام) با آن بلوغ عقلى، قلب را به دست خدا داده بود و خدا در این قلب، اول این بشارت و خواب را ریخت. به او ارائه کرد که اى یوسف! چنین آینده اى در انتظار تو است که خورشید، ماه و یازده ستاره در برابر تو خاکسار هستند.

گرت سلطنت فقر ببخشد اى دل کمترین مُلک تو از ماه بود تا ماهى

سلطنت فقر؛ یعنى سلطنت گدایى؛ یعنى هیچ چیزى ندارم، همه چیزم تویى و انتخاب و اختیار من نیز با توست.

قرار دادن مُلک خدا در اختیار او

روزى هارون الرشید به حضرت موسى بن جعفر (علیه السلام) عرض کرد: حدود فدک را به من بگویید که به فرماندار مدینه دستور دهم تا به شما پس دهند، فرمود: حدود فدک از جایى که آفتاب طلوع مى کند تا جایى است که غروب مى کند. تو مُلک ما را خبر ندارى که چه ملکى است.خیلى از جوانان مؤمن و چهره هاى برجسته مدینه، به پیغمبر (صلى الله علیه و آله) پیغام دادند: اگر مى خواهید دختر بزرگوارتان را شوهر بدهید، اجازه بفرمایید تا ما به خواستگارى بیاییم. حضرت فرمود: اجازه خواستگارى دخترم با خداست. او باید براى من داماد انتخاب کند، نه من.

جبرییل آمد، عرض کرد: خدا مى فرماید: یا رسول الله! من در مجلسى با حضور جبرئیل، میکائیل و اسرافیل، این ها را شاهد عقد گرفتم که خودم حضرت زهرا (علیها السلام) را براى حضرت على (علیه السلام) عقد کرده ام.

پیوند خوردن با صاحبان اختیار

1- همسر خواهى

به شخصى لاابالى گفتم: آیا ازدواج کردى؟ گفت: آرى. گفتم: آیا همسرت نیز مانند تو است؟ گفت: نه، او مرا از آن حال درآورد. اهل نماز، روزه و خمس کرد، آرام و وقار پیدا کردم. گفتم: چه کسى این زن را به تو داد؟ گفت: مادر، پدر و خواهرانم که نمى توانستند چنین همسرى برایم پیدا کنند، خودم به حرم حضرت رضا (علیه السلام) رفتم، گفتم: آقا! کسى نیست که براى من همسر خوب بگیرد، من از شما مى خواهم. این همسر را به واسطه حضرت به من دادند.

2- دل سپارى به اهل بیت و ازدواج

تاجرى به پسر درس خوانده در خارج خود گفت: مى خواهم براى تو عروسى بگیرم. به پدر گفت: فقط دختر خارجى مى خواهم. گفت: در ایران، در میان اقوام و خانواده هاى تاجران دخترهاى خیلى خوبى هست. پسر گفت: یا دختر خارجى، یا ازدواج نمى کنم. چند ماه، پدر و مادر نگران بودند.

این تاجر به یکى از رفقایش این مشکل را گفت که من خانواده متدینى هستم، همگى اهل نماز هستیم و این اولین پسر من است،نمى دانم چرا این انحراف را پیدا کرده است،مى گوید: فقط زن خارجى مى خواهم.او گفت:پسرت را به دکتر ببر، او روانى شده است. دکترش را نیز من سراغ دارم و آن حضرت رضا (علیه السلام) است. بگذار امام رضا (علیه السلام) به او جهت دهد. مى گفت: بلیط گرفتیم و رفتیم. یکى از کشیک هاى حرم با این تاجر رفیق بود، گفت: فردا غبارروبى حرم است و حرم خلوت است. ما حق داریم چند نفر را با خود ببریم، براى تو و پسرت کارت مى گیرم، بیایید. بعد از غبار روبى، نبات، گرد تبرّک از روى قبر مطهّر و پارچه سبز از روى حرم را تقسیم مى کنند، آن را نیز براى تو مى گیرم.

مى گفت: رفتیم. غبار روبى تمام شد، پارچه سبز، نبات و مقدارى گرد حرم را آوردند، میان این گرد، کاغذ کوچکى مچاله شده بود. پسرم باز کرد، دید دخترى هجده ساله نوشته است: یابن رسول الله! من دیپلمه و خوش چهره هستم، اما تنها مانع من در این دوره و زمانه در ازدواج، شغل پدرم است. پدرم را دوست دارم، پدر مظلوم و با ادبى است، ولى چون رفته گر شهردارى است، کسى نمى آید که با من ازدواج کند. پدرم جهیزیه نمى تواند تهیه کند. من باید بمانم؟ شما براى ازدواج من فکرى کنید.

پسر به پدر گفت: این دخترى که آدرسش در این کاغذ است را مى خواهم ببینم. پدر گفت: باشد، برویم. خانه دختر در محله خواجه ربیع، از این خانه هاى خشتى و گلى کوچک بود. در زدیم، در را باز کردند، درون خانه رفتیم. گفتیم: شما دخترى به این نام دارید.ما از تهران آمده ایم.پسر مرا ببین،برود با دختر شما صحبت کند،اگر همدیگررا قبول کردند، دختر شمارا براى پسرم بگیرم.امام رئوف این داماد را براى شما فرستاده است. مگر دختر درد خود را به طبیب نگفته است؟

باز کنندگان واقعى گره ها

حضرت یوسف (علیه السلام) حرفش را به چه کسى زد؟ به ما یاد مى دهد که حرف را کجا ببرید؟ نزد هر کسى درد دل نکنید که سفره دل خود را باز کنید. سفره دل را همه جا نمى شود باز کرد. با هر کسى هر حرفى را نزنید. خدا چه نعمت هایى را در کنار ما گذاشته است و فرموده که درد خود را به این ها بگویید. این ها از جانب من مأمورند که دردها را دوا کنند و بار رنج را از روى دوش شما بردارند و گره زندگى شما را باز کنند.

  • گر مى پذیرى خسته، ما سخت خسته ایمور مى پذیرى دلشکسته، ما دلشکسته ایم
  • لطف الهى به منِ خوار و زارنیز امید هستت عشق یار
  • یک نظر آن دلبر مهوش کندعاقبت کار مرا خوش کند
  • از مىِ آن ساقى شیرین لبنلطف کند صبح نماید شبم
  • در گذرد از گنهم لطف دوستلطف، چنین پرگنهى را نکوست
  • در گذر اى دوست گناه مراصبح کنى شام سیاه مرا

پی نوشتها:

[1] . یوسف: 111

[2] . مریم: 12

[3] . مریم: 30

[4] . الآداب الدینیة للخزانة المعینیة / ترجمه عابدى / 221

[5] . قصص: 56

[6] . عنکبوت: 18

[7] . رعد: 29

[8] . مجادله: 8

[9] . جاثیه: 24

[10] . همان

[11] . بقره: 25

[12] . سجده :17

برچسب‌ها