پایگاه تخصصی منبرها

امر به معروف و نهی از منکر: ۱۰

تاریخ انتشار:
آیا امر به معروف و نهی از منکر، واجبِ مطلق است یا واجب مشروط؟ این یک بحث اصولی است. فُقها و اصولیّون واجبات را تقسیم ‏بندی می‏کنند به مطلق و مشروط. واجب مطلق مثل روزه گرفتن است که بدون هیچ شرطی برای همه مکلّفین واجب است. واجب مشروط مثل حج است...
امر به معروف و نهی از منکر: ۱۰

امر به معروف و نهی از منکر: ۱۰

أعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم؛  بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبّ‏ِ الْعَالَمِین وَ صَلَّی اللهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرین وَ لَعنَةُ اللهِ عَلی اَعدائِهِم اَجمَعین.

أعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم؛ «وَ المُؤمِنونَ و المُؤمِناتُ بعضُهُم أولِیاءُ بَعضٍ یَأمُرونَ بِالمَعروفِ وینهَونَ عَنِ المُنکَرِ و یُقیمُونَ الصَلاۀَ و یُؤتونَ الزَکاۀَ و یُطیعُونَ اللهَ و رسولَه اولئِکَ سَیَرَحَمُهُمُ اللهُ إنَّ اللهَ عزیزٌ حَکِیمٌ».[1]

مروری بر مباحث گذشته   

بحث ما راجع به حرکت امام حسین(علیه‏ السلام) بود؛ گفته شد به حسب نقل مکرّر از خود حضرت، این حرکت مصداق «امر به معروف و نهی از منکر» بود. از طرفی در باب امر به معروف و نهی از منکر، شرایط چهارگانه ‏ای مطرح است که یکی از آن شرایط این است که باید «احتمال عُقلایی اثر» وجود داشته باشد و شرط دیگر هم «ایمنی از ضرر» است که باید خوف ضرر نباشد. سؤالی که مطرح شد این بود که با توجه به اینکه خود حضرت از ابتدای حرکت، مکرّراً اِخبار فرمودند که سرانجام کار قتل و شهادت است، پس چگونه بین نهی از منکر بودن این حرکت و قطع داشتن به ضرر می‏توانیم جمع کنیم؟ این سؤال را در جلسات گذشته پاسخ دادیم.

راجع به شرط احتمال تأثیر هم عرض کردم که اثر فعلی و حالی مطرح نیست و اثر اعمّ از حالی و استقبالی است. یعنی لازم نیست همان موقع اثر داشته باشد، بلکه اگر در آینده هم اثر بگذارد باز هم نهی از منکر واجب است. همچنین لازم نیست اثر نسبت به فاعل منکر باشد، بلکه اگر نهی از منکر بر اشخاصی غیر از فاعل منکر اثر بگذارد باز هم واجب است. ممکن است عده‏ای تصور کنند که نهی از منکر باید اثر فعلی داشته باشد، آن هم راجع به فاعل منکر؛ مثلاً وقتی امام حسین(علیه‏ السلام) یزید را نهی از منکر می‏کند که او مهم‏ترین منکرش غصب خلافت بود، حضرت باید احتمال دهد یزید دست از خلافت بر می‏دارد و نهی از منکرش بر روی او اثر می‏کند. نخیر، این‏طور نیست؛ اوّلاً اثر لازم نیست که حتماً فعلی باشد. اثرِ معتبر در وجوب نهی از منکر، اَعمّ از حالی و استقبالی است. یعنی اگر بعداً هم اثر بگذارد و جلوی انجام مجدّد فعل را بگیرد، همین کافی است. ثانیاً اثر لازم نیست حتماً روی فاعل منکر باشد. اگر روی غیر او هم اثر کند، شرط احتمال عُقلایی تاثیر را دارا است.

فرض کنید من کسی را ببینم که ـ‏ نغوذ بالله ‏ـ شُرب خمر می‏کند. می‏دانم که اگر به او چیزی بگویم در او اثری نمی‏گذارد. امّا کس دیگری هم آنجا هست که وقتی من آن شارب خمر را نهی کنم، او حساب کار خودش را می‏کند و با این نهی از منکری که من کردم، او دیگر به سمت شرب خمر نمی‏رود؛ بنابر این معلوم می‏شود که عمل من نهی از منکر است و اثر هم داشته است. این در حقیقت پیش‏گیری از منکری است که بعداً می‏خواهد تحقّق پیدا کند. در باب نهی از منکر هم گفتم که حقیقت نهی از منکر، دفع منکر است و این هم از مصادیق دفع منکر است.

