تاریخ ارسال:یکشنبه, آذر 7, 1395 - 9:42ب.ظ شناسه: 1027

امر به معروف و نهی از منکر: ۹

نویسنده: 
امر به معروف و نهی از منکر
امام حسین(علیه‏ السلام) هم بر طبق موازین ظاهری شریعت عمل می‏کرد. لذا ما همانند بعضی که در مواجهه با قیام امام حسین(علیه‏ السلام) نتوانسته‏اند شُبهات را جواب دهند عمل نمی‏کنیم. اینها مجبور شده‏اند دایره مفهوم امر به معروف و نهی از منکر را توسعه دهند و ...

امر به معروف و نهی از منکر: ۹

أعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم؛  بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبّ‏ِ الْعَالَمِین وَ صَلَّی اللهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرین وَ لَعنَةُ اللهِ عَلی اَعدائِهِم اَجمَعین.

أعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم؛ «وَ المُؤمِنونَ و المُؤمِناتُ بعضُهُم أولِیاءُ بَعضٍ یَأمُرونَ بِالمَعروفِ وینهَونَ عَنِ المُنکَرِ و یُقیمُونَ الصَلاۀَ و یُؤتونَ الزَکاۀَ و یُطیعُونَ اللهَ و رسولَه اولئِکَ سَیَرَحَمُهُمُ اللهُ إنَّ اللهَ عزیزٌ حَکِیمٌ».[1]

مروری بر مباحث گذشته   

بحث ما راجع به حرکت امام حسین(علیه‏ السلام) بود و گفته شد از آنچه که در مقاطع مختلف از خود حضرت نقل شده، فهمیده می‏شود که این حرکت مصداق «امر به معروف و نهی از منکر» است. عرض کردیم که یکی از شرایط وجوب امر به معروف و نهی از منکر این است که احتمال تاثیر وجود داشته باشد. شرط دیگر این است که خوف ضرر نباشد؛ ضرر هم اَعمّ از ضرر مالی، عِرضی و جانی است. همچنین گفته شد که از خود حضرت به طور متواتر نقل شده که ایشان می‏فرمود سرانجام این حرکت قتل و شهادت است و این، مصداق بارز ضرر جانی است. در جلسات گذشته به شُبهه «عدم تأثیر» در حرکت امام حسین(علیه‏ السلام) جواب دادم و بعد وارد بحث «ایمنی از ضرر» شدم.

جلسه گذشته عرض کردم که از نظر مبانی فقهی، شرط «ایمنی از ضرر» مطلق نیست. همچنین گفته شد که ما غیر از ضرر مالی، عِرضی و جانی، ضرر دیگری هم داریم که «ضرر دینی» است. البته ضرر دینی بر دو قسم است؛ یک‏وقت می­گوییم «ضرر به دین شخص» می‏خورد و یک‏وقت می‏گوییم «ضرر به اصل دین»  می‏خورد. اینها دو قسم متفاوت هستند. گاهی ضرر ممکن است مربوط به شخص باشد؛ یعنی شخصی آمر به معروف و ناهی از منکر از نظر دینی ضرر می‏بیند. امّا گاهی ممکن است ضرر مربوط به خود دین باشد؛ یعنی در نتیجه ترک نهی از منکر، اصلِ دین ضربه می‏خورد.

منکرات خاص

در اینجا من مطلبی را عرض کنم که البته در گذشته هم به آن اشاره کرده‏ام. منکرات از دیدگاه شارع با یکدیگر تفاوت دارند؛ یک سنخ از منکرات از اموری هستند که شارع اهتمام زیادی دارد که اینها واقع نشوند. ما نسبت به این نوع از منکرات نمی ­توانیم بگوییم که ادلّه «لاضرر» یا «لاحرج» یا «تقیّه» بر ادلّه نهی از منکر حاکم هستند. رواج و شیوع این نوع از منکرات موجب ضرر به اصلِ دین می‏شود و لذا جایی برای ادلّه «لاضرر» و امثال آن باقی نمی‏ماند و هیچ حکومتی هم در کار نیست.

انواع ضرر به دین

ضرر به دین را می­توانیم در شاخه ­های گوناگون بررسی کنیم. نوع اوّل این است که سکوت کردن در مقابل منکر و انکار نکردن آن در یک موقعیّت، موجب شود که اسلام و خود دین هتک شود و ضرر ببیند. نوع دوم آن است که این سکوت موجب شود که اعتقادت دینی در جامعه اسلامی تضعیف شود. این هم ضرر به اصل دین و ضرر به دین جامعه و مردم است؛ یعنی ضرر دینیِ شخصی نیست. نوع سوم جایی است که خوف آن باشد که این سکوت موجب گردد که کسانی منکر را در سطح جامعه مسلمین، معروف جلوه دهند و معروف را به عنوان منکر معرفی کنند. یعنی سکوت در برابر منکر سبب شود که مجموعه احکام هتک شده و دستورات شرعی جابه‏جا شود. اگر خوف این باشد که معروف را منکر جلوه دهند یا منکر را معروف جلوه دهند، خود این عمل منکر است و باید از آن نهی کرد. نوع چهارم، مسأله جرأت است. اگر در جایی خوف این باشد که سکوت در برابر منکر موجب شود که کسانی که با اسلام دشمنی دارند جرأت پیدا کنند، اینجا هم ضرر و هتک، متوجّه خودِ دین است. مثلاً اگر به واسطه سکوت در برابر یک منکر، کسانی که با اسلام دشمنی دارند، جرأت مقابله با اسلام را پیدا کنند، این هم از مصادیق ضرر به اصلِ دین است.

