امر به معروف و نهی از منکر: ۶
امر به معروف و نهی از منکر: ۶
أعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم؛ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِین وَ صَلَّی اللهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرین وَ لَعنَةُ اللهِ عَلی اَعدائِهِم اَجمَعین.
اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم؛ «وَ المُؤمِنونَ و المُؤمِناتُ بعضُهُم اولِیاءُ بَعضٍ یَأمُرونَ بِالمَعروفِ وینهَونَ عَنِ المُنکَرِ و یُقیمُونَ الصَلاۀَ و یُؤتونَ الزَکاۀَ و یُطیعُونَ اللهَ و رسولَه اولئِکَ سَیَرحَمُهُمُ اللهُ إنَّ اللهَ عزیزٌ حکیمٌ».[1]
مروری بر مباحث گذشته
بحث راجع به حرکت امام حسین(علیه السلام) بود. گفته شد که این حرکت مصداق امر به معروف و نهی از منکر است. بعد این مطلب را مطرح کردیم که در باب امر به معروف و نهی از منکر شرایط چهارگانهای مطرح است که یکی از آن شرایط «احتمال عُقلایی در تأثیر» است. یعنی امر به معروف و نهی از منکر وقتی واجب است که مؤثّر باشد وگرنه در صورتی که احتمال تأثیر ندهد، واجب نیست.
ما میدانیم بالاترین منکری که مورد نظر امام حسین(علیه السلام) بود «غصب خلافت» بود که یزید لعنةالله علیه مرتکب آن شده بود؛ این منکر غیرِ گناهانی از قبیل شرب خمر بود که او مُعلِن به آنها بود. حضرت هم که نهی از منکر میکردند به همه این معاصی اشاره میفرمودند؛ هم غصب خلافت را مطرح کردند، هم فسق علنی را که در اعمالش داشت. از جمله فرمودند: «وَ یَزِیدُ رَجُلٌ فَاسِقٌ شَارِبُ الْخَمْرِ قَاتِلُ النَّفْسِ الْمُحَرَّمَةِ مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ وَ مِثْلِی لَا یُبَایِعُ مِثْلَهُ»؛ اینجا همان جنبه فسق علنی یزید را مطرح فرمودند؛ بعد درباره غصب خلافت فرمودند: «نُصْبِحُ وَ تُصْبِحُونَ وَ نَنْظُرُ وَ تَنْظُرُونَ أَیُّنَا أَحَقُّ بِالْبَیْعَةِ وَ الْخِلَافَةِ».[2] در اینجا حضرت صراحتاً صلاحیّت یزید برای خلافت را رد فرموده و خود را شایسته این جایگاه معرّفی میفرمایند.
من در جلسه گذشته در باب امر به معروف و نهی از منکر گفتم که هم مراتب دارد و هم درجات دارد. اشاره کردم که مرتبه اوّل آن که اخفّ مراتب است، «قلبی» است. البته گفتم که نهی ازمنکر قلبی، نیازمند مُبرِز است و صِرفاً به معنای انکار قلبی نیست. مسألهای که در اینجا مطرح شد این بود که فُقهای ما تمام این مراتب، اَعمّ از قلبی و لسانی و یدی را مشروط میکنند به شرایطی؛ یعنی در امر به معروف و نهی از منکر، خودِ حکم وجوب مشروط به آن شرایط چهارگانه است؛ امّا واجب معلّق نیست. مثلاً آن جایی که احتمال عُقلایی تأثیر ندهد، اصلاً وجوبی در کار نیست؛ یعنی اصلاً حُکمی نیست. این فرق میکند با جایی که «وجوب» آمده، ولی «واجب» معلّق و مشروط به شرایطی باشد.[3]
انکار قلبی، زبانی و عملی در روایات
ما گفتیم روایات بسیاری داریم که همین مراتبط و درجات سهگانه را مطرح میفرمایند. یکی از روایاتی که در این باب هست، روایتی است که در وسائل الشیعه از امام باقر(علیه السلام) نقل میکنند که روایت مفصّلی هم هست. از جمله حضرت میفرمایند: «فَأَنْکِرُوا بِقُلُوبِکُمْ وَ الْفِظُوا بِأَلْسِنَتِکُمْ وَ صُکُّوا بِهَا جِبَاهَهُم»؛ یعنی کسانی که فاعل منکر هستند را با دلهایتان بد بشمارید و با زبانهایتان طرد کنید و به صورتشان بزنید. یکوقت میگویی «صُکُّوا بِهَا جِبَاهَهُم» به «اَلسنه» برمی گردد، یعنی از نظر زبانی با آنها تندی کنید؛ یکوقت میگویی به «ید» برمیگردد، یعنی با آنها برخورد فیزیکی کنید.
