امر به معروف و نهی از منکر: ۱۰
امر به معروف و نهی از منکر: ۱۰
أعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم؛ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِین وَ صَلَّی اللهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرین وَ لَعنَةُ اللهِ عَلی اَعدائِهِم اَجمَعین.
أعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم؛ «وَ المُؤمِنونَ و المُؤمِناتُ بعضُهُم أولِیاءُ بَعضٍ یَأمُرونَ بِالمَعروفِ وینهَونَ عَنِ المُنکَرِ و یُقیمُونَ الصَلاۀَ و یُؤتونَ الزَکاۀَ و یُطیعُونَ اللهَ و رسولَه اولئِکَ سَیَرَحَمُهُمُ اللهُ إنَّ اللهَ عزیزٌ حَکِیمٌ».[1]
مروری بر مباحث گذشته
بحث ما راجع به حرکت امام حسین(علیه السلام) بود؛ گفته شد به حسب نقل مکرّر از خود حضرت، این حرکت مصداق «امر به معروف و نهی از منکر» بود. از طرفی در باب امر به معروف و نهی از منکر، شرایط چهارگانه ای مطرح است که یکی از آن شرایط این است که باید «احتمال عُقلایی اثر» وجود داشته باشد و شرط دیگر هم «ایمنی از ضرر» است که باید خوف ضرر نباشد. سؤالی که مطرح شد این بود که با توجه به اینکه خود حضرت از ابتدای حرکت، مکرّراً اِخبار فرمودند که سرانجام کار قتل و شهادت است، پس چگونه بین نهی از منکر بودن این حرکت و قطع داشتن به ضرر میتوانیم جمع کنیم؟ این سؤال را در جلسات گذشته پاسخ دادیم.
راجع به شرط احتمال تأثیر هم عرض کردم که اثر فعلی و حالی مطرح نیست و اثر اعمّ از حالی و استقبالی است. یعنی لازم نیست همان موقع اثر داشته باشد، بلکه اگر در آینده هم اثر بگذارد باز هم نهی از منکر واجب است. همچنین لازم نیست اثر نسبت به فاعل منکر باشد، بلکه اگر نهی از منکر بر اشخاصی غیر از فاعل منکر اثر بگذارد باز هم واجب است. ممکن است عدهای تصور کنند که نهی از منکر باید اثر فعلی داشته باشد، آن هم راجع به فاعل منکر؛ مثلاً وقتی امام حسین(علیه السلام) یزید را نهی از منکر میکند که او مهمترین منکرش غصب خلافت بود، حضرت باید احتمال دهد یزید دست از خلافت بر میدارد و نهی از منکرش بر روی او اثر میکند. نخیر، اینطور نیست؛ اوّلاً اثر لازم نیست که حتماً فعلی باشد. اثرِ معتبر در وجوب نهی از منکر، اَعمّ از حالی و استقبالی است. یعنی اگر بعداً هم اثر بگذارد و جلوی انجام مجدّد فعل را بگیرد، همین کافی است. ثانیاً اثر لازم نیست حتماً روی فاعل منکر باشد. اگر روی غیر او هم اثر کند، شرط احتمال عُقلایی تاثیر را دارا است.
فرض کنید من کسی را ببینم که ـ نغوذ بالله ـ شُرب خمر میکند. میدانم که اگر به او چیزی بگویم در او اثری نمیگذارد. امّا کس دیگری هم آنجا هست که وقتی من آن شارب خمر را نهی کنم، او حساب کار خودش را میکند و با این نهی از منکری که من کردم، او دیگر به سمت شرب خمر نمیرود؛ بنابر این معلوم میشود که عمل من نهی از منکر است و اثر هم داشته است. این در حقیقت پیشگیری از منکری است که بعداً میخواهد تحقّق پیدا کند. در باب نهی از منکر هم گفتم که حقیقت نهی از منکر، دفع منکر است و این هم از مصادیق دفع منکر است.
از طرف دیگر، منکرات هم مختلف هستند. «خودِ منکَر» هم در بحث نهی از منکر دارای خصوصیّت است. یعنی بعضی از منکرات هستند که شارع نسبت به عدم وقوع آنها اهتمام زیادی دارد؛ یعنی بسیار مبغوض شارع است و او میخواهد که این نوع از منکرات به هیچ نحو در خارج تحقق پیدا نکنند. منکراتی مانند هتک اسلام و شعائر اسلامی یا بدعتگذاری در دین و تزلزل در اعتقادات مردم و تحریف و تغییر در احکام شرعی و حلال و حرام از این قبیل است. همه این اقسام را در جلسه گذشته توضیح دادم و عرض کردم که اینها حرام است و شارع هم اهتمام فروانی برای تحقّق نیافتن آنها دارد. تضعیف اعتقادات مردم حرام است، بدعت حرام است، جابه جایی منکر و معروف در جامعه حرام است و در مقابل اینها باید ایستاد. شارع نه از اصولش دست بر میدارد و نه از فروعش.