در تمام این موارد، سکوت در مقابل منکر جایز نیست و خوف از ضرر شخصی نمی ‏تواند مانع نهی از منکر شود. در نوع اوّل بحث «اسلام» بود؛ بحث در نوع دوم، ضربه به بُعد اعتقادات اسلامی بود؛ در نوع سوم، تهدید مجموعه احکام مطرح بود و در نوع چهارم، جرأت دادن به دشمنان اسلام مطرح شد. در تمام این موارد، دیگر ایمنی از ضرر مطرح نیست و با وجود خوف از ضرر هم باید نهی از منکر کرد.

سکوت در مقابل منکر یعنی امضای منکر

چه بسا بتوانیم تمام این موارد را تحت یک عنوان بیاوریم و بگوییم سکوت در مقابل منکر، موجب امضای منکر می‏شود. منکر هم نسبت به خود دین در این شاخه‏ها مطرح است و در این موارد ضرر به دین می‏خورد؛ چه ضرر به نفس اسلام، چه هتک عقاید متدیّنین، چه تبدیل منکر به معروف، چه جرأت دادن به دشمنان و زمینه را برای دشمن فراهم کردن. در اینجا نفسِ منکر، از منکراتی است که شارع به هیچ وجه راضی نیست که در جامعه واقع شود و لذا قاعده «لاضرر» و امثال آن نمی‏تواند حاکم بر این حکم باشد.

گرچه اینها مباحثی است که در علم فقه مطرح است، امّا من این نکته را عرض کنم که امر به معروف و نهی از منکر، مسلّماً از واجبات است و از واجبات ضروری اسلام هم هست. این را بدانید که اگر کسی منکر وجوب امر به معروف و نهی از منکر شود، چون این حرف در واقع، به‌ انکار رسالت منتهی می‏شود و چنین کسی کافر است. مثل کسی که منکِر وجوب نماز شود؛ چنین کسی چون ضروریّات دین را انکار کرده، کافر شده است. وجوب امر به معروف و نهی از منکر هم یک حکم شرعی و از ضروریّات اسلام است و منکِر آن، با توجه به عواقبش کافر است. این مسأله در رساله ­ها هم هست. از جمله امام; در تحریرالوسیله می‏گویند امر به معروف و نهی از منکر از ضروریّات دین است.[2]

نهی از منکر واجب توصّلی است

از طرف دیگر، قصد قُربت در امر به معروف لازم نیست. به این مسأله توجه کنید! یعنی اصلاً لازم نیست آن کسی که دارد امر به معروف و نهی از منکر می­کند، قصد قُربت کند. یعنی این خودِ عمل است که واجب است؛ لذا از اعمال تقرّبی نیست. واجبات بر دو گونه ‏اند؛ بعضی از واجبات « تقرّبی» هستند. یعنی باید قصد قُربت کنی تا تکلیفت را انجام داده باشی؛ مثل نماز، روزه، زکات و خمس. بعضی واجبات هم «توصّلی» هستند؛ یعنی نیّت در انجام آنها شرط نیست؛ مثل ازاله نجاست از لباس یا لزوم وفای به عهد.

امر به معروف و نهی از منکر هم از واجبات توصّلی است و قصد قُربت در آن شرط نیست. بله، اگر کسی قصد قُربت هم داشته باشد، ثواب و اجر عملش بیشتر می‏شود؛ ولی قصد قُربت لازم نیست. جهتش هم اجمالاً این است که شارع مقدّس، وقوع این عمل منکر را مبغوض می‏دارد و دوست ندارد که این عمل، در خارج واقع شود و می­خواهد جلوی وقوعش را بگیرد. لذا دلیل تشریع حکم وجوب امر به معروف و نهی از منکر، «قلع ماده فساد» است. یعنی آنچه برای شارع مهم است این است که این منکر در جامعه واقع نشود؛ لذا حتّی بدون قصد قُربت هم واجب است که جلوی تحقّق آن گرفته شود.

نهی از «منکر خاص» بر عهده «اشخاص خاص»

گفتیم گاهی منکر، ضرر به اصل دین می‏زند؛ وظیفه اصلی نهی از این نوع منکرات بر عهده اشخاص خاصّی است که احکام نهی از منکرشان هم با دیگران تفاوت دارد. این وظیفه سنگینی است که بر عهده کسانی است که در جامعه، وجاهت دینی دارند؛ کسانی مانند ائمه(علیهم ‏السلام) که رؤسای مذهب هستند؛ یعنی کسانی که در اجتماع، چهره مروّجُ‏الاحکامی دارند، هنگام وقوع این نوع از منکرات در جامعه، وظیفه سنگین‏تری بر عهده دارند. یعنی نوک تیز این پیکان، به سمت عُلما است. نهی از آن منکری که به دین ضربه می‏زند، کار اینها است و اینها باید پای این مسؤولیت بایستند.