حضرت در ادامه می فرمایند: «وَ لَا تَخَافُوا فِی اللَّهِ لَوْمَةَ لَائِمٍ فَإِنِ اتَّعَظُوا وَ إِلَى الْحَقِّ رَجَعُوا فَلَا سَبِیلَ عَلَیْهِمْ إِنَّمَا السَّبِیلُ عَلَى الَّذِینَ یَظْلِمُونَ النَّاسَ وَ یَبْغُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ أُولَئِکَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ هُنَالِکَ فَجَاهِدُوهُمْ بِأَبْدَانِکُم».[4] یعنی در راه خدا از سرزنش هیچ احدی نترسید؛ پس اگر پند گرفتند و به راه حق برگشتند کاری با آنها نداشته باشید؛ چرا که مؤاخذه و مجازات تنها بر کسانی است که به مردم ستم کرده و به دنبال فساد در زمین هستند. آنان هستند که عذابی دردناک دارند؛ پس در مقابل چنین کسانی با بدنهایتان پیکار کنید. یعنی باید با آنها بجنگید.
روایتی دیگر، از امام حسن عسکری(علیه السلام) است.حضرت میفرمایند: «مَنْ رَأَى مِنْکُمْ مُنْکَراً فَلْیُنْکِرْ بِیَدِهِ إِنِ اسْتَطَاعَ فَإِنْ لَمْ یَسْتَطِعْ فَبِلِسَانِهِ فَإِنْ لَمْ یَسْتَطِعْ فَبِقَلْبِهِ».[5] هر کس از شما منکری را دید، اگر میتواند باید با دست خود آن را انکار کند، پس اگر نمیتواند، با زبانش و اگر نمی تواند، باید با قلبش چنین کند. سیری که این روایت مطرح کرده از آن طرف است؛ یعنی اوّل دست، بعد زبان و بعد قلب را مطرح کرده است.
فضیلت برخورد کنندگان با منکر در مراتب مختلف
به نهج البلاغه مراجعه کنید؛ سه روایت پشت سر هم آمده که در همین زمینه است. یکی این روایتی است که صاحب وسائل هم از سید رضی در نهج البلاغه نقل میکند و میگوید این روایت را طبری از عبدالرحمن بن ابی لیلی نقل کرده که گفت: «إِنِّی سَمِعْتُ عَلِیّا(علیه السلام) یَقُولُ یَوْمَ لَقِیَنَا أَهْلُ الشَّامِ أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ إِنَّهُ مَنْ رَأَى عُدْوَاناً یُعْمَلُ بِهِ وَ مُنْکَراً یُدْعَى إِلَیْهِ فَأَنْکَرَهُ بِقَلْبِهِ فَقَدْ سَلِمَ وَ بَرِئَ وَ مَنْ أَنْکَرَهُ بِلِسَانِهِ فَقَدْ أُجِرَ وَ هُوَ أَفْضَلُ مِنْ صَاحِبِهِ»؛ یعنی امیرالمؤمنین در روز شروع جنگ صفین فرمود ای مؤمنان، هر کس ببیند که بر اساس ستیز و جنگ عمل میشود و به سوی منکر دعوت میشود، پس آن را با قلب خود انکار کند، سالم مانده است؛ و هر کس که با زبانش آن را انکار کند، پس مأجور خواهد بود و بر فرد قبلی فضیلت دارد. یعنی این دومی که انکار زبانی کرده از اوّلی که انکارش قلبی بود برتر است.
بعد حضرت در ادامه فرمودند: «وَ مَنْ أَنْکَرَهُ بِالسَّیْفِ لِتَکُونَ کَلِمَةُ اللَّهِ الْعُلْیَا وَ کَلِمَةُ الظَّالِمِینَ السُّفْلَى فَذَلِکَ الَّذِی أَصَابَ سَبِیلَ الْهُدَى وَ قَامَ عَلَى الطَّرِیقِ وَ نَوَّرَ فِی قَلْبِهِ الْیَقِینُ».[6] و هر کس که آن منکر را با شمشیرش انکار کند، با این نیّت که کلمه الهی بر فراز باشد و کلمه ظالمین پایین آید، او کسی است که به راه هدایت رسیده و در این مسیر قدم گذارده و قلبش را یقین نورانی ساخته است.