این تقسیم بندی نسبت به «خودِ منکَر» بود؛ امّا یک تقسیم بندی دیگر هم داریم که مَقسم آن «ناهی از منکر» است. یعنی اشخاص نهی کننده، از نظر حیثیّات اجتماعی مختلف هستند. یک دسته از ناهیان، رؤسای مذهب و کسانی هستند که به نام عُلمای دینی هستند و در بین مردم وجهه دینی دارند. اینها کسانی هستند که مردم به آنها نگاه میکنند و از آنها تبعیّت میکنند. حکم اینها با دیگر افراد جامعه اسلامی فرق میکند. چون سکوت اینها در برابر این منکراتی که مورد اهتمام شارع است، به منزله «امضا و تأیید» تلقی میشود و ضربه به اصل دین است.
تکلیف ویژه رؤسای مذهب و چهره های دینی جامعه
حالا در این جلسه میخواهم به چند نکته اشاره کنم. نکته اوّل؛ ما در تاریخ اسلام داریم که شخصیتهایی مانند ابوذر، میثم تمّار، حُجر بنعدی و امثال اینها در نهی از منکر تا پای جان رفتند. حالا میگویید امام حسین(علیه السلام) رئیس مذهب بود و اسلام در خطر بود و باید میایستاد، ولی در رابطه با اینها چه میگویید؟ اینها چرا اینطور عمل کردند و با اینکه ایمنی از ضرر نداشتند باز هم نهی از منکر کردند؟ جواب این سؤال را جلسه گذشته عرض کردم؛ بحث این است که چهره اگر یک چهره مذهبی باشد، حکم مسأله فرق میکند. چنین کسانی با وجود خوف از ضرر، برای حفظ اصل دین و جلوگیری از ضرر به اصل دین باید ایستادگی کنند؛ حتّی اگر قطع به ضرر هم داشته باشند، باز هم باید بایستند. درست است که امام حسین(علیه السلام) در رأس مذهب بود، امّا شخصیّتهایی مثل میثم و ابوذر هم افرادی بودند که مردم از نظر دینی به آنها اعتماد داشتند و روش و اعمال آنها در هر منطقه ای که بودند، برای مردم حجّت بود؛ لذا اینها هم تکلیف داشتند بایستند و با خوف از ضرر، نهی از منکر از گردن آنها ساقط نمی شد.
این بحث در کُتابهای فقهی هم مطرح شده است؛ در آنجا بعضی گفته اند که این نوع از رفتار، به جهت امور خاصّی بوده که مربوط به خودِ اینها بوده است؛ یعنی میخواهند بگویند حکم اینها حکم استثنائی است. در حالی که همانطور که ما بحث کردیم، در اینجا هیچ امور خاصّه ای مطرح نیست. ما در مورد خود امام حسین(علیه السلام) هم گفتیم که حضرت طبق موازین و ظواهر شرع عمل کردند؛ این اصحاب و بزرگان هم بر طبق ظواهر شرع عمل میکردند. یعنی همانطور که وظیفه شرعیشان بوده، عمل میکردند. این بزرگان مواجه شده بودند با گروهی که داشتند به اسلام ضربه میزدند و چون اینها مردمان موجّهی در جامعه بودند و مردم هم به اینها اعتقاد دینی داشتند، اگر اینها سکوت میکردند، سکوتشان به منزله امضای منکر تلقی میشد.
عدم شرطیّت «ایمنی از ضرر» در مرحله یدی
نکته دوم؛ گفتیم که نهی از منکر سه مرتبه دارد؛ مرتبه اوّل «قلبی» است، البته به نحوی که قبلاً توضیح دادم. منظور از مرحله قلبی، صِرفِ انکار قلبی نیست؛ بلکه این نهی قلبی باید مبرِز داشته باشد. مرتبه دوم «زبانی» است و مرتبه آخر هم «یدی» و برخورد فیزیکی است. همانطور که در فقه بحث می شود، این مرتبه سوم مشروط به اذن حاکم شرع است. البته قبلاً گفتیم که اذن حاکم شرع «شرط وجوب» نیست، بلکه «شرط واجب» است.