در اینجا دو مطلب در ربط با آن دو شرط مطرح است. اوّل از جهت شرط «احتمال تأثیر»، باید توجه داشت که از نظر فقهی وجوب امر به معروف و نهی از منکر این گروه، در مواجهه با چنین منکری که متوجه اصل دین است، به هیچ وجه ساقط نمی‏شود؛ چه اثر کند و چه اثر نکند. چه الآن اثر داشته باشد و چه اثر فعلی نداشته باشد، ولی در آینده اثر داشته باشد، باید امر به معروف و نهی از منکر انجام شود. یعنی هرچند اثر استقبالی داشته باشد، باز «اثر» است و شرط وجوب نهی از منکر فراهم است و لازم نیست که اثر فعلی داشته باشد.

مطلب دوم از جهت شرط «ایمنی از ضرر» است. در راه نهی از چنین منکری که به دین ضرر می‏زند، هر ضرری از آن ضررهای سه‏ گانه مالی، عِرضی و جانی هم که متوجه اینها شود، باز هم مانع نهی از منکر نمی‏شود؛ اگر اموالش را ببرند و غارت کنند، آبرویش را ببرند و حرمتش را هتک کنند و یا حتّی اگر او را بکشند، باز هم نهی از منکر واجب است و از او ساقط نمی‏شود. پس آن جایی که منکر ضرر به دین داشته باشد، یا موجب تضعیف اعتقادات مسلمانان شود، یا احکام شرعی را تهدید کند و باعث شود که معروف را منکر و منکر را معروف جلوه دهند و یا سبب شود که دشمنان جرأت پیدا کنند، این چهره‏های شاخص و رؤسای مذهب باید به هر قیمتی وارد میدان شوند و جلوی منکر بایستند.

امّا اگر اینها وارد عمل نشوند، سکوت اینها مجمع دو عنوان است؛ هم مصداق ضرر دینی برای خودشان است و هم ضرر به اصل دین است. امّا راجع به ضرر دینی برای خودشان، جلسه گذشته گفتم که چون عملی که بر او واجب بوده را ترک کرده پس گناه کرده است و به دین خودش ضربه زده است. راجع به ضرر به اصل دین هم چون او مسؤول بوده و با این حال سکوت کرده، سکوت او در مقابل منکر به معنای رضای او است و با این کار ضربه به دین هم زده است.

وجوب اظهار عِلم و مقابله عالمان با منکر

من حالا بعضی روایاتی که در باب بدعت آمده است را می­خوانم تا مطلب روشن شود. ما روایات متعددی داریم که در باب بدعت وارد شده است. یک روایت از پیغمبر اکرم(صلّی‏ الله‏ علیه ‏وآله ‏وسلّم) است که حضرت فرمودند: «إِذَا ظَهَرَتِ الْبِدَعُ فِی أُمَّتِی فَلْیُظْهِرِ الْعَالِمُ عِلْمَهُ فَمَنْ لَمْ یَفْعَلْ فَعَلَیْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ».[3] آنگاه که در سطح جامعه بدعت ظاهر می­شود و می‏خواهند آنچه را که از اسلام نیست به نام اسلام به خورد مردم دهند، بر عالم واجب است که علمش را اظهار کند؛ پس اگر نکرد، لعنت خدا بر او باد.

در روایتی که من در وسائل‏ الشیعه دیدم، در «باب وجوب اظهار علم در هنگام ظاهر شدن بدعت» در ابواب امر به معروف و نهی از منکر آمده است: «عَنِ الصَّادقِین» که مراد از این تعبیر، همه ائمه اطهار(علیهم ‏السلام) هستند.[4] یعنی این حدیث از همه حضرات ائمه(علیهم‏السلام) منقول است که می‏فرمودند: «إِذَا ظَهَرَتِ الْبِدَعُ فَعَلَى الْعَالِمِ أَنْ یُظْهِرَ عِلْمَهُ فَإِنْ لَمْ یَفْعَلْ سُلِبَ نُورَ الْإِیمَانِ».[5]این روایت هم تقریباً نظیر همان روایت قبلی است؛ با این تفاوت که می‏فرماید اگر عالم به هنگام ظهور بدعت‏ها علمش را ظاهر نکرد، نور ایمان از او سلب می­شود.

ما در این رابطه روایات بسیاری داریم. مثلاً در روایتی در ذیل آیه شریفه «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْری نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ»،[6] آمده است که علی(علیه‏ السلام) فرمودند: «أَنَّ الْمُرَادَ بِالْآیَةِ الرَّجُلُ یُقْتَلُ عَلَى الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْیِ عَنِ الْمُنْکَرِ».[7] یعنی مراد این آیه کسی است که برای امر به معروف و نهی از منکر کشته شود. البته آیه شریفه راجع به همان گروه خاصّی است که وظیفه حفظ اصل دین در درجه اوّل متوجه آنها است.