از طرف دیگر، منکرات هم مختلف هستند. «خودِ منکَر» هم در بحث نهی از منکر دارای خصوصیّت است. یعنی بعضی از منکرات هستند که شارع نسبت به عدم وقوع آنها اهتمام زیادی دارد؛ یعنی بسیار مبغوض شارع است و او می‏خواهد که این نوع از منکرات به هیچ نحو در خارج تحقق پیدا نکنند. منکراتی مانند هتک اسلام و شعائر اسلامی یا بدعت‏گذاری در دین و تزلزل در اعتقادات مردم و تحریف و تغییر در احکام شرعی و حلال و حرام از این قبیل است. همه این اقسام را در جلسه گذشته توضیح دادم و عرض کردم که اینها حرام است و شارع هم اهتمام فروانی برای تحقّق نیافتن آنها دارد. تضعیف اعتقادات مردم حرام است، بدعت حرام است، جابه‏ جایی منکر و معروف در جامعه حرام است و در مقابل اینها باید ایستاد. شارع نه از اصولش دست بر می‏دارد و نه از فروعش.

این تقسیم ‏بندی نسبت به «خودِ منکَر» بود؛ امّا یک تقسیم‏ بندی دیگر هم داریم که مَقسم آن «ناهی از منکر» است. یعنی اشخاص نهی کننده، از نظر حیثیّات اجتماعی مختلف هستند. یک دسته از ناهیان، رؤسای مذهب و کسانی هستند که به نام عُلمای دینی هستند و در بین مردم وجهه دینی دارند. اینها کسانی هستند که مردم به آنها نگاه می‏کنند و از آنها تبعیّت می‏کنند. حکم اینها با دیگر افراد جامعه اسلامی فرق می‏کند. چون سکوت اینها در برابر این منکراتی که مورد اهتمام شارع است، به منزله «امضا و تأیید» تلقی می‏شود و ضربه به اصل دین است.

تکلیف ویژه رؤسای مذهب و چهره‏ های دینی جامعه

حالا در این جلسه می‏خواهم به چند نکته اشاره کنم. نکته اوّل؛ ما در تاریخ اسلام داریم که شخصیت‏هایی مانند ابوذر، میثم تمّار، حُجر بن‏عدی و امثال اینها در نهی از منکر تا پای جان رفتند. حالا می­گویید امام حسین(علیه‏ السلام) رئیس مذهب بود و اسلام در خطر بود و باید می‏ایستاد، ولی در رابطه با اینها چه می‏گویید؟ اینها چرا این‏طور عمل کردند و با اینکه ایمنی از ضرر نداشتند باز هم نهی از منکر کردند؟ جواب این سؤال را جلسه گذشته عرض کردم؛ بحث این است که چهره اگر یک چهره مذهبی باشد، حکم مسأله فرق می‏کند. چنین کسانی با وجود خوف از ضرر، برای حفظ اصل دین و جلوگیری از ضرر به اصل دین باید ایستادگی کنند؛ حتّی اگر قطع به ضرر هم داشته باشند، باز هم باید بایستند. درست است که امام حسین(علیه‏ السلام) در رأس مذهب بود، امّا شخصیّت‏هایی مثل میثم و ابوذر هم افرادی بودند که مردم از نظر دینی به آنها اعتماد داشتند و روش و اعمال آنها در هر منطقه ‏ای که بودند، برای مردم حجّت بود؛ لذا اینها هم تکلیف داشتند بایستند و با خوف از ضرر، نهی از منکر از گردن آنها ساقط نمی ‏شد.

این بحث در کُتاب‏های فقهی هم مطرح شده است؛ در آنجا بعضی گفته ‏اند که این نوع از رفتار، به جهت امور خاصّی بوده که مربوط به خودِ اینها بوده است؛ یعنی می‏خواهند بگویند حکم اینها حکم استثنائی است. در حالی که همان‏طور که ما بحث کردیم، در اینجا هیچ امور خاصّه ‏ای مطرح نیست. ما در مورد خود امام حسین(علیه‏ السلام) هم گفتیم که حضرت طبق موازین و ظواهر شرع عمل کردند؛ این اصحاب و بزرگان هم بر طبق ظواهر شرع عمل می‏کردند. یعنی همان‏طور که وظیفه شرعی‏شان بوده، عمل می­کردند. این بزرگان مواجه شده بودند با گروهی که داشتند به اسلام ضربه می‏زدند و چون اینها مردمان موجّهی در جامعه بودند و مردم هم به اینها اعتقاد دینی داشتند، اگر اینها سکوت می‏کردند، سکوتشان به منزله امضای منکر تلقی می‏شد.

عدم شرطیّت «ایمنی از ضرر» در مرحله یدی

نکته دوم؛ گفتیم که نهی از منکر سه مرتبه دارد؛ مرتبه اوّل «قلبی» است، البته به نحوی که قبلاً توضیح دادم. منظور از مرحله قلبی، صِرفِ انکار قلبی نیست؛ بلکه این نهی قلبی باید مبرِز داشته باشد. مرتبه دوم «زبانی» است و مرتبه آخر هم «یدی» و برخورد فیزیکی است. همان‏طور که در فقه بحث می‏ شود، این مرتبه سوم مشروط به اذن حاکم شرع است. البته قبلاً گفتیم که اذن حاکم شرع «شرط وجوب» نیست، بلکه «شرط واجب» است.