به حسب ظاهر در مرتبه اوّل و دوم نهی از منکر، در نفس عمل ضرری تصویر نمیشود؛ یعنی نهی از منکر قلبی و زبانی ملازم با ضرر نیست. مثلاً دل من از کار حرامی که دیگری مرتکب شده به درد آمده است، چهرهام را درهم میکشم؛ این چهره درهم کشیدن و روی برگرداندن و فاصله گرفتن از عامل منکر، همان مبرِز و ظاهر کننده انزجار قلبی من است. با انجام این کارها ضرری متوجه من نمیشود. کسانی هم که با زبان نهی از منکر میکنند هم ضرری متوجهشان نمی شود. البته گاهی هم ممکن است احتمال ضرر مالی یا عِرضی و جانی وجود داشته باشد، امّا عادتاً اینطور نیست و نهی از منکر قلبی و زبانی ملازم با ضرر نیست.
امّا مرتبه سوم که فُقهای ما میگویند مشروط به اذن حاکم شرع است، همیشه ملازم با ضرر است. یعنی ضرر از لوازم وجودی برخورد فیزیکی است. در واقع هم همینطور است که برخورد فیزیکی دو طرفه است و به اصطلاح «زد و خورد» است. هر زد و خوردی دو طرفه است. نهی از منکر یدی تنها زدن نیست، خوردن هم دارد! لذا به حسب طبیعی ضرر بدنی در آن هست. حالا اگر بنا شود که در برخورد فیزیکی خوف از ضرر مانع نهی از منکر شود، عملاً این قسم از نهی از منکر تعطیل میشود! بنابر این، شرط ایمنی از ضرر در اینجا اصلاً مطرح نیست. یعنی اگر ناهی مراتب نهی از منکر را یکییکی پیش آمد و به مرحله یدی رسید و حاکم شرع هم اذنش را صادر کرد، دیگر این مرتبه مشروط به شرط ایمنی از ضرر نیست.
نهی از منکر واجب مطلق است
نکته سوم؛ آیا امر به معروف و نهی از منکر، واجبِ مطلق است یا واجب مشروط؟ این یک بحث اصولی است. فُقها و اصولیّون واجبات را تقسیم بندی میکنند به مطلق و مشروط. واجب مطلق مثل روزه گرفتن است که بدون هیچ شرطی برای همه مکلّفین واجب است. واجب مشروط مثل حج است که به استناد آیه شریفه «وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبیلاً»،[2] بر کسی که استطاعت داشته باشد واجب است. یعنی اصل حکم وجوب حج معلّق و مشروط به استطاعت است و تا مستطیع نشده حج بر او واجب نمیشود. امّا در صوم، اصل حکم معلّق نیست؛ بلکه حکم وجوب روزه مطلق است.[3]
وجوب امر به معروف و نهی از منکر هم مشروط نیست؛ بلکه مطلق است. یعنی خودِ دلیل وجوب امر به معروف و نهی از منکر اطلاق دارد. البته شما با دلایل دیگر میگویید نهی از منکر در جایی واجب است که احتمال ضرر نباشد، پس مشروط به این شرط است. امر به معروف و نهی از منکر مثل نماز و روزه است؛ خودِ نماز واجب مطلق است، امّا در عین حال شرایطی دارد که با دلایل دیگری ثابت می شود. ادلّه ما در باب امر به معروف و نهی از منکر هم مطلق است.
دلیلی که شرط را بیان میکند هم دو نوع است. یکوقت روایاتی داریم که حکم را به این شرط مشروط کرده است که باید خوف ضرر نباشد و احتمال تأثیر باشد. گاهی هم به دلایل کلّی مثل حدیث رفع استناد میکنید که به آن «عناوین ثانویّه» میگویند. دلایل نوع اوّل که شرط ایمنی از ضرر را مطرح میکند، خودش اطلاق ندارد، چه رسد به اینکه بخواهد اطلاق اصل حکم را تقیید کند. اگر هم بروید سراغ عناوین ثانویّه مثل حدیث رفع و به اکراه و اضطرار و جهل تمسّک کنید، اینها هم در این باب بر این دلایل حکومت ندارند و حکم را محدود نمیکنند. بنابر این، اوّلاً وجوب امر به معروف و نهی از منکر، مطلق است و مشروط نیست. ثانیاً علیفرض که بخواهید شرطی بیاورید، با ادلّه دیگری آنها را اثبات میکنید که آن ادلّه هم اطلاق ندارند. اگر هم میخواهید با عنوان ثانویّه مشروط بودن حکم را اثبات کنید، بدانید که آنها هم بر دلایل «اصل حکم وجوب امر به معروف و نهی از منکر» حکومت ندارد.