نکوهش عُلمای ساکت و محافظه ‏کار

روایتی از حسین(علیه‏ السلام) است که حضرت می­فرماید: «اعْتَبِرُوا أَیُّهَا النَّاسُ بِمَا وَعَظَ اللَّهُ بِهِ أَوْلِیَاءَهُ مِنْ سُوءِ ثَنَائِهِ عَلَى الْأَحْبَارِ»؛ منظور از اَحبار علمای یهود است. حضرت می‏فرماید ای مردم، از موعظه خداوند به دوستانش پند گیرید که او از اَحبار به بدی و زشتی یاد کرده است. «إِذْ یَقُولُ لَوْ لا یَنْهاهُمُ الرَّبَّانِیُّونَ وَ الْأَحْبارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الْإِثْمَ»؛ آنجا که خداوند می‏فرماید چرا علمای یهود و متدینین آنها، از گفته ‏های گناه ‏آلود نهی نمی‏کنند؛ اینها که می‏گویند ما خداشناس هستیم، چرا از این اعمال ناروا نهی نمی‏کنند؟ «وَ قَالَ لُعِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ بَنِی إِسْرائِیلَ إِلَى قَوْلِهِ لَبِئْسَ ما کانُوا یَفْعَلُونَ وَ إِنَّمَا عَابَ اللَّهُ ذَلِکَ عَلَیْهِمْ لِأَنَّهُمْ کَانُوا یَرَوْنَ مِنَ الظَّلَمَةِ الْمُنْکَرَ وَ الْفَسَادَ فَلَا یَنْهَوْنَهُمْ عَنْ ذَلِکَ»؛ خدا اینها را لعن فرمود و عمل بدشان را نکوهش کرد؛ چرا که آنها گناه و فساد را از اهل ظلم می‏دیدند، ولی آنها را نهی نمی‏کردند.

بعد حضرت در ادامه به علّت سکوت عُلمای یهود در برابر وقوع منکرات در جامعه اشاره دارند و می‏فرمایند: «رَغْبَةً فِیمَا کَانُوا یُنَالُونَ مِنْهُمْ وَ رَهْبَةً مِمَّا یَحْذَرُونَ»؛ یعنی اینها سکوت کردند، چون به آنچه در دست ظالمان بود طمع داشتند و یا می‏ترسیدند که نکند برای آنها پاپوشی درست کنند. «وَ اللَّهُ یَقُولُ فَلا تَخْشَوُا النَّاسَ وَ اخْشَوْنِ وَ قَالَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ»؛ حال آن که خداوند فرموده «از مردم نهراسید و از من بترسید» و فرموده «مومنان بعضی بر بعض دیگر ولایت داشته و امر به معروف و نهی از منکر می‏کنند». «فَبَدَأَ اللَّهُ بِالْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْیِ عَنِ الْمُنْکَرِ فَرِیضَةً مِنْهُ لِعِلْمِهِ بِأَنَّهَا إِذَا أُدِّیَتْ وَ أُقِیمَتِ اسْتَقَامَتِ الْفَرَائِضُ کُلُّهَا».[8] خداوند مسأله را با امر به معروف و نهی از منکر شروع کرده است؛ چون می‏دانسته است که به واسطه عمل به آن، تمام واجبات ادا شده و احکام الهی پابرجا خواهد ماند. غرض من این بود که حضرت در اینجا می­فرماید اگر می­بینید خداوند عُلمای آنها را نکوهش می­کند،‌ برای این است که اینها امر به معروف و نهی از منکر نمی‏کردند.

از علی(علیه‏ السلام) هم در یکی از خطبه­ هایشان نقل شده که ایشان فرمودند: «فَإِنَّهُ إِنَّمَا هَلَکَ مَنْ کَانَ قَبْلَکُمْ حَیْثُ مَا عَمِلُوا مِنَ الْمَعَاصِی وَ لَمْ یَنْهَهُمُ الرَّبَّانِیُّونَ وَ الْأَحْبَارُ عَنْ ذَلِکَ وَ إِنَّهُمْ لَمَّا تَمَادَوْا فِی الْمَعَاصِی وَ لَمْ یَنْهَهُمُ الرَّبَّانِیُّونَ وَ الْأَحْبَارُ عَنْ ذَلِکَ نَزَلَتْ بِهِمُ الْعُقُوبَاتُ فَأْمُرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ وَ اعْلَمُوا أَنَّ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْیَ عَنِ الْمُنْکَرِ لَمْ یُقَرِّبَا أَجَلًا وَ لَمْ یَقْطَعَا رِزْقاً».[9] همانا گروهی پیش از شما هلاک شدند؛ از آنجا که گروهی گناه می‏کردند و ربّانیون و اَحبار که دانشمندان و عُلمای دینی بودند، آنها را از کارهای زشت منع نمی‏کردند؛ تا آن که عِقاب الهی بر آنها فرود آمد. پس شما امر به معروف کنید و نهی از منکر کنید و بدانید که این کار نه مرگ را نزدیک گردانیده و نه روزی را قطع می‏کند.

جمع‏بندی مطلب این می‏شود که وظیفه حفظ دین در درجه اوّل بر عهده عُلمای دین و رؤسای مذهب است. حفاظت از اسلام، حفاظت از اعتقادات مسلمین، حفاظت از احکام اسلامی و ممانعت از نفوذ دشمنان اسلام، این امور به عهده­ی عُلمای مذهب است؛ چه نهی از منکر ایشان اثر فعلی داشته باشد، چه نداشته باشد؛ چه ایمنی از ضرر داشته باشند و چه نداشته باشند.