به حسب ظاهر در مرتبه اوّل و دوم نهی از منکر، در نفس عمل ضرری تصویر نمی­شود؛ یعنی نهی از منکر قلبی و زبانی ملازم با ضرر نیست. مثلاً دل من از کار حرامی که دیگری مرتکب شده به درد آمده است، چهره‏ام را درهم می‏کشم؛ این چهره درهم کشیدن و روی برگرداندن و فاصله گرفتن از عامل منکر، همان مبرِز و ظاهر کننده انزجار قلبی من است. با انجام این کارها ضرری متوجه من نمی‏شود. کسانی هم که با زبان نهی از منکر می‏کنند هم ضرری متوجه‏شان نمی‏ شود. البته گاهی هم ممکن است احتمال ضرر مالی یا عِرضی و جانی وجود داشته باشد، امّا عادتاً این‏طور نیست و نهی از منکر قلبی و زبانی ملازم با ضرر نیست.

امّا مرتبه سوم که فُقهای ما می­گویند مشروط به اذن حاکم شرع است، همیشه ملازم با ضرر است. یعنی ضرر از لوازم وجودی برخورد فیزیکی است. در واقع هم همین‏طور است که برخورد فیزیکی دو طرفه است و به اصطلاح «زد و خورد» است. هر زد و خوردی دو طرفه است. نهی از منکر یدی تنها زدن نیست، خوردن هم دارد! لذا به حسب طبیعی ضرر بدنی در آن هست. حالا اگر بنا شود که در برخورد فیزیکی خوف از ضرر مانع نهی از منکر شود، عملاً‌ این قسم از نهی از منکر تعطیل می‏شود! بنابر این، شرط ایمنی از ضرر در اینجا اصلاً مطرح نیست. یعنی اگر ناهی مراتب نهی از منکر را یکی‏یکی پیش آمد و به مرحله یدی رسید و حاکم شرع هم اذنش را صادر کرد، دیگر این مرتبه مشروط به شرط ایمنی از ضرر نیست.

نهی از منکر واجب مطلق است

نکته سوم؛ آیا امر به معروف و نهی از منکر، واجبِ مطلق است یا واجب مشروط؟ این یک بحث اصولی است. فُقها و اصولیّون واجبات را تقسیم ‏بندی می‏کنند به مطلق و مشروط. واجب مطلق مثل روزه گرفتن است که بدون هیچ شرطی برای همه مکلّفین واجب است. واجب مشروط مثل حج است که به استناد آیه شریفه «وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبیلاً»،[2] بر کسی که استطاعت داشته باشد واجب است. یعنی اصل حکم وجوب حج معلّق و مشروط به استطاعت است و تا مستطیع نشده حج بر او واجب نمی‏شود. امّا در صوم، اصل حکم معلّق نیست؛ بلکه حکم وجوب روزه مطلق است.[3]

وجوب امر به معروف و نهی از منکر هم مشروط نیست؛ بلکه مطلق است. یعنی خودِ دلیل وجوب امر به معروف و نهی از منکر اطلاق دارد. البته شما با دلایل دیگر می‏گویید نهی از منکر در جایی واجب است که احتمال ضرر نباشد، پس مشروط به این شرط است. امر به معروف و نهی از منکر مثل نماز و روزه است؛ خودِ نماز واجب مطلق است، امّا در عین حال شرایطی دارد که ­با دلایل دیگری ثابت می‏ شود. ادلّه ما در باب امر به معروف و نهی از منکر هم مطلق است.

دلیلی که شرط را بیان می‏کند هم دو نوع است. یک‏وقت روایاتی داریم که حکم را به این شرط مشروط کرده است که باید خوف ضرر نباشد و احتمال تأثیر باشد. گاهی هم به دلایل کلّی مثل حدیث رفع استناد می‏کنید که به آن «عناوین ثانویّه» می‏گویند. دلایل نوع اوّل که شرط ایمنی از ضرر را مطرح می‏کند، خودش اطلاق ندارد، چه رسد به اینکه بخواهد اطلاق اصل حکم را تقیید کند. اگر هم بروید سراغ عناوین ثانویّه مثل حدیث رفع و به اکراه و اضطرار و جهل تمسّک کنید، اینها هم در این باب بر این دلایل حکومت ندارند و حکم را محدود نمی‏کنند. بنابر این، اوّلاً وجوب امر به معروف و نهی از منکر، مطلق است و مشروط نیست. ثانیاً علی‏فرض که بخواهید شرطی بیاورید، با ادلّه دیگری آنها را اثبات می‏کنید که آن ادلّه­ هم اطلاق ندارند. اگر هم می­خواهید با عنوان ثانویّه مشروط بودن حکم را اثبات کنید، بدانید که آنها هم بر دلایل «اصل حکم وجوب امر به معروف و نهی از منکر» حکومت ندارد.