دلیل خاص و عام برای عدم تقیید این حکم
گفتیم که در باب نهی از منکر، افراد خاصّی در ارتباط با منکرهای خاصّی، وظیفه خاصّی دارند؛ آیا این حکم با یک دلیل خاص برای آنها ثابت شده است؟ ما در ادلّه مان داریم که در باب بدعت فرموده اند: «إِذَا ظَهَرَتِ الْبِدَعُ فِی أُمَّتِی فَلْیُظْهِرِ الْعَالِمُ عِلْمَهُ فَمَنْ لَمْ یَفْعَلْ فَعَلَیْهِ لَعْنَةُ اللَّه».[4] پس برای این حکم خاص، دلیل خاص داریم.
البته مطلب دیگری هم مطرح است که برای توضیح آن باید یک مقدّمه دیگر بگویم. وقتی حکمی ثابت شد و فعلیّت یافت، باید منجّز هم بشود تا برای مکلّفین واجب شود. مثلاً کسی که روزه بر او واجب شده است، زمانی این حکمِ مطلق برای او منجّز میشود که عذری نداشته باشد. لذا اگر بیمار شد، بیماری برای او عذر است و لازم نیست روزه بگیرد، نه اینکه روزه برای او وجوب نداشته باشد؛ بلکه با اینکه روزه بر او واجب است ولی به دلیل وجود عذر، حکمِ وجوب برای او منجّز نمیشود و لازم نیست روزه بگیرد. ضرورت و اضطرار و حَرَج و امثال اینها معذِّر هستند؛ یعنی برای مکلّفین عذر میآورند. لذا با پیدایش عذر، وجوب صوم از بین نمیرود و مکلّف باید وقتی عذرش بر طرف شد، قضای روزهاش را بگیرد.
حالا مطلب این است که این ضرورتهایی که برای اشخاص معمولی عذر است، برای این افراد شاخص عذر نیست. چون اینها باید دین را حفظ کنند. لذا عذری در کار نیست. اگر نهی از منکر برای آنها ضربه مالی یا ضرر حیثیّتی یا حتّی ضرر جانی داشته باشد، باز هم این حکم برای آنها فعلیّت دارد و حتّی تنجّز دارد. یعنی اینها هیچ عذری عندالله ندارند. مسأله این است که هر چند ضرورت، عذر است، امّا برای اینها عذر نیست. لذا این حرکتهایی که بزررگان دین در این ارتباط داشتند، حساب شده بوده است. اینطور نبوده که ـنعوذباللهـ مبنای فقهی نداشته باشند. نخیر، مبنای فقهی کارهایشان همین دلایلی است که ذکر کردیم. بزرگان دین نباید در این موقعیتها سکوت میکردند و قضیه امام حسین(علیه السلام) هم همین بود.
در ماجرای انقلاب اسلامی ایران هم بعضی از اهل علم از روی دلسوزی به امام خمینی; میگفتند که آقا، فایدهای ندارد! ایشان میفرمودند: «آن آقایانی که میگویند باید خفه شد، اینجا هم باید خفه شد؟! اینجا هم خفه شویم؟! ما را بفروشند و خفه شویم؟! قرآن ما را بفروشند و خفه شویم؟!» بعد گفتند: «والله گناهکار است کسی که داد نزند؛ والله مرتکب کبیره است کسی که فریاد نکند». من خودم آن روز که ایشان این حرفها را میزد در آن جلسه حضور داشتم، امّا برای حفظ امانت، عین عبارات ایشان را خواندم. بعد هم خطاب کردند: «ای علمای نجف! به داد اسلام برسید. ای علمای قم! به داد اسلام برسید. رفت اسلام». این حرفهای ایشان مبنا دارد. آن زمان مراجعِ بزرگی بودند که ایشان به آنها خطاب کرد. چرا به آنها خطاب کردند؟ چون این کار وظیفه آنها است. تو که مرجع تقلیدی باید اسلام و دین را چه از نظر اعتقادی و چه احکام شرعی، حفظ کنی. لذا ایشان قسم میخورد و میفرماید والله گناهکار است، والله مرتکب کبیره است کسی که در مقابل این منکر سکوت کند.
بنابر این، در مواجهه «افراد شاخص» با «منکر خاص» هیچ عذری پذیرفته نیست. بحث ضرر و حَرَج در اینموارد اصلاً مطرح نیست. اینها مبانی مسأله است که من در جلسات گذشته عرض کردم. اطلاق فعل معصوم، حجّت است، قول او حجّت است، فعلش حجّت است و تقریرش هم حجّت است. ما به استناد فعل معصوم، ادلّهای که بر شرط ایمنی از ضرر دلالت میکنند را تقیید میکنیم و میگوییم در خصوص افراد شاخص دینی در جامعه، هنگام بروز منکرهای خاص، ایمنی از ضرر شرط وجوب نهی از منکر نیست.