اولویّت امام برای مقابله با منکر خاصّ

من در جلسات گذشته از حسین(علیه‏ السلام) این دو جمله را از حضرت نقل کردم که فرمود: «أنَا أولَی بِنُصرَةِ دِینِ اللهِ وَ إعزَازِ شَرعِهِ وَ الجِهَادِ فِی سَبِیلِهِ لِتَکُونَ کَلِمَةُ اللهِ هِیَ العُلیَا». چرا حضرت فرمود من برای نصرت دین خدا و عزیز کردن دین او و جهاد برای بلند داشتن کلمةالله اولی هستم؟ علّتش همین مطلبی است که در این جلسه عرض کردم. در روایت دیگری حضرت فرمودند: «وَ إِنِّی أَحَقُّ بِهَذَا الْأَمْرِ لِقَرَابَتِی مِنْ رَسُولِ اللَّه‏».[10] این‏که حضرت می ‏فرماید من نسبت به این امر «اَحقّ» و «اولی» هستم، به این جهت است که حفظ دین خدا وظیفه او است. در اینجا دیگر نیاز نیست که نهی از منکر اثر فعلی داشته باشد؛ حتّی ایمنی از ضرر مالی، جانی و عرضی هم مطرح نیست؛ بلکه با علم به ضرر هم باید قیام کرد و در مقابل منکر ایستادگی کرد. جلسه گذشته روایاتی را خواندم که می‏فرمود باید همه چیز فدای دین شود.

امام حسین(علیه‏ السلام) هم بر طبق موازین ظاهری شریعت عمل می‏کرد. لذا ما همانند بعضی که در مواجهه با قیام امام حسین(علیه‏ السلام) نتوانسته‏اند شُبهات را جواب دهند عمل نمی‏کنیم. اینها مجبور شده‏اند دایره مفهوم امر به معروف و نهی از منکر را توسعه دهند و بگویند کار امام حسین(علیه‏ السلام) امر به معروف بوده ولی از نظر فقهی دارای شرایط نبوده است! امّا ما این حرف را نمی‏زنیم؛ بلکه معتقدیم حرکت حضرت کاملاً منطبق بر موازین ظاهری شریعت انجام شده و حقیقتاً مصداق فقهی امر به معروف و نهی از منکر است. به این معنا که می‏گوییم حرکت حضرت از اوّل تا آخر تماماً بر طبق موازین شرعی و فقهی بوده است.

شیخ فضل الله نوری و ایستادگی تا پای جان

لذا ما در طول تاریخ هم می‏بینیم که آن عُلما و فُقهایی که اهل فضل بوده‏اند، همه به این مسأله توجه داشته‏اند که لازم نیست نهی از منکر در چنین موقعیّتی که دین در خطر است، اثر فعلی داشته باشد و یا ضرر کذایی نداشته باشد تا واجب باشد. حالا من جملاتی را از تاریخی که به ما نزدیک است می‏خوانم تا ببینید چه ‏طور عُلمای ما برای حفظ دین در مقابل منکر تا پای جان ایستادگی کردند. این جملات را در کُتُب مختلف تاریخ مشروطیت و تاریخ معاصر آورده ‏اند و می‏توانید مراجعه کنید.

در تاریخ ثبت است که مرحوم شیخ فضل ‏الله نوری به حرم حضرت عبدالعظیم حسنی می‏روند و در آنجا تحصّن می‏کنند. یکی از حاضران در محضر ایشان می‏گوید شما خودتان گفته بودید که من از اوّل می‏دانستم و قطع داشتم که ایستادگی در مقابل این سیل بنیان­کَن نتیجه ندارد. با وجود این، شما چرا خروج کردید؟ شیخ دستی به محاسنش کشید و گفت من تا آخرین لحظات عمر، این مقابله را ادامه خواهم داد تا اگر صد سال بعد بعضی از مسلمانان در قعر زیر زمین‏ها و سرداب‏ها دور هم جمع شوند و با کمال ترس، درد دل کنند و بگویند «صد سال قبل علمای شیعه دست به دست هم دادند و ریشه اسلام را کندند»، لااَقل یکی بگوید «یک آخوند طبرسی و مَن تَبَع او مخالفت کردند»! آری، برای همین با اینکه قطع دارم حرکت من بی‏نتیجه است و اثر فعلی ندارد، باز هم ایستادگی می‏کنم. مگر شهدای کربلا نمی‏دانستند که در مقابل آن همه قدرت نمی­توانند مقاومت کنند؟ شیخ فضل‏الله فقیه است و می‏داند اثر فعلی مهم نیست. نهی از این منکر وظیفه شرعی او است. اثر فعلی ندارد که نداشته باشد! اثر فعلی نمی­خواهد. می‏گوید اگر صد سال بعد چنین و چنان شود، همین حجّت کافی است که من امروز ایستادگی کنم. یعنی اثر استقبالی کافی است.

بله، به او پیشنهاد می‏کنند بیا این کار را بکن یا آن کار را بکن تا جان سالم به در ببری! امّا شیخ در جواب می‏گوید: «فرضاً مرا نکشتند و در دنیا ماندم و دو سه خروار گندم هم خوردم! آخر چه؟! پس بهتر است که انسان به شرافتمندی بمیرد». یکی از همان فلان ‏الدّوله ­ها هم می‏رود پیش شیخ و به ایشان می‏گوید دست‏های معیّنی در کار است که شما را دستگیر کنند. ایشان می­گوید فلانی آمده و به من می­گوید دست‏های معیّنی در کار است که مرا دستگیر کرده و به دار آویزند؛ مصلحت‏اندیشی می‏کند که من هم پناهنده به یکی از این دُوَل انگلیس یا روس شوم. امّا من پس از ادای عبارتِ او مقداری خندیدم! من از کشته شدن خود بی ‏اطلاع نیستم و نمی­ترسم و پناهنده به هیچ کس غیر از خدا نمی‏ شوم.