دلیل خاص و عام برای عدم تقیید این حکم

گفتیم که در باب نهی از منکر، افراد خاصّی در ارتباط با منکرهای خاصّی، وظیفه خاصّی دارند؛ آیا این حکم با یک دلیل خاص برای آنها ثابت شده است؟ ما در ادلّه‏ مان داریم که در باب بدعت فرموده ‏اند: «إِذَا ظَهَرَتِ الْبِدَعُ فِی أُمَّتِی فَلْیُظْهِرِ الْعَالِمُ عِلْمَهُ فَمَنْ لَمْ یَفْعَلْ فَعَلَیْهِ لَعْنَةُ اللَّه».[4] پس برای این حکم خاص، دلیل خاص داریم.

البته مطلب دیگری هم مطرح است که برای توضیح آن باید یک مقدّمه دیگر بگویم. وقتی حکمی ثابت شد و فعلیّت یافت، باید منجّز هم بشود تا برای مکلّفین واجب شود. مثلاً کسی که روزه بر او واجب شده است، زمانی این حکمِ مطلق برای او منجّز می‏شود که عذری نداشته باشد. لذا اگر بیمار شد، بیماری برای او عذر است و لازم نیست روزه بگیرد، نه اینکه روزه برای او وجوب نداشته باشد؛ بلکه با اینکه روزه بر او واجب است ولی به دلیل وجود عذر، حکمِ وجوب برای او منجّز نمی‏شود و لازم نیست روزه بگیرد. ضرورت و اضطرار و حَرَج و امثال اینها معذِّر هستند؛ یعنی برای مکلّفین عذر می‏آورند. لذا با پیدایش عذر، وجوب صوم از بین نمی‏رود و مکلّف باید وقتی عذرش بر طرف شد، قضای روزه‏اش را بگیرد.

حالا مطلب این است که این ضرورت‏هایی که برای اشخاص معمولی عذر است، برای این افراد شاخص عذر نیست. چون اینها باید دین را حفظ کنند. لذا عذری در کار نیست. اگر نهی از منکر برای آنها ضربه مالی یا ضرر حیثیّتی یا حتّی ضرر جانی داشته باشد، باز هم این حکم برای آنها فعلیّت دارد و حتّی تنجّز دارد. یعنی اینها هیچ عذری عندالله ندارند. مسأله این است که هر چند ضرورت، عذر است، امّا برای اینها عذر نیست. لذا این حرکت‏هایی که بزررگان دین در این ارتباط داشتند، حساب ‏شده بوده است. این‏طور نبوده که ـ‏نعوذبالله‏ـ مبنای فقهی نداشته باشند. نخیر، مبنای فقهی کارهایشان همین دلایلی است که ذکر کردیم. بزرگان دین نباید در این موقعیت‏ها سکوت می‏کردند و قضیه امام حسین(علیه‏ السلام) هم همین بود.

در ماجرای انقلاب اسلامی ایران هم بعضی از اهل علم از روی دلسوزی به امام خمینی; می­گفتند که آقا، فایده­ای ندارد! ایشان می‏فرمودند: «آن آقایانی که می­گویند باید خفه شد، اینجا هم باید خفه شد؟! اینجا هم خفه شویم؟! ما را بفروشند و خفه شویم؟! قرآن ما را بفروشند و خفه شویم؟!» بعد گفتند: «والله گناه‏کار است کسی که داد نزند؛ والله مرتکب کبیره است کسی که فریاد نکند». من خودم آن روز که ایشان این حرف‏ها را می‏زد در آن جلسه حضور داشتم، امّا برای حفظ امانت، عین عبارات ایشان را خواندم. بعد هم خطاب کردند: «ای علمای نجف! به داد اسلام برسید. ای علمای قم! به داد اسلام برسید. رفت اسلام». این حرف‏های ایشان مبنا دارد. آن زمان مراجعِ بزرگی بودند که ایشان به آنها خطاب کرد. چرا به آنها خطاب کردند؟ چون این کار وظیفه آنها است. تو که مرجع تقلیدی باید اسلام و دین را چه از نظر اعتقادی و چه احکام شرعی، حفظ کنی. لذا ایشان قسم می‏خورد و می‏فرماید والله گناه‏کار است، والله مرتکب کبیره است کسی که در مقابل این منکر سکوت کند.

بنابر این، در مواجهه «افراد شاخص» با «منکر خاص» هیچ عذری پذیرفته نیست. بحث ضرر و حَرَج در این‏موارد اصلاً مطرح نیست. اینها مبانی مسأله است که من در جلسات گذشته عرض کردم. اطلاق فعل معصوم، حجّت است، قول او حجّت است، فعلش حجّت است و تقریرش هم حجّت است. ما به استناد فعل معصوم، ادلّه‏ای که بر شرط ایمنی از ضرر دلالت می‏کنند را تقیید می‏کنیم و می‏گوییم در خصوص افراد شاخص دینی در جامعه، هنگام بروز منکرهای خاص، ایمنی از ضرر شرط وجوب نهی از منکر نیست.

