امر به معروف و نهی از منکر: ۵
امر به معروف و نهی از منکر: ۵
أعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم؛ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِین وَ صَلَّی اللهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرین وَ لَعنَةُ اللهِ عَلی اَعدائِهِم اَجمَعین.
اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم؛ «وَ المُؤمِنونَ و المُؤمِناتُ بعضُهُم اولِیاءُ بَعضٍ یَأمُرونَ بِالمَعروفِ وینهَونَ عَنِ المُنکَرِ و یُقیمُونَ الصَلاۀَ و یُؤتونَ الزَکاۀَ و یُطیعُونَ اللهَ و رسولَه اولئِکَ سَیَرحَمُهُمُ اللهُ إنَّ اللهَ عزیزٌ حکیمٌ».[1]
مروری بر مباحث گذشته
بحث راجع به حرکت امام حسین(علیه السلام) بود و اینکه غرض اقصای حضرت از این حرکت چه بود و این حرکت از نظر احکام شرعی، مصداق کدامیک از عناوین و موضوعات است. گفته شد از مجموعهی فرمایشهای حضرت و حتّی مکتوبات ایشان بهدست میآید که هدف، امر به معروف و نهی از منکر بود. سؤال این بود که آیا این حرکت با همان موازین فقهیهای که نسبت به امر به معروف و نهی از منکر در شریعت داریم، تطبیق میکند؟ جلسهی گذشته عرض کردم که ما از جهات گوناگون میبینیم که این حرکت با دو شرط از شرایطی که در باب امر به معروف و نهی از منکر مطرح است، به حسب ظاهر تطبیق ندارد؛ یکی اینکه باید آمر به معروف و ناهی از منکر احتمال عُقلایی در تأثیر بدهد و شرط دیگر این است که ایمنی از ضرر داشته باشد.
آنطور که در جلسه ی گذشته عرض کردم، بر اساس آنچه در تاریخ، مقاتل و روایات نقل شده، امام حسین(علیه السلام) از نظر ظاهری یقین به ضرر معتدٌّ به (ضرر قابل اعتنا) داشتند. ضرری که گفته میشود، حضرت هم در مدینه پیغمبر اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) را در خواب دید، هم در مکّه، هم افراد متعدّدی از ثِقات و افراد مورد اعتماد حضرت آمدند و به ایشان گفتند که اگر شما حرکت کنید، آخر این حرکت، شهادت و قتل است. از طرفی در خود فرمایش های حضرت و خطبه هایی که خواندند که معروف هم هست، اشاره به همین معنا وجود دارد که ایشان