بعد می‏فرماید همین فلان الدّوله به من می‏گوید بیرق فلان دولت را بالای در خانه ‏ات بزن تا سالم بمانی. آخر چه‏طور ممکن است صاحب شریعت به من که یکی از مبلّغین احکام آن هستم، اجازه فرماید که پناهنده به خارج از شریعت شوم؟ مگر قرآن نخوانده ­اید؟ جزء محکمات قرآن است که می‏فرماید: «لَنْ یَجْعَلَ اللَّهُ لِلْکافِرینَ عَلَى الْمُؤْمِنینَ سَبیلاً».[11] مگر آیه «لَا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَ النَّصارى‏ أَوْلِیاء»[12] را فراموش کرده‏اید؟ من راضی هستم که صد مرتبه زنده شوم و مسلمین و ایرانیان مرا مُثله و قطعه ‏قطعه کنند و بسوزانند، امّا پناهنده به اَجنبی نشوم و بر خلاف امر شارع مقدس اسلام رفتار نکرده باشم.

همان آقا می‏گوید در خلوت به شیخ گفتم قطعاً پیشرفت با مِلیّون خواهد بود؛ لذا بهتر این است که یا با این‏ها بسازید یا خود را به مأمنی رسانید که از رعد و برق آشوب در امان بمانید. شیخ در جواب گفت من در ابتدا طر‏فدار مشروطیت بودم؛ امّا بعد مُلتفت شدم که این نغمه، نغمه بیگانه است و هرگز برایم آشنا نیست. لذا عقیده دیانتی، فوراً مرا باز داشت و از رفقا گسیختم و در منزل خود منزوی شدم.  امّا اینکه گفتی خود را به مأمنی برسانم، هر چه فکر می‏کنم این هم برای من به صلاح نیست. سفارت‏خانه­ های فرنگ؟! آن هم برای یک عالم اسلامی؟!  ننگ می دانم که در تاریخ کفر و اسلام بنویسند یک نفر از عُلمای اسلام، پس از هفتاد سال خدمت به اسلام و عالم اسلامیّت، از ترس مرگ پناهنده به سفارت‏خانه فرنگ شد. برای من مرگ از این تحرّر خوش‏تر است.

حسین(علیه‏ السلام) به وظیفه شرعی‏اش عمل کرد

امام حسین(علیه‏ السلام) هم خوب می­دانست که اقدامش اثر فعلی ندارد. خودش از اوّل اِخبار کرد که آخر کار از نظر ظاهری چه اتفاقی می‏افتد. با این حال، وظیفه شرعی حضرت این بود که قیام کند. چون ریشه اسلام داشت کنده می‏شد. بنابر این جایی برای این حرف‏ها نبود که بگویند چون شرط «ایمنی از ضرر» یا «احتمال تأثیر» فراهم نیست، پس سکوت می‏کنیم. نخیر، اصل دین در معرض خطر بود و حفظ اسلام وظیفه شرعی حضرت بود. در دوران قبل از یزید، حکّام بعد از وفات پیغمبر اکرم(صلّی‏ الله‏ علیه ‏وآله ‏وسلّم) حداقل ظواهر اسلام را حفظ می‏کردند. امّا در زمان یزید کار به جایی رسید که داشتند اصل دین را بر می‏داشتند.

یزید کسی است که آخر کار وقتی از نظر ظاهری پیروز شد، آنچه را که از ابتدا در درونش بود، رسماً اعلام کرد و خیلی صریح گفت: «لَعِبَت هَاشِمُ بِالمُلکِ فَلَا خَبَرٌ جَاءَ وَ لَا وَحیٌ نَزَل‏؛ لَیتَ أشیَاخِی بِبَدرٍ شَهِدُوا جَزَعَ الخَزرَجِ مِن وَقعِ الأسَل».[13] می‏گوید پدران من بیایند و ببینند و دست‏مریزاد هم به من بگویند که ریشه کار را کندم. بنابر این، مسأله این بود که اصل و اساس دین در معرض خطر نابودی قرار گرفته بود. لذا امام حسین(علیه‏ السلام) نهی از منکر کرد، وظیفه شرعی‏اش همین بود، بر طبق موازین فقهی هم عمل کرد، اثر فعلی هم نمی‏خواست، هر چه هم در این حرکت پیش می‏آمد اهمیّت نداشت. پس همه جهات شرعی در قیام امام حسین(علیه‏ السلام) لحاظ شده بود.

در راه وظیفه، باکی از مرگ نیست

یک روایت بخوانم که درباره حُرّ است. بعد از آن که حضرت با حُرّ ملاقات می‏کنند، او می‏گوید که من مأمورم از شما جدا نشوم. وقتی حضرت راه دیگری را در پیش گرفتند و به سمت کربلا حرکت کردند، حُرّ هم که با افرادش در کنار حضرت می‏آمد، به امام حسین(علیه‏ السلام) گفت: «إِنِّی أُذَکِّرُکَ اللَّهَ فِی نَفْسِکَ»؛ من به‏خاطر خدا به تو مطلبی را می­گویم و تذکری می­دهم. «فَإِنِّی أَشْهَدُ لَئِنْ قَاتَلْتَ لَتُقْتَلَنَّ»؛ من یقین دارم که اگر بجنگی، کشته خواهی شد. «فَقَالَ لَهُ الْحُسَیْنُ أَ فَبِالْمَوْتِ تُخَوِّفُنِی»؛ حضرت به او می‏گوید آیا من را از مرگ می­ترسانی؟! تو خیال کرده‏ای که من خودم این چیزها را نمی‏دانم؟!