جلسه گذشته هم عرض کردم که مرحوم حاج شیخ فضل‏ الله نوری در ماجرای مشروطیت چه گفتند. در حساس‏ترین مواقع، خانه شیخ را محاصره کردند. یکی از ملازمین ایشان به نام شیخ خیرالله که به او مدیر نظام می‏گفتند، می‏گوید به آقا عرض کردم: «دو چیز به عقلم می­رسد؛ یکی اینکه در خانه‏ای پنهان شوید و بعد مخفیانه به عتبات بروید، آن‏گاه در امن و امان خواهید بود و بسیاری از کسانی هستند که با جان و دل، شما را در خانه‏شان منزل خواهند داد». فرمود: «اینکه نشد! اگر من پایم را از این خانه بیرون بگذارم، اسلام رسوا خواهد شد». من عرض کردم: «دوم اینکه مانند خیلی‏ها تشریف ببرید به سفارت روس و انگلیس». چون در آن‏موقع بعضی‏ها به سفارت‏خانه‏ ها پناهنده می‏شدند. شیخ به من گفتند: «آیا روا است که من پس از هفتاد سال که محاسنم را برای اسلام سفید کرده‏ام حالا بیایم و بروم زیر بیرق کفر؟»

یکی از مورّخان مشروطه می­نویسد: یک روز شخصی خدمت شیخ آمد و گفت در انجمن مشروطه‏ طلب گفته ‏اند که می‏خواهیم شیخ را در میدان توپخانه دار بزنیم. شیخ فرمود می‏خواهند مرا دار بزنند؟ گفت آری! ایشان فرمود گمان نمی‏کنم چنین سعادتی داشته باشم؛ امّا اگر مرا دار بزنند، زهی سعادت که من در راه حمایت از دین اسلام شهید شوم! لذا شیخ هیچ کدام از راه‏های پیشنهادی را انتخاب نکرد؛ فرمود این وظیفه من است. شخص خاص باید پای نهی از منکر خاص بایستد. چرا؟ پاسخش خیلی واضح است. چون مسأله ابعاد مختلف دارد. یک بُعدش این است که اگر اینها ایستادگی نکنند، جامعه اسلامی به فساد کشیده می­شود. در حالی که اینها وظیفه دارند از همان ابتدا جلوی فساد جامعه را بگیرند.

روایتی را می‏خوانم که از پیغمبر اکرم(صلّی‏ الله‏ علیه ‏وآله‏ و سلّم) است. این روایت در وسائل ‏الشیعه آمده است. مصدق بن صدقه از امام صادق(علیه‏ السلام) نقل می‏کند که حضرت فرمودند: «قَالَ رَسولُ اللهِ کَیفَ لَکُم إذا فَسَدَتْ نِسَاؤکُمْ وَ فَسَقَ شَبَابُکُمْ وَ لَمْ تَأمُرُوا بِالمَعْرُوفِ وَ لَمْ تَنْهَوا عَنِ الْمُنْکَرِ»؛ پیغمبر اکرم(صلّی‏ الله‏ علیه ‏وآله‏ و سلّم) فرمود وضع شما چگونه است در آن موقعی که زن‏های شما به فساد کشیده شده و جوان‏هایتان به معاصی آلوده می‏شوند؟ «فسق» آلوده شدن به گناه است. شما چگونه خواهید بود زمانی که جامعه به سوی فساد اخلاقی و شرعی سوق پیدا می‏کند در حالی که شما هم امر به معروف و نهی از منکر نمی‏کنید؟ چون بعد از مدتی ارتکاب منکر و ترک معروف عادی می­شود. چون ابتدا از معاصی قلباً منزجر می‏شوند، امّا کم‏کم دیدن گناه برایشان عادی می‏شود. به حضرت عرض شد: «أیَکُونُ ذلِکَ یا رَسُولَ اللهِ»؛ مگر می­شود یک چنین روزی بیاید؟! روزگاری که زن­ها به فساد کشیده شوند، جوان­ها فاسق شوند، بعد هم همه بنشینید و دست روی دست بگذارند؟! «فَقَالَ نَعَمْ وَ شَرٌّ مِنْ ذَلِکَ»؛ حضرت فرمود بله، بدتر از این هم می‏شود! «فَکَیْفَ بِکُمْ إذَا اُمِرْتُمْ بِالمُنْکَرِ وَ نُهِیتُمْ عَنِ المَعْرُوفِ».[5] روزی خواهد آمد که امر به منکر می‏شوید و شما را از انجام معروف نهی می‏کنند و نمی‏گذارند کار خوب را انجام دهید.