جلسه گذشته هم عرض کردم که مرحوم حاج شیخ فضل الله نوری در ماجرای مشروطیت چه گفتند. در حساسترین مواقع، خانه شیخ را محاصره کردند. یکی از ملازمین ایشان به نام شیخ خیرالله که به او مدیر نظام میگفتند، میگوید به آقا عرض کردم: «دو چیز به عقلم میرسد؛ یکی اینکه در خانهای پنهان شوید و بعد مخفیانه به عتبات بروید، آنگاه در امن و امان خواهید بود و بسیاری از کسانی هستند که با جان و دل، شما را در خانهشان منزل خواهند داد». فرمود: «اینکه نشد! اگر من پایم را از این خانه بیرون بگذارم، اسلام رسوا خواهد شد». من عرض کردم: «دوم اینکه مانند خیلیها تشریف ببرید به سفارت روس و انگلیس». چون در آنموقع بعضیها به سفارتخانه ها پناهنده میشدند. شیخ به من گفتند: «آیا روا است که من پس از هفتاد سال که محاسنم را برای اسلام سفید کردهام حالا بیایم و بروم زیر بیرق کفر؟»
یکی از مورّخان مشروطه مینویسد: یک روز شخصی خدمت شیخ آمد و گفت در انجمن مشروطه طلب گفته اند که میخواهیم شیخ را در میدان توپخانه دار بزنیم. شیخ فرمود میخواهند مرا دار بزنند؟ گفت آری! ایشان فرمود گمان نمیکنم چنین سعادتی داشته باشم؛ امّا اگر مرا دار بزنند، زهی سعادت که من در راه حمایت از دین اسلام شهید شوم! لذا شیخ هیچ کدام از راههای پیشنهادی را انتخاب نکرد؛ فرمود این وظیفه من است. شخص خاص باید پای نهی از منکر خاص بایستد. چرا؟ پاسخش خیلی واضح است. چون مسأله ابعاد مختلف دارد. یک بُعدش این است که اگر اینها ایستادگی نکنند، جامعه اسلامی به فساد کشیده میشود. در حالی که اینها وظیفه دارند از همان ابتدا جلوی فساد جامعه را بگیرند.
روایتی را میخوانم که از پیغمبر اکرم(صلّی الله علیه وآله و سلّم) است. این روایت در وسائل الشیعه آمده است. مصدق بن صدقه از امام صادق(علیه السلام) نقل میکند که حضرت فرمودند: «قَالَ رَسولُ اللهِ کَیفَ لَکُم إذا فَسَدَتْ نِسَاؤکُمْ وَ فَسَقَ شَبَابُکُمْ وَ لَمْ تَأمُرُوا بِالمَعْرُوفِ وَ لَمْ تَنْهَوا عَنِ الْمُنْکَرِ»؛ پیغمبر اکرم(صلّی الله علیه وآله و سلّم) فرمود وضع شما چگونه است در آن موقعی که زنهای شما به فساد کشیده شده و جوانهایتان به معاصی آلوده میشوند؟ «فسق» آلوده شدن به گناه است. شما چگونه خواهید بود زمانی که جامعه به سوی فساد اخلاقی و شرعی سوق پیدا میکند در حالی که شما هم امر به معروف و نهی از منکر نمیکنید؟ چون بعد از مدتی ارتکاب منکر و ترک معروف عادی میشود. چون ابتدا از معاصی قلباً منزجر میشوند، امّا کمکم دیدن گناه برایشان عادی میشود. به حضرت عرض شد: «أیَکُونُ ذلِکَ یا رَسُولَ اللهِ»؛ مگر میشود یک چنین روزی بیاید؟! روزگاری که زنها به فساد کشیده شوند، جوانها فاسق شوند، بعد هم همه بنشینید و دست روی دست بگذارند؟! «فَقَالَ نَعَمْ وَ شَرٌّ مِنْ ذَلِکَ»؛ حضرت فرمود بله، بدتر از این هم میشود! «فَکَیْفَ بِکُمْ إذَا اُمِرْتُمْ بِالمُنْکَرِ وَ نُهِیتُمْ عَنِ المَعْرُوفِ».[5] روزی خواهد آمد که امر به منکر میشوید و شما را از انجام معروف نهی میکنند و نمیگذارند کار خوب را انجام دهید.