بعد حضرت می‏فرماید: «وَ هَلْ یَعْدُو بِکُمُ الْخَطْبُ أَنْ تَقْتُلُونِی وَ سَأَقُولُ کَمَا قَالَ أَخُو الْأَوْسِ لِابْنِ عَمِّهِ وَ هُوَ یُرِیدُ نُصْرَةَ رَسُولِ اللَّهِ فَخَوَّفَهُ ابْنُ عَمِّهِ وَ قَالَ أَیْنَ تَذْهَبُ فَإِنَّکَ مَقْتُولٌ»؛ یعنی جواب من به سخن تو مانند جواب همان کسی است که آمد تا پیغمبر را یاری کند و پسر عمویش او را ترساند که اگر بروی کشته خواهی شد؛ او این‏طور جواب داد که: «سَأَمْضِی وَ مَا بِالْمَوْتِ عَارٌ عَلَى الْفَتَى إِذَا مَا نَوَى حَقّاً وَ جَاهَدَ مُسْلِما».[14] از مرگ باکی نیست، در صورتی که مسیر، مسیر وظیفه و حق باشد. در راه وظیفه هر چه می‏خواهد بشود، بشود!

ایستادگی ابوالفضل(علیه‏ السلام) در راه دین

شب عاشورا حسین(علیه‏ السلام) در جمع اصحاب خطبه ‏ای می­خواند؛ بعد هم می‏گوید سیاهی شب را مثل یک مَرکب راهوار بگیرید و بروید! حتّی می­گوید دست زن و بچه مرا هم بگیرید و بروید. امّا با این حال وظیفه آنها این بود که بایستند و تا آخرین نفس جان امام را حفظ کنند. در بعضی از نقل‏ها آمده که عده­ای از اصحاب برای اظهار وفاداری بلند شدند. اوّلین کسی که بلند شد، ابوالفضل(علیه‏ السلام)، برادر حسین(علیه‏ السلام) و پسر علی(علیه‏ السلام) است. او هم در همین دامن‏های پاک بزرگ شده است. حسین(علیه‏ السلام) به حُرّ گفت: «أَفَبِالْمَوْتِ تُخَوِّفُنِی»؛ آیا من را از مرگ می‏ترسانی؟! ابوالفضل(علیه‏ السلام) هم بلند می‏شود و به برادرش می‏گوید: «نَفْعَلْ ذَلِکَ لِنَبْقَى بَعْدَکَ»؛ برویم؟! برای چه برویم؟! برویم که بعد از شما زنده بمانیم؟! «لَا أَرَانَا اللَّهُ ذَلِکَ أَبَداً».[15] خدا یک چنین روزی را به ما نشان ندهد که من باشم و تو نباشی!

این روحیه و ایستادگی تنها در مقام حرف نبود؛ ببینید در روز عاشورا ابوالفضل(علیه‏ السلام) چه کرد! او می‏داند که مولایش حسین(علیه‏ السلام) است و لذا مطیع او است. در نقلی که مجلسی; آورده و در نقل‏های دیگر دارد: «فَلَمَّا رَأی العَبَّاسُ وَحدَةَ أخِیهِ الحُسَین»؛ وقتی که ابوالفضل(علیه‏ السلام) تنهایی برادرش را دید، آمد خدمت برادر و عرض کرد: «هَل لِی مِن رُخصَة»؛ اجازه می­دهید من به میدان بروم؟ معلوم می‏شود که آن وقتی بوده است که تمام اصحاب و حتّی بنی‏هاشم شهید شده بودند.

در مقاتل می‏نویسند: «فَبَکَی الحُسَینُ بُکَائاً شَدِیداً»؛ حسین(علیه‏ السلام) شروع کرد ه ای‏ های گریه کردن و به او اذن میدان نداد. فرمود: «یَا أَخِی أَنْتَ صَاحِبُ لِوَائِی»؛ برادر جان، تو علمدار منی. «وَ إِذَا مَضَیْتَ تَفَرَّقَ عَسْکَرِی»؛ اگر بروی سپاهم از هم می‏پاشد. ابوالفضل(علیه‏ السلام) به حسین(علیه‏ السلام) عرض کرد: «قَدْ ضَاقَ صَدْرِی»؛ برادر، دیگر دل‏تنگ شده ‏ام. «وَ سَئِمْتُ مِنَ الْحَیَاةِ»؛ اصلاً از زندگی بی‏زارم. حسین(علیه‏ السلام) به او می‏فرماید: «إنْ کنْتَ لَا بُدَّ مِنْ ذلِکَ فَاطْلُبْ لِهَؤُلَاءِ الْأَطْفَالِ قَلِیلًا مِنَ الْمَاءِ». حال که چنین است، برو برای این بچه‏ ها مقداری آب تهیه کن. ابوالفضل(علیه‏ السلام) ابتدا دشمن را موعظه و نصیحت کرد. وقتی دید فایده‏ای ندارد، برگشت؛ مشکی برداشت و نیزه‏ای و به سمت شریعه رفت.