در حکمت بعدی، سیّد رضی می فرماید: «وَ فِی کَلَامٍ لَهُ آخَرَ یَجْرِی هَذَا الْمَجْرَى»؛ یعنی این روایت هم در راستای همان روایت قبلی است. حضرت می فرماید: «فَمِنْهُمُ الْمُنْکِرُ لِلْمُنْکَرِ بِیَدِهِ وَ لِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ فَذَلِکَ الْمُسْتَکْمِلُ لِخِصَالِ الْخَیْرِ»؛ اینجا هم حضرت همان مراتب سهگانه را مطرح میکنند. اگر کسی منکر را با دست و زبان و قلب انکار کند، چنین کسی تمام خصال خیر در او جمع شده و آنها را کامل کرده است. «وَ مِنْهُمُ الْمُنْکِرُ بِلِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ وَ التَّارِکُ بِیَدِهِ فَذَلِکَ مُتَمَسِّکٌ بِخَصْلَتَیْنِ مِنْ خِصَالِ الْخَیْرِ وَ مُضَیِّعٌ خَصْلَةً»؛ امّا بعضی از افراد هم هستند که نهی از منکر زبانی و قلبی میکنند، ولی وارد مرحله یدی نمیشوند. چنین کسی دو خصلت خوب را دارد و یک خصلت نیکو را ضایع کرده است. «وَ مِنْهُمُ الْمُنْکِرُ بِقَلْبِهِ وَ التَّارِکُ بِیَدِهِ وَ لِسَانِهِ فَذَلِکَ الَّذِی ضَیَّعَ أَشْرَفَ الْخَصْلَتَیْنِ مِنَ الثَّلَاث وَ تَمَسَّکَ بِوَاحِدَةٍ»؛ گروه سوم کسانی هستند که فقط نهی از منکر قلبی دارند، ولی با دست و زبان اقدامی نمیکنند؛ اینها به همین یک خصلت نیکو بسنده کردهاند، ولی دو مرتبه دیگر را ضایع کردهاند.[7]
تارک نهی از منکر، مرده ای در میان زندگان
بعد حضرت میفرمایند: «وَ مِنْهُمْ تَارِکٌ لِإِنْکَارِ الْمُنْکَرِ بِلِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ وَ یَدِهِ فَذَلِکَ مَیِّتُ الْأَحْیَاء»؛ عدّهای هم هستند که نه نهی از منکر زبانی میکنند، نه قلبی و نه یدی؛ یعنی هیچکدام از این خصال پسندیده را ندارند. چنین کسی مُرده زندگان است. حضرت در ادامه میفرمایند: «وَ إِنَّ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْیَ عَنِ الْمُنْکَرِ لَا یُقَرِّبَانِ مِنْ أَجَل وَ لَا یَنْقُصَانِ مِنْ رِزْقٍ»؛ یعنی خیال نکن که امر به معروف و نهی از منکر مرگ تو را نزدیک میکند و یا روزیات را کم میکند؛ نخیر! انجام این فریضه الهی نه ضربه جانی دارد، نه ضربه مالی. بعد هم میفرمایند: «وَ أَفْضَلُ مِنْ ذَلِکَ کُلِّهِ کَلِمَةُ عَدْلٍ عِنْدَ إِمَامٍ جَائِرٍ».[8] آنچه که از همه اینها برتر است، سخن عادلانه در مقابل حاکم جائر است.
بی تفاوتی نسبت به منکرات، علّت شکست در جهاد
سیّد رضی در حکمت بعدی نهج البلاغه میگوید: «وَ عَنْ أَبِی جُحَیْفَة»؛ ابوجُحیفه از کسانی بود که امیرالمؤمنین(علیه السلام) او را خیلی دوست میداشت و آنقدر مورد اطمینان حضرت بود که او را حافظ بیتالمال قرار داده بود. او میگوید: «سَمِعْتُ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ یَقُولُ أَوَّلُ مَا تُغْلَبُونَ عَلَیْهِ مِنَ الْجِهَادِ الْجِهَادُ بِأَیْدِیکُمْ ثُمَّ بِأَلْسِنَتِکُمْ ثُمَّ بِقُلُوبِکُمْ»؛ میگوید شنیدم امیرالمؤمنین(علیه السلام) میفرمود اوّلین چیزی که موجب شکستِ شما است و به واسطه آن در جهاد مغلوب میشوید، جهاد با دست، سپس جهاد با زبان و بعد هم جهاد قلبی است. «فَمَنْ لَمْ یَعْرِفْ بِقَلْبِهِ مَعْرُوفاً وَ لَمْ یُنْکِرْ مُنْکَراً قُلِبَ فَجُعِلَ أَعْلَاهُ أَسْفَلَهُ وَ أَسْفَلُهُ أَعْلَاهُ».[9] کسی که در حتّی قلبش نسبت به معروف شناختی نداشته باشد و انکاری نسبت به منکر هم نداشته باشد، چنین انسانی معکوس و وارونه شده و اصلاً دیگر انسان نیست. این تعبیر مثل همان «میّت الاَحیاء» است. حضرت میفرماید همین بی توجهی نسبت به امر به معروف و نهی از منکر است که موجب میشود دشمنان شما را شکست میدهند.