تمام این مسائل را پیغمبراکرم(صلّی‏ الله‏ علیه ‏وآله‏ و سلّم) و ائمه اطهار(علیهم ‏السلام) برای ما پیش‏بینی کرده‏اند و به ما گفته‏اند. به ما گفته ‏اند که چنین روزهایی می‏آید و هر کس باید به وظیفه‏ اش عمل کند؛ از صدر گرفته تا ذیل، تمام افراد جامعه اسلامی هر کدام مسئولیتی دارند و همه باید طبق موازین شرعی به وظایفشان عمل کنند. حرکت حسین(علیه‏ السلام) هم به همین جهت بود. از اوّل حرکت تا شب عاشورا می‏گفت من برای امر به معروف و نهی از منکر حرکت کرده ‏ام؛ این را هم بدانید که آخر این حرکت کشته شدن است. حتّی آنهایی که همراه حضرت بودند هم این را می‏دانستند و می‏ گفتند.

علّت تأکیدات مکرّر امام بر «جایگاه خودشان در جامعه اسلامی»

یک مطلب می­ ماند که کسانی که اهل تحقیق درباره حرکت امام حسین(علیه‏ السلام) هستند، به آن توجه کنند. ما می‏بینیم وقتی که ولید در مدینه حضرت را خواست تا خبر به درک واصل شدن معاویه را به ایشان بدهد و از ایشان برای یزید بیعت بگیرد، حضرت از همان مجلس شروع کرد راجع به خودش صحبت کردن که من چه کسی هستم و خانواده ­ام کیست و پدر و مادر و جدّم کیست. آنجا حضرت به ولید می‏فرماید: «إِنَّا أَهْلُ بَیْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَعْدِنُ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفُ الْمَلَائِکَةِ وَ بِنَا فَتَحَ اللَّهُ وَ بِنَا خَتَمَ اللَّهُ»؛ ما خاندان نبوّت و معدن رسالت و محلّ آمد و شُد فرشتگان هستیم؛ از آن طرف هم راجع به یزید فرمود: «وَ یَزِیدُ رَجُلٌ مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ وَ مِثْلِی لَا یُبَایِعُ مِثْلَهُ».[6] اما یزید فاسق است و آشکارا گناه‏کاری می‏کند. لذا کسی چون من با کسی چون او بیعت نمی‏کند. حتّی یکی‏دو سال مانده بود که معاویه به درَک واصل شود، حضرت عده­ای را در منَی جمع می‏کنند و با آنها هم همین مسائل را مطرح می‏کنند. تا روز عاشورا هم این حرف‏ها را تکرار می‏کردند. سؤال این است که چرا امام حسین(علیه‏ السلام) این‏قدر نسبت به معرفی خودشان تأکید داشتند؟ این تکرار برای چه بود؟

در مورد روز عاشورا می‏نویسند: «ثُمَّ وَثَبَ الْحُسَیْنُ مُتَوَکِّئاً عَلَى سَیْفِهِ»؛ حضرت به شمشیرشان تکیه کردند و ایستادند. «فَنَادَى بِأَعْلَى صَوْتِهِ فَقَالَ أَنْشُدُکُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْرِفُونِّی»؛ با بلندترین صدایش لشکر را قسم داد که آیا شما مرا می­شناسید؟ «قَالُوا نَعَمْ أَنْتَ ابْنُ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ وَ سِبْطُهُ»؛ گفتند بله، ما تو را می‏شناسیم؛ تو پسر دختر پیغمبری! «قَالَ أَنْشُدُکُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ جَدِّی رَسُولُ اللَّهِ قَالُوا اللَّهُمَّ نَعَمْ»؛ فرمود آیا می‏دانید که جدّ من  رسول خدا است؟ گفتند آری! «قَالَ أَنْشُدُکُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ أُمِّی فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ قَالُوا اللَّهُمَّ نَعَمْ قَالَ أَنْشُدُکُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ أَبِی عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ قَالُوا اللَّهُمَّ نَعَمْ قَالَ أَنْشُدُکُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ جَدَّتِی خَدِیجَةُ»؛ فرمود شما را به خدا، آیا می‏دانید که پدرم علی است، مادرم فاطمه است و جدّه‏ام خدیجه است؟ «هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ سَیِّدَ الشُّهَدَاءِ حَمْزَةَ عَمُّ أَبِی قَالُوا اللَّهُمَّ نَعَمْ قَالَ فَأَنْشُدُکُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ جَعفَرَ الطَّیَّارَ فِی الْجَنَّةِ عَمِّی قَالُوا اللَّهُمَّ نَعَمْ قَالَ فَأَنْشُدُکُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ هَذَا سَیْفُ رَسُولِ اللَّهِ».[7] آیا می‏دانید حمزه سیّدالشهدا عموی پدرم و جعفر طیّار عموی من است؟ آیا می‏دانید این عمّامه، عمّامه پیغمبر و این شمشیر او است؟ حضرت یکی‏یکی همه اینها را پرسید و آنها هم گفتند به خدا قسم این چیزها را می‏دانیم.