تمام این مسائل را پیغمبراکرم(صلّی الله علیه وآله و سلّم) و ائمه اطهار(علیهم السلام) برای ما پیشبینی کردهاند و به ما گفتهاند. به ما گفته اند که چنین روزهایی میآید و هر کس باید به وظیفه اش عمل کند؛ از صدر گرفته تا ذیل، تمام افراد جامعه اسلامی هر کدام مسئولیتی دارند و همه باید طبق موازین شرعی به وظایفشان عمل کنند. حرکت حسین(علیه السلام) هم به همین جهت بود. از اوّل حرکت تا شب عاشورا میگفت من برای امر به معروف و نهی از منکر حرکت کرده ام؛ این را هم بدانید که آخر این حرکت کشته شدن است. حتّی آنهایی که همراه حضرت بودند هم این را میدانستند و می گفتند.
علّت تأکیدات مکرّر امام بر «جایگاه خودشان در جامعه اسلامی»
یک مطلب می ماند که کسانی که اهل تحقیق درباره حرکت امام حسین(علیه السلام) هستند، به آن توجه کنند. ما میبینیم وقتی که ولید در مدینه حضرت را خواست تا خبر به درک واصل شدن معاویه را به ایشان بدهد و از ایشان برای یزید بیعت بگیرد، حضرت از همان مجلس شروع کرد راجع به خودش صحبت کردن که من چه کسی هستم و خانواده ام کیست و پدر و مادر و جدّم کیست. آنجا حضرت به ولید میفرماید: «إِنَّا أَهْلُ بَیْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَعْدِنُ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفُ الْمَلَائِکَةِ وَ بِنَا فَتَحَ اللَّهُ وَ بِنَا خَتَمَ اللَّهُ»؛ ما خاندان نبوّت و معدن رسالت و محلّ آمد و شُد فرشتگان هستیم؛ از آن طرف هم راجع به یزید فرمود: «وَ یَزِیدُ رَجُلٌ مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ وَ مِثْلِی لَا یُبَایِعُ مِثْلَهُ».[6] اما یزید فاسق است و آشکارا گناهکاری میکند. لذا کسی چون من با کسی چون او بیعت نمیکند. حتّی یکیدو سال مانده بود که معاویه به درَک واصل شود، حضرت عدهای را در منَی جمع میکنند و با آنها هم همین مسائل را مطرح میکنند. تا روز عاشورا هم این حرفها را تکرار میکردند. سؤال این است که چرا امام حسین(علیه السلام) اینقدر نسبت به معرفی خودشان تأکید داشتند؟ این تکرار برای چه بود؟
در مورد روز عاشورا مینویسند: «ثُمَّ وَثَبَ الْحُسَیْنُ مُتَوَکِّئاً عَلَى سَیْفِهِ»؛ حضرت به شمشیرشان تکیه کردند و ایستادند. «فَنَادَى بِأَعْلَى صَوْتِهِ فَقَالَ أَنْشُدُکُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْرِفُونِّی»؛ با بلندترین صدایش لشکر را قسم داد که آیا شما مرا میشناسید؟ «قَالُوا نَعَمْ أَنْتَ ابْنُ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ وَ سِبْطُهُ»؛ گفتند بله، ما تو را میشناسیم؛ تو پسر دختر پیغمبری! «قَالَ أَنْشُدُکُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ جَدِّی رَسُولُ اللَّهِ قَالُوا اللَّهُمَّ نَعَمْ»؛ فرمود آیا میدانید که جدّ من رسول خدا است؟ گفتند آری! «قَالَ أَنْشُدُکُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ أُمِّی فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ قَالُوا اللَّهُمَّ نَعَمْ قَالَ أَنْشُدُکُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ أَبِی عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ قَالُوا اللَّهُمَّ نَعَمْ قَالَ أَنْشُدُکُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ جَدَّتِی خَدِیجَةُ»؛ فرمود شما را به خدا، آیا میدانید که پدرم علی است، مادرم فاطمه است و جدّهام خدیجه است؟ «هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ سَیِّدَ الشُّهَدَاءِ حَمْزَةَ عَمُّ أَبِی قَالُوا اللَّهُمَّ نَعَمْ قَالَ فَأَنْشُدُکُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ جَعفَرَ الطَّیَّارَ فِی الْجَنَّةِ عَمِّی قَالُوا اللَّهُمَّ نَعَمْ قَالَ فَأَنْشُدُکُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ هَذَا سَیْفُ رَسُولِ اللَّهِ».[7] آیا میدانید حمزه سیّدالشهدا عموی پدرم و جعفر طیّار عموی من است؟ آیا میدانید این عمّامه، عمّامه پیغمبر و این شمشیر او است؟ حضرت یکییکی همه اینها را پرسید و آنها هم گفتند به خدا قسم این چیزها را میدانیم.