اثر حالی و استقبالی نهی از منکر
جلسه گذشته عرض کردم که ما شرط «احتمال تأثیر» را قبول داریم؛ یعنی میگوییم نهی از منکر وقتی واجب میشود که احتمال عُقلایی نسبت به اثرگذاری آن داشته باشیم. امّا در اینجا دو مطلب هست؛ اوّل اینکه اثرِ فعلی ملاک است یا اَعمّ از اثر فعلی و استقبالی است؟ گفتیم که مراد از احتمال تأثیر، اَعمّ از اثر فعلی و استقبالی است. نکته مهم این است که نهی از منکر اصلاً رفع منکر نیست؛ بلکه دفع منکر است.[10]
وقتی من کسی را که مرتکب منکر شده نهی از منکر میکنم، برای جلوگیری از تحقّق آن منکر در آینده است؛ وگرنه این نهی از منکرِ من نسبت به گذشته که اثری ندارد. چون منکری که انجام شده دیگر تمام شده و کار از کار گذشته است. مثلاً کسی شُرب خَمر کرده است و من او را نهی از منکر میکنم؛ این نهی از منکر نسبت به حال و گذشته که اثری ندارد؛ بلکه برای منع از تحقّق منکر در آینده است. یعنی اثرِ نهیِ از منکری که میکنم، استقبالی است و حالی و فعلی نیست. لذا عرض کردم که شرط اثر اعم از حالی و استقبالی است، ولی به هر حال این نهی از منکر در آینده بر روی فاعل منکر اثر میگذارد.
اثر نهی از منکر، بر فاعل منکر و دیگران
مطلب دوم اینکه مراد از شرط تأثیر، اَعمّ است از اینکه روی شخصِ فاعل منکر باشد یا روی دیگران اثر داشته باشد. یعنی ممکن است نهی از منکرِ من بر روی فاعل اثر نگذارد، امّا بر روی دیگرانی که این نهی از منکر را میبینند اثر بگذارد و باعث شود آنها به طرف انجام آن منکر نروند. این مسأله خصوصاً در مورد منکراتی که در سطح جامعه جنبه عمومیتری دارد بیشتر صدق میکند. یعنی وقتی دیگران ببینید که با فاعل منکر اینطور دارد برخورد میشود، آنها هم حساب کار خودشان را میکند و اگر تصمیم به انجام آن منکر داشتند، از تصمیم خود بر میگردند. لذا میگوییم شرط تأثیر از نظر زمان، اَعمّ از حالی و استقبالی است و از نظر محدوده تأثیرگذاری، اَعمّ از فاعل منکر و دیگری است. این مطلب جلسه گذشته بود که تکرار کردم.
جمع بندی شرط «احتمال تأثیر» در حرکت امام حسین(علیه السلام)
حالا من در اینجا میخواهم تذکّری بدهم که یک تذکّر فقهی است. حرکت امام حسین(علیه السلام) هم برای اثرگذاری استقبالی بود و هم برای تأثیر بر دیگران؛ مسلّماً این حرکت اصلاً برای تاثیرگذاری بر روی شخص یزید نبود. در حالی که فاعل منکر و نوک پیکان نهی از منکر حضرت یزید بود. حضرت در همه سخنانش یزید را به عنوان فاعل منکر مطرح میکند و میفرماید او غاصب خلافت است، او مُعلِن به فسق است، او دارد منکرات را در جامعه ترویج میکند. یعنی نوک پیکان نهی از منکر را به سمت او نشانه رفته است. امّا آیا این حرکت راجع به او اثر داشته است؟ هرگز اثر نداشته است. بنابر این اگر بگویید نهی از منکر باید روی فاعل منکر اثر داشته باشد، آنوقت نمیتوانید بگویید حرکت امام حسین(علیه السلام) مصداق نهی از منکر است؛ با اینکه خود حضرت میفرمایند حرکت من نهی از منکر است.