چرا حضرت این‏قدر روی این مطالب تکیه می‏کنند؟ این مسأله جهات مختلفی دارد که من به دو مورد آن اشاره می‏کنم. یکی اینکه در این جمع افرادی هستند که ممکن است فریب خورده باشند؛ حضرت می‏خواهد با این پرسش و پاسخ‏ها این گروه را متنبّه کنند. چون وظیفه او هدایت و دست‏گیری است. او وظیفه دارد کسانی که جاهل هستند را از جهل نجات دهد و از آنها رفع جهل کند.

چنان‏که پیشنهادهای امام حسین(علیه‏ السلام) به عمر سعد هم به همین جهت بود. حضرت یقین داشت که عمر سعد او را خواهد کشت، امّا حضرت با ابوالفضل(علیه‏ السلام) رفتند و با او و جمعی از سردارانش از جمله حُرّ مذاکره کردند و پیشنهادهایی دادند که یکی از آن پیشنهادها این بود که به من کاری نداشته باشید تا من برگردم. ممکن است کسی اشکال کند که چرا حضرت این پیشنهادها را دادند؟ مگر وظیفه‏شان نبود که بایستند؟ پس چرا حرف از رفتن و کشته نشدن می‏زدند؟ این حرف‏ها چیست که حضرت می‏گوید؟ جواب این است که حضرت اینها را گفت تا حُرّ را از میان آنها بیرون بکشد. لذا وقتی که حرف‏ها تمام شد و امام رفتند، حُرّ به عمرسعد گفت هیچ‏کدام از پیشنهادها را قبول نمی­کنی؟ او گفت نه! همین موجب شد که حُرّ از آنها کنار کشید و به حسین(علیه‏ السلام) پیوست.

در تاریخ خیلی دقیق شوید! یکی از ابعاد حرکت حضرت این بود که می‏خواست از گمراهان دستگیری کند. از آن بالاتر این است که حضرت می‏خواست نگذارد آنهایی که عمرشان را در راه شیطان صرف می‏کنند به نتیجه دل‏‏خواهشان برسند. حضرت می‏دانست که اینها از ادامه سیر در راه شیطانی‏شان باز نمی‏ایستند، ولی بعداً می‏خواهند به مردم بگویند که حسین و اطرافیانش خارجی بودند. لذا این حرف‏ها را از اوّل تا آخرین ساعات تکرار می‏کرد که آنها در این مسیر شیطانی‏شان موفق نشوند. امام حسین(علیه‏ السلام) تا آن مقدار که وظیفه شرعی‏اش بود، پیش‏گیری می‏کرد که این اتفاقات نیفتد؛ چرا که می‏دانست افرادی خواهند آمد که او را به عنوان خارجی به مردم معرفی می‏کنند. می‏خواست جلوی این اتفاق را بگیرد. لذا از همان قدم اوّل شروع کرد به معرفی خودش تا روز آخر. گرچه اقدامات آنها سطحی و گذرا بود و رفت و تمام شد، امّا آن کارها هم وظیفه شرعی حضرت بود.

قبلاً گفتیم که در باب ضرر، گاهی تهدید مالی مطرح است و فرد را از این چیزها می‏ ترسانند تا دست از کارش بردارد؛ گاهی مسأله حیثیّتی است و به تعبیر روز می‏گویند «ترور شخصیّتی» مطرح است و دست آخر هم «ترور شخصی» مطرح است که خود شخص را از بین می‏برند. در مورد حرکت امام حسین(علیه‏ السلام) همه این ضررها، اَعمّ از ضرر مالی، عِرضی و جانی وجود داشت. با این حال آیا می‏شود گفت که حضرت می‏ترسد از اینکه مثلاً اموالم را به غارت می‏برند، زن و فرزندانم را به اسارت می‏گیرند، خودم و اصحابم را می‏کشند؟! این شخص در ارتباط با این منکر خاص، وظیفه ‏اش این است که جلوی آن بایستد؛ هر چه می‏ خواهد پیش بیاید، باکی نیست.

ذکر مصیبت تنهایی، غربت و وداع اباعیدالله

ما هنوز بزرگان دینمان را نشناخته‏ایم. عقلاً هم نمی‏ توانیم آنها را آنگونه که حقّ معرفتشان اقتضا می‏کند بشناسیم. چون ما وقتی می‏توانیم به تمام جنبه‏ های شخصیتی و رفتاری آنها احاطه پیدا کنیم که از آنها بزرگتر شویم؛ در حالی که ما در مقابل آنها که اقیانوس بی نهایت فضایلند، هیچ هم نیستم. مسلّماً حسین(علیه‏ السلام) شناخته نشده است. حضرت در روز عاشورا و در راه انجام وظیفه کوتاه نیامد و هیچ چیز مانع او نشد. آن همه مصیبت دید، ولی کوتاه نیامد. گاهی بالای سر مسلم بن‏ عوسجه می‏رفت که حبیب هم آنجا بود. گاهی بالای سر حُرّ می‏آمد، گاهی بالای سر غلامش می‏آمد. کار به جایی رسید که گاهی بالای سر علی‏ اکبر و بعد کنار عبّاسش آمد. حتی علی‏اصغرش را هم آورد. همه چیزش را در این راه آورد و تقدیم کرد.