چرا حضرت اینقدر روی این مطالب تکیه میکنند؟ این مسأله جهات مختلفی دارد که من به دو مورد آن اشاره میکنم. یکی اینکه در این جمع افرادی هستند که ممکن است فریب خورده باشند؛ حضرت میخواهد با این پرسش و پاسخها این گروه را متنبّه کنند. چون وظیفه او هدایت و دستگیری است. او وظیفه دارد کسانی که جاهل هستند را از جهل نجات دهد و از آنها رفع جهل کند.
چنانکه پیشنهادهای امام حسین(علیه السلام) به عمر سعد هم به همین جهت بود. حضرت یقین داشت که عمر سعد او را خواهد کشت، امّا حضرت با ابوالفضل(علیه السلام) رفتند و با او و جمعی از سردارانش از جمله حُرّ مذاکره کردند و پیشنهادهایی دادند که یکی از آن پیشنهادها این بود که به من کاری نداشته باشید تا من برگردم. ممکن است کسی اشکال کند که چرا حضرت این پیشنهادها را دادند؟ مگر وظیفهشان نبود که بایستند؟ پس چرا حرف از رفتن و کشته نشدن میزدند؟ این حرفها چیست که حضرت میگوید؟ جواب این است که حضرت اینها را گفت تا حُرّ را از میان آنها بیرون بکشد. لذا وقتی که حرفها تمام شد و امام رفتند، حُرّ به عمرسعد گفت هیچکدام از پیشنهادها را قبول نمیکنی؟ او گفت نه! همین موجب شد که حُرّ از آنها کنار کشید و به حسین(علیه السلام) پیوست.
در تاریخ خیلی دقیق شوید! یکی از ابعاد حرکت حضرت این بود که میخواست از گمراهان دستگیری کند. از آن بالاتر این است که حضرت میخواست نگذارد آنهایی که عمرشان را در راه شیطان صرف میکنند به نتیجه دلخواهشان برسند. حضرت میدانست که اینها از ادامه سیر در راه شیطانیشان باز نمیایستند، ولی بعداً میخواهند به مردم بگویند که حسین و اطرافیانش خارجی بودند. لذا این حرفها را از اوّل تا آخرین ساعات تکرار میکرد که آنها در این مسیر شیطانیشان موفق نشوند. امام حسین(علیه السلام) تا آن مقدار که وظیفه شرعیاش بود، پیشگیری میکرد که این اتفاقات نیفتد؛ چرا که میدانست افرادی خواهند آمد که او را به عنوان خارجی به مردم معرفی میکنند. میخواست جلوی این اتفاق را بگیرد. لذا از همان قدم اوّل شروع کرد به معرفی خودش تا روز آخر. گرچه اقدامات آنها سطحی و گذرا بود و رفت و تمام شد، امّا آن کارها هم وظیفه شرعی حضرت بود.
قبلاً گفتیم که در باب ضرر، گاهی تهدید مالی مطرح است و فرد را از این چیزها می ترسانند تا دست از کارش بردارد؛ گاهی مسأله حیثیّتی است و به تعبیر روز میگویند «ترور شخصیّتی» مطرح است و دست آخر هم «ترور شخصی» مطرح است که خود شخص را از بین میبرند. در مورد حرکت امام حسین(علیه السلام) همه این ضررها، اَعمّ از ضرر مالی، عِرضی و جانی وجود داشت. با این حال آیا میشود گفت که حضرت میترسد از اینکه مثلاً اموالم را به غارت میبرند، زن و فرزندانم را به اسارت میگیرند، خودم و اصحابم را میکشند؟! این شخص در ارتباط با این منکر خاص، وظیفه اش این است که جلوی آن بایستد؛ هر چه می خواهد پیش بیاید، باکی نیست.
ذکر مصیبت تنهایی، غربت و وداع اباعیدالله
ما هنوز بزرگان دینمان را نشناختهایم. عقلاً هم نمی توانیم آنها را آنگونه که حقّ معرفتشان اقتضا میکند بشناسیم. چون ما وقتی میتوانیم به تمام جنبه های شخصیتی و رفتاری آنها احاطه پیدا کنیم که از آنها بزرگتر شویم؛ در حالی که ما در مقابل آنها که اقیانوس بی نهایت فضایلند، هیچ هم نیستم. مسلّماً حسین(علیه السلام) شناخته نشده است. حضرت در روز عاشورا و در راه انجام وظیفه کوتاه نیامد و هیچ چیز مانع او نشد. آن همه مصیبت دید، ولی کوتاه نیامد. گاهی بالای سر مسلم بن عوسجه میرفت که حبیب هم آنجا بود. گاهی بالای سر حُرّ میآمد، گاهی بالای سر غلامش میآمد. کار به جایی رسید که گاهی بالای سر علی اکبر و بعد کنار عبّاسش آمد. حتی علیاصغرش را هم آورد. همه چیزش را در این راه آورد و تقدیم کرد.