در اینجا به این نکته دقّت کنید که اگر نهی از منکری هیچ اثری نداشت، نه اثر فعلی و نه اثر استقبالی، نه اثر روی فاعل منکر و نه روی دیگران، این مستلزم لَغویّت است. یعنی حکم به وجوب چنین نهی از منکری لغو است. امّا در مورد حرکت امام حسین(علیه السلام) مسأله اینطور نیست. حرکت حضرت گرچه بر روی یزید که فاعل منکر بود اثری نداشت، امّا در جامعه اثر داشت. ممکن است گفته شود که نهی از منکر حضرت در آن زمان و به صورت حالی و فعلی اثر نداشت، ولی بعداً و به صورت استقبالی اثر گذاشت. اگرچه اینطور هم نبود که در همان زمان هم مطلقاً بدون اثر بوده باشد؛ چون اثر حالی و فعلی هم داشت. ولی مسلّماً اثر آن حرکت نسبت به آینده خیلی زیاد و روشن بود. اصلاً بالاترین اثرش این است که بقای دین و اسلام وابسته به همین حرکت امام حسین(علیه السلام) بود. همین که امروز اسلام باقی مانده، اثر همان نهی از منکری است که حضرت انجام دادند.
عدم اشتراط «اثر فعلی» و «اثر بر فاعل منکر» با استناد فعل امام حسین(علیه السلام)
حالا اینجا میخواهم یک بحث فقهی کنم؛ ما طلبه ها در مدرسه میگوییم «سنّت» یکی از ادلّه کشف احکام شرعی است؛ سنّت هم عبارت است از «قول» و «فعل» و «تقریر» معصوم که هر سه اینها حجّت است. یعنی با استفاده از اینها حکم شرعی را به دست میآوریم. بنابر این میگوییم «فعل معصوم حجّت است». حالا بر فرض که ما در این مسأله هیچ دلیلی غیر از فعل امام حسین(علیه السلام) نداشته باشیم، همین یک دلیل برای اثبات عدم شرطیّت اثر فعلی و عدم شرطیت اثر بر فاعل منکر کافی است. همین که امام حسین(علیه السلام) خودش میگوید حرکت من برای نهی از منکر است و از آن طرف میبینیم نهی از منکر ایشان نه اثر فعلی داشته و نه بر روی فاعل منکر اثر گذاشته است، از همین فعل حضرت که حجّت شرعی برای کشف حکم شرعی است به دست میآوریم که در وجوب نهی از منکر، گرچه احتمال تأثیر شرط است، ولی این شرط مقیّد به این نیست که حتماً اثر فعلی و بر روی شخص فاعل منکر باشد.
بنابر این، وقتی ما میبینیم قیام حضرت تأثیر فعلی نداشت، میفهمیم در امر به معروف و نهی از منکر، اثر فعلی لازم نیست و اثر استقبالی در ترتّب حکم وجوب کافی است. همچنین وقتی میبینیم حرکت حضرت بر روی یزید اثر نداشت، میفهمیم در امر به معروف و نهی از منکر، اثر بر روی فاعل منکر لازم نیست و اثرگذاری بر دیگران کافی است. چون فعل امام برای ما حجّت است. این بحث طلبگی بود و کاملاً هم روی اصول و ظوابط فقهی بحث کردیم. بر این اساس قیام حضرت کاملاً منطبق بر ظواهر شرعی بود.
بررسی شرط «ایمنی از ضرر» در حرکت امام حسین(علیه السلام)
شرط دیگری که در امر به معروف و نهی از منکر هست، این است که باید خوف ضرر نباشد. این هم یکی از شرایط چهارگانه امر به معروف و نهی از منکر است. ایمنی از ضرر شرط وجوب امر به معروف و نهی ازمنکر است؛ آمر به معروف و ناهی از منکر چه نسبت به خودش، چه نسبت به نزدیکان و بستگانش، نباید خوف از ضرر داشته باشد؛ چه ضرر جانی، چه عِرضی، چه مالی، چه حالی و چه استقبالی. بهطور کلّی خوف ضرر نباید باشد. یعنی اگر احتمال عُقلایی ضرر داد، دیگر امر به معروف و نهی از منکر واجب نیست.