می ‏نویسند حسین(علیه‏ السلام) در آن لحظات آخر روز عاشورا «فَنَظَرَ یَمیناً و شِمَالاً»؛ نگاهی به سمت چپ و راست انداخت؛ «فَلَم یَرَ مِن أصحَابِهِ أحَداً»؛ دیگر هیچ‏کس از اصحابش باقی نمانده بود. در بعضی از مقاتل آمده است که به نزدیکی خیمه‏ها آمد و صدایش بلند شد: «یَا سُکَیْنَةُ یَا فَاطِمَةُ یَا زَیْنَبُ یَا أُمَّ کُلْثُومٍ عَلَیْکُنَّ مِنِّی السَّلَامُ»؛ یعنی خداحافظ! وقتی صدای حسین(علیه‏ السلام) بلند شد، این بی­بی­ها و بچه­ ها بیرون ریختند. آمدند و اطراف حسین(علیه‏ السلام) را گرفتند.

تعبیراتی از سکینه دختر حسین(علیه‏ السلام) نقل شده و تعبیراتی هم از زینب(سلام‏ الله‏ علیها) خواهرش آمده است. زینب(سلام‏ الله‏ علیها)  آمد؛ «وَ لَصِقَت بِهِ»؛ خودش را به برادر چسباند و او را در بغل گرفت. «فَقَالَت مَهلاً مَهلاً»؛ برادر جان، کمی آرام‏تر... سپس زن‏ها حسین(علیه‏ السلام) را احاطه کردند؛ صدای شیونشان بالا رفت...

راجع به سکینه دختر حسین(علیه‏ السلام) هم می‏نویسند این دختر کوچک جلو آمد و به پدر گفت: «یَا أَبَهْ اسْتَسْلَمْتَ لِلْمَوْتِ»؛ پدر، آیا تن به مرگ داده ‏ای؟ حسین(علیه‏ السلام) در جوابش فرمود چه‏طور تن به مرگ ندهد کسی که یار و یاوری ندارد؟ یعنی دخترم، همه رفته‏اند و پدرت دیگر تنها است. سکینه به پدر عرض می‏کند: «یَا أَبَهْ رُدَّنَا إِلَى حَرَمِ جَدِّنَا»؛ بابا، اوّل ما را به مدینه برگردان و بعد خودت بیا و به میدان برو! حسین(علیه‏ السلام) با کنایه به او جواب داد و فرمود: «لَوْ تُرِکَ الْقَطَا لَنَامَ».[8] یعنی دخترم، دیگر راهی برای برگشت به مدینه نیست. دیگر کار تمام شد. سکینه شروع کرد های­ های گریه کردن؛ حسین(علیه‏ السلام) دخترش را به بغل گرفت. «وَ ضَمَّهَا إلی صَدْرِهِ»؛ یعنی سکینه را به سینه خودش چسباند و با آستینش اشک‏های دخترش را پاک می‏کرد و این جملات را می‏گفت:                                                                 

«سَیَطُولُ بَعدِی یَا سَکِینَةُ فَاعْلَمِی مِنْکَ البُکَاءُ إذَا الحمَامُ دهَانِی‏ لا تُحْرِقِی قَلْبِی بِدَمْعِکَ حَسْرَةً مَادَامَ مِنِّی الرُّوحُ فِی جِثْمَانِی».[9]یعنی دخترم، با این قطره‌‏های اشک خود، دل پدر را نسوزان؛ تا من زنده‏امگریه نکن؛ چون گریه‏ ها در پیش داری...

منبع:www.mojtabatehrani.ir

پی نوشتها:

[1]. سوره مبارکه توبه، آیه 71

[2] . سوره مبارکه آل عمران، آیه 97

[3]. در باب صوم هم مسألۀ ضرر مطرح می­شود، امّا با ادلۀ دیگری که ربطی به دلیل صوم ندارد. اگر روزه ضرر داشت، می­گویند روزه نگیر؛ امّا این ربطی به دلیل صوم ندارد. یعنی آن ادله حکم صوم را مشروط نمی‏کنند.

[4] . الکافی، ج 1، ص 54

[5] . مجموعةورام، ج 2، ص 124

[6] . بحارالأنوار، ج 44، ص 324

[7] . بحارالأنوار، ج 44، ص 316

[8] . بحارالأنوار، ج  45، ص 47

[9] . المناقب، ج 4، ص 109