درباره این که چرا به ابوالفضل(علیه‏ السلام) سقّا می­گفتند، من این‏طور دیده‏ام که مخصوص این آب آوردن در روز عاشورا نیست. در کُتُب مقاتل دیده‏ام که جهتش این بوده که از روز هفتم که آب را بستند، تا روز عاشورا چند بار سپاهیان حضرت حمله کردند و مقداری آب آوردند و یا زمین را کندند و چشمه‏ ای پیدا شد و کمی آب به دست آمد. امّا وقتی که آب را بین اصحاب تقسیم می‏کردند، ابوالفضل(علیه‏ السلام) سهم خودش را نمی‏نوشید. او سهمش را کنار می‏گذاشت و هر وقت بچه­ها «العطش العطش» می‏گفتند، به آنها یک مقدار آب می‏داد. من در بعضی از مقاتل این‏طور دیده‏ام که اصلاً اینکه می‏گویند «سقّا» از القاب ابوالفضل(علیه‏ السلام) است برای این است، نه آب آوردن از شریعه که در روز عاشورا اتفاق افتاد.

به هر حال ابوالفضل(علیه‏ السلام) وارد شریعه شد. اوّل دستش را زیر آب برد و به سمت دهانش بالا آورد. امّا نوشته ‏اند: «فَذَکَرَ عَطَشَ الحُسَین(علیه‏ السلام)»؛ به یاد تشنگی برادر افتاد؛ آب را روی آب ریخت و مشک را پر از آب کرد و سوار مرکب شد و حرکت کرد. در بین راه که می­رفت خبیثی حمله کرد و دست راست ابوالفضل(علیه‏ السلام) را هدف قرار داد. کاری کرد که ابوالفضل(علیه‏ السلام) صدایش بلند شد: «وَ اللهِ إنْ قَطَعْتمُ یَمینِی إنّی اُحَامِی أبَداً عَن دینِی».[16] اگر دستم را هم جدا کنید، من دست از دینم بر نمی­دارم؛ من همچنان از دینم حمایت می­کنم. بند مشک را به شانه سمت چپ انداخت. به سمت خیام می‏آمد که خبیث دیگری آمد و دست چپ را هدف قرار داد. دارد ابوالفضل(علیه‏ السلام) بند مشک را به دندان گرفت. مشک را روی پایش گذاشته بود و مراقبت می­کرد که این آب را هر طور که هست، به خیمه‏ها برساند. در این بین، تیری آمد و به مشک خورد و آب سرازیر شد... می‏نویسند: «فَوقَفَ العَبَّاسُ»؛ عبّاس(علیه‏ السلام) ایستاد و دیگر حرکت نکرد.

اینجا بود که خبیثی آمد و با عمود آهنین کاری کرد که ابوالفضل(علیه‏ السلام) از مَرکب به زمین افتاد... صدایش بلند شد: «یَا أخَاه أدرِک أخاک»؛ برادر، برادرت را دریاب! حسین(علیه‏ السلام) به سرعت آمد و خودش را به برادر رساند. سر عبّاس(علیه‏ السلام) را هم مثل بقیه شهدا به دامن گرفت. ابوالفضل(علیه‏ السلام) نگاهی به چهره برادر کرد و از او سؤالی پرسید. گفت: «یَا أخَاه مَا تُرِید»؛ برادر، حالا می‏خواهی چه کار کنی؟ حسین(علیه‏ السلام) گفت می‏خواهم تو را به خیمه‏ ها ببرم. ابوالفضل(علیه‏ السلام) گفت مرا به خیمه ‏ها نبر؛ من به بچه‏ها وعده آب دادم؛ من به سکینه وعده آب دادم... لذا وقتی حسین(علیه‏ السلام) به خیمه ‏ها برگشت، دخترش سکینه جلو آمد و به پدر گفت: «یَا أبَه أینَ عَمِّیَ العَبَّاسُ»؛ بابا، بگو عمویم عباس کجا است؟...

منبع:www.mojtabatehrani.ir

پی نوشتها:

[1]. سوره مبارکه توبه، آیه 71

[2]. تحریرالوسیلة، ج‏1، ص 462: «الأمر بالمعروف و النهى عن المنکر؛ و هما من أسمى الفرائض و أشرفها، و بهما تقام الفرائض، و وجوبهما من ضروریات الدین، و منکره مع الالتفات بلازمه و الالتزام به من الکافرین».

[3]. الکافی، ج 1، ص 54

[4]. اگر گفته شود: «عَنِ الصادقَین»، مراد امام باقر و امام صادق(علیهما‏السلام)) است. امّا اینجا گفته است: «عَنِ الصادقِین»؛ چون در ادامه روایت می­گوید: «اِنِّهُم قَالُوا». یعنی از این ضمیر جمع معلوم می‏شود که این روایت حداقل از سه امام نقل شده است.

[5]. وسائل‏الشیعة،ج 16، ص 271

[6]. سوره مبارکه بقره، آیه 207

[7]. وسائل‏الشیعة، ج 15، ص 143

[8]. وسائل‏الشیعة، ج 16، ص130

[9]. الکافی، ج 5، ص 57

[10] . بحارالأنوار، ج 44، ص 382

[11]. سوره مبارکه نساء، آیه 141

[12]. سوره مبارکه مائده، آیه 51

[13]. اللهوف، ص 181  

[14]. بحارالأنوار، ج 44، ص 378

[15]. بحارالأنوار، ج 44، ص 392

[16]. بحارالأنوار، ج 45، ص 40