امام حسین(علیه السلام) طبق آنچه که مستفیضاً یا متواتراً نقل شده، در مقاطع مختلف گفتند سرانجام این حرکت شهادت است و این یعنی ضرر جانی. حالا سؤال این است که اینها را چگونه با هم جمع کنیم؟ از این طرف حضرت میفرماید حرکت ما بر محور امر به معروف و نهی از منکر است، از آن طرف هم بهطور مکرّر از حضرت نقل شده که میفرمودند پایان کار شهادت و کشته شدن است؛ میدانیم که هیچ ضرر جانی بالاتر از کشته شدن نیست.
شرط «ایمنی از ضرر» مطلق نیست
در اینجا باید این را عرض کنم که از نظر فقهی شرط «ایمنی از ضرر» به طور مطلق مدّ نظر نیست. اصلاً وقتی به روایات این باب نگاه کنیم، میبینیم یکی از مراتب امر به معروف و نهی از منکر، برخورد فیزیکی و یدی است و حتّی کسانی که نسبت به این مرتبه کوتاهی میکنند، نکوهش هم شدهاند. بنابر این، هم طبق موازین اصولی که در اصول فقه بحث میکنیم و هم ادلّه خاصّه ای که در این باب داریم، اینطور به دست میآوریم که شرط «ایمنی از ضرر» اصلاً به طور مطلق مطرح نیست. منظور از ادلّه خاصّه در این مورد، هم دلیل لفظی است و هم فعل امام(علیه السلام) است؛ قبلاً هم گفتیم که فعل معصوم حجّت است و یکی از راههای کشف حکم شرعی همین است.
تبعیت شرط «ایمنی از ضرر» نسبت به ملاکات احکام
حالا برویم سراغ آن بحثی که ما در اصول فقه داریم. در علم اصول بحثی داریم در باب «ملاکات احکام» که مثلاً اگر دو مسأله با هم برخورد کردند و تزاحمی بین آنها به وجود آمد، کدام را باید پیش انداخت و به کدام باید عمل کرد. در آنجا ملاکات احکام را با هم میسنجند و بحث «اَهمّ و مهم» را مطرح میکنند و ملاک اَهمّ را میگیرند و مهم را کنار میگذارند. در اینجا هم باید دید ملاک اشتراط ایمنی از ضرر چیست؛ از آن طرف هم باید ملاک وجوب امر به معروف و نهی از منکر را یافت و بعد باید این دو ملاک را با هم مقایسه کرد. مثلاً در جایی که هم وجوب نهی از منکر هست و هم نهی از منکر ضرر دارد، باید ببنییم چگونه میشود تزاحم اینها را با هم حل کرد.
من بعداً بحث جداگانه ای میکنم و خواهم گفت که «فاعل منکر»، «آمر به معروف و ناهی از منکر» و «خود معروف و منکر» در این حکم تأثیرگذار است. یعنی اینها خودش محل بحث است و اینگونه نیست که همه حالات با هم مساوی باشند. یک ناهی از منکر با یک ناهی از منکر دیگر، با هم مساوی نیستند. اینکه ناهی از منکر کیست، خودش در اَهمّ یا مهم بودنِ ملاک حکم مؤثر است. یک منکر با منکر دیگر مساوی نیست؛ ممکن است قُبح یک منکر از منظر شارع به اندازه ای باشد که حتّی با وجود ضرر، نهی از آن منکر دارای ملاکی اَهمّ از ملاک ضرر باشد. جای این بحثها در باب تزاحم بین ملاکات احکام است و هر کدام از اینها هم دلیل خاصّ خودش را دارد.
فرض کنید یک مسلمان یا یک پیغمبر را دارند می کشند؛ در اینجا بنده اگر بخواهم بروم و نهی از منکر کنم و نگذارم که او را بکشند، آنها به من ضرر مالی میزنند و مثلاً چند هزار تومان از من میگیرند. یعنی این نهی از منکر برای من ضرر مالی دارد؛ حتّی ممکن است این ضرر مالی مُعتدٌّ به و قابل توجه هم باشد. مثلاً این پول برای من خیلی ارزش دارد و یا من خیلی پولدار نیستیم و وضع مالیام خوب نیست. لذا اگر این چند هزار تومان را از من بگیرند، نزدیک است که مُفلس شوم. در این شرایط آیا میتوان گفت که نباید نهی از منکر کنم؟! آیا میشود گفت که چون یکی از شرایط وجوب نهی از منکر «ایمنی از ضرر» است و ضرر هم اَعمّ از ضرر جانی و مالی و عِرضی است، در اینجا این شرط وجود ندارد؟! آیا هر ضرری به طور مطلق مانع از نهی از منکر میشود؟! کدام فقیه چنین حرفی میزند؟! البته این فقط یک مثال ساده بود تا مسأله روشن شود. اینجا باب تزاحم است و بحث ملاکات احکام و برخورد اَهمّ و مهم مطرح است. لذا باید دید کدام ملاک مهمتر است.