می نویسند حسین(علیه السلام) در آن لحظات آخر روز عاشورا «فَنَظَرَ یَمیناً و شِمَالاً»؛ نگاهی به سمت چپ و راست انداخت؛ «فَلَم یَرَ مِن أصحَابِهِ أحَداً»؛ دیگر هیچکس از اصحابش باقی نمانده بود. در بعضی از مقاتل آمده است که به نزدیکی خیمهها آمد و صدایش بلند شد: «یَا سُکَیْنَةُ یَا فَاطِمَةُ یَا زَیْنَبُ یَا أُمَّ کُلْثُومٍ عَلَیْکُنَّ مِنِّی السَّلَامُ»؛ یعنی خداحافظ! وقتی صدای حسین(علیه السلام) بلند شد، این بیبیها و بچه ها بیرون ریختند. آمدند و اطراف حسین(علیه السلام) را گرفتند.
تعبیراتی از سکینه دختر حسین(علیه السلام) نقل شده و تعبیراتی هم از زینب(سلام الله علیها) خواهرش آمده است. زینب(سلام الله علیها) آمد؛ «وَ لَصِقَت بِهِ»؛ خودش را به برادر چسباند و او را در بغل گرفت. «فَقَالَت مَهلاً مَهلاً»؛ برادر جان، کمی آرامتر... سپس زنها حسین(علیه السلام) را احاطه کردند؛ صدای شیونشان بالا رفت...
راجع به سکینه دختر حسین(علیه السلام) هم مینویسند این دختر کوچک جلو آمد و به پدر گفت: «یَا أَبَهْ اسْتَسْلَمْتَ لِلْمَوْتِ»؛ پدر، آیا تن به مرگ داده ای؟ حسین(علیه السلام) در جوابش فرمود چهطور تن به مرگ ندهد کسی که یار و یاوری ندارد؟ یعنی دخترم، همه رفتهاند و پدرت دیگر تنها است. سکینه به پدر عرض میکند: «یَا أَبَهْ رُدَّنَا إِلَى حَرَمِ جَدِّنَا»؛ بابا، اوّل ما را به مدینه برگردان و بعد خودت بیا و به میدان برو! حسین(علیه السلام) با کنایه به او جواب داد و فرمود: «لَوْ تُرِکَ الْقَطَا لَنَامَ».[8] یعنی دخترم، دیگر راهی برای برگشت به مدینه نیست. دیگر کار تمام شد. سکینه شروع کرد های های گریه کردن؛ حسین(علیه السلام) دخترش را به بغل گرفت. «وَ ضَمَّهَا إلی صَدْرِهِ»؛ یعنی سکینه را به سینه خودش چسباند و با آستینش اشکهای دخترش را پاک میکرد و این جملات را میگفت:
«سَیَطُولُ بَعدِی یَا سَکِینَةُ فَاعْلَمِی مِنْکَ البُکَاءُ إذَا الحمَامُ دهَانِی لا تُحْرِقِی قَلْبِی بِدَمْعِکَ حَسْرَةً مَادَامَ مِنِّی الرُّوحُ فِی جِثْمَانِی».[9]یعنی دخترم، با این قطرههای اشک خود، دل پدر را نسوزان؛ تا من زندهامگریه نکن؛ چون گریه ها در پیش داری...
پی نوشتها:
[1]. سوره مبارکه توبه، آیه 71
[2] . سوره مبارکه آل عمران، آیه 97
[3]. در باب صوم هم مسألۀ ضرر مطرح میشود، امّا با ادلۀ دیگری که ربطی به دلیل صوم ندارد. اگر روزه ضرر داشت، میگویند روزه نگیر؛ امّا این ربطی به دلیل صوم ندارد. یعنی آن ادله حکم صوم را مشروط نمیکنند.
[4] . الکافی، ج 1، ص 54
[5] . مجموعةورام، ج 2، ص 124
[6] . بحارالأنوار، ج 44، ص 324
[7] . بحارالأنوار، ج 44، ص 316
[8] . بحارالأنوار، ج 45، ص 47
[9] . المناقب، ج 4، ص 109