عدم اشتراط مطلق «ایمنی از ضرر» با استناد فعل امام حسین(علیه السلام)
مطلب دیگری که اشاره کردم این است که ما میگوییم فعل معصوم حجّت است. امام حسین(علیه السلام) نه تنها شرط ایمنی از ضرر را به این معنا و بهطور مطلق ملاحظه نکرد، بلکه وجود ضرر را رسماً اعلام کرد؛ آن هم ضرر جانی. اگر یک فقیه روی این مسأله فکر کند، نمیتواند منکر شود که حضرت در جایی که وقوع ضرر قطعی بود، باز هم حرکت کرد و فرمود من دارم امر به معروف و نهی از منکر میکنم. این مسأله را چه طور جواب میدهید؟ اگر «ایمنی از ضرر» به طور مطلق شرط بود، حضرت با قطع به وجود ضرر جانی نباید نهی از منکر میکردند. بنابر این از همین فعل معصوم که در فقه حجّت است، معلوم میشود اینطور نیست که ایمنی از ضرر به طور مطلق شرط باشد.
امام حسین(علیه السلام) شب عاشورا خطبه خواند؛ در آن خطبه فرمود هر کس میخواهد برود، برود. اینها با من کار دارند. با هیچکدام از شما کاری ندارند. کارها و کلمات حضرت خیلی ظرافت دارد، امّا تلاش برای حفظ جان ولیّ الله الاعظم بر آنها واجب بود؛ هرچند کشته شوند. من مال را مثال زدم، امّا مسأله این است که حفظ جان ولیّ خدا واجب است، گرچه کشته شوی. یعنی ملاک حفظ جان او نسبت به حفظ جان خودت اَهمّ است. ولی امام حسین(علیه السلام) چه کار کرد؟ این دریا، این اقیانوس وابسته به بینهایت چه کرد؟ نظر بلند و رحمت و عطوفت او است که گفت هر که میخواهد برود، برود. فرمود حتّی اگر کسی خجالت هم میکشد، شب را مثل یک مرکب راهوار بگیرد و برود. همهتان بروید!
پیمان وفاداری اصحاب در شب عاشورا
از دختر حسین(علیه السلام) نقل شده که وقتی پدرم این سخنان را گفت، سرش را پایین انداخت. آن شب در آن بیابان و آن خیمه، چراغ که نبود؛ باز با این حال حضرت سرش را به زیر انداخت تا فضا طوری نباشد که کسی از حضرت خجالت بکشد. سکینه(علیهاالسلام) میگوید عدّهای رفتند؛ امّا آنهایی که ماندند، یکییکی بلند شدند و سخن گفتند. مینویسند اوّلین کسی که بلند شد و اظهار وفاداری کرد، برادرش ابوالفضل(علیه السلام) بود. سخن عجیبی گفت. فرمود ما برای چه برویم؟! «نَفعَلُ ذَلِکَ لِنَبقَی بَعدَک»؛ ما برویم برای اینکه بعد از تو زنده بمانیم؟! حالا میگوییم این ابوالفضل، برادر حسین(علیه السلام) و پسر علی(علیه السلام) است و از او جز این انتظار نمی رود؛ امّا سخنان سایر اصحاب هم شنیدنی است.
بعد از ابوالفضل، اصحاب هم یکییکی شروع کردند به اظهار وفاداری؛ در تاریخ مینویسند اوّلین نفر از اصحاب، مُسلم بنعوسجه بود که بلند شد و گفت اگر من را بکشند، سپس بسوزانند و خاکسترم را بر باد دهند و دوباره زنده کنند و این کار را هفتاد بار تکرار کنند، من دست از تو بر نمیدارم. بعد از او زهیر بلند شد و گفت اگر مرا هزار بار بکشند، تو را رها نمیکنم. همینطور یکییکی هر کدام از اصحاب سخنانی گفتند و پیمان وفاداری بستند.
در روایتی دیدم که از زین العابدین(علیه السلام) سؤال کردند اصحاب پدر شما در روز عاشورا چگونه اینطور جانفشانی میکردند که گویی میخواهند مشتاقانه به سوی یک محبوب و معشوق بشتابند؟ جریان چه بود؟ حضرت فرمود آن جانفشانیها برای این بود که وقتی صحبتهای حسین(علیه السلام) و اصحاب تمام شد، حضرت رو کرد به آنها و گفت بدانید که فردا همه شما شهید خواهید شد. یعنی دیگر مطلب تمام است. من نمیدانم حسین(علیه السلام) چه کرده است! ما اصلاً نمیتوانیم تصوّرش را بکنیم.
توسّل به حضرت قاسم بنالحسن(علیه السلام)
در اینجا همه اصحاب جزء مکلّفین بودند و ایستادگی بر آنها واجب بوده است؛ امّا در بین اینها نوجوانی هست که مکلّف هم نشده است. چون مجلسی مینویسد: «وَ هُوَ غُلَامٌ صَغِیرٌ لَم یَبلُغِ الحُلُم». پسر بچهای بود که هنوز به سن تکلیف نرسیده بود. رو میکند به حضرت و میگوید «یَا عَمّاه»! عمو جان، آیا من هم از این شهدا هستم؟ حسین(علیه السلام) به تعبیر ما، از او سؤال میکند آیا تو تحمل این ضرر را داری ؟ به او میگوید: «کَیفَ المَوتُ عِندَک»؛ بگو ببینم مرگ در راه خدا، در ذائقه جان تو چگونه است؟ قاسم میگوید: «یَا عَمَّاهُ أحلَی مِنَ العَسَل»؛ از عسل شیرینتر است.
این جمله قاسم فقط یک حرف نبود! او روز عاشورا منتظر بود که این شربت عسل را بنوشد. چون مینویسند وقتی علیاکبر به عنوان اوّلین نفر از بنیهاشم به میدان رفت و شهید شد، قاسم بنالحسن بلافاصله آماده شد. مجلسی مینویسند: «فَلَمَّا نَظَرَ الحُسَینُ إلَیهِ قَد بَرَزَ إعتَنَقَهُ»؛ وقتی حسین(علیه السلام) دید قاسم آمده و میخواهد اجازه بگیرد که به میدان برود، بغل باز کرد و قاسم را به بغل گرفت. «وَ جَعَلَا یَبکِیَانِ حَتَّى غُشِیَ عَلَیهِمَا»؛ یعنی این عمو و برادرزاده آنقدر گریه کردند که بیحال شدند. بعد مینویسد: «فَلَم یَزَل یُقَبِّلُ الغُلَامُ یَدَیهِ وَ رِجلَیهِ حَتَّى أذِنَ لَهُ»؛[11] قاسم شروع کرد دست و پای عمو را بوسه زدن؛ چون امام اجازه نمیداد. آنقدر دست و پای حضرت را بوسید تا اینکه حسین(علیه السلام) به او اجازه داد.
در بعضی مقاتل مینویسند وقتی حضرت به قاسم اذن میدان داد، همانطور که علیاکبرش را آماده میدان کرد، قاسم را هم آماده و آراسته جنگ کرد. بعد هم به این بیبیها و بچه ها گفت بیایید با قاسم خداحافظی کنید. یعنی در مورد قاسم دقیقاً همان کاری را کرد که موقع میدان رفتن فرزندش علی اکبر کرده بود. قاسم به میدان رفت، عدّهای را به درک واصل کرد، امّا طولی نکشید که صدای قاسم بلند شد: «یَا عَمَّاه»...
منبع: www.mojtabatehrani.ir
پی نوشتها:
[1]. سوره مبارکه توبه، آیه 71
2. بحارالأنوار، ج 44، ص 324
[3]. این مباحث در علم اصول فقه مورد بررسی دقیق قرار میگیرد؛ جهت اطلاع بیشتر به منابع این علم مراجعه کنید.
4. وسائلالشیعة، ج 16، ص 131
5. وسائلالشیعة، ج 16، ص 134
6. وسائلالشیعة، ج 16، ص 133؛ نهج البلاغه، حکمت 373
[7]. درباره نهی از منکر یدی و برخورد فیزیکی، در فقه این بحث هست که این مرتبه مشروط به اذن امام و حاکم شرع است. در آنجا بحث این است که این شرط آیا «شرط وجوب» است یا «شرط واجب» است؟ فقها میگویند اذن امام، شرط واجب است نه وجوب. یعنی وجوب نهی از منکر، مطلق است و مشروط به این شرط نیست؛ امّا واجب، مشروط به اذن امام است.
8. نهجالبلاغه، حکمت 374
9. نهجالبلاغه، حکمت 375
[10]. سال گذشته در بحث «تعاون» به این مسأله اشاره کردم و توضیح دادم.
10. بحارالأنوار، ج 45، ص 34
- بازدید: 28
- نسخه مناسب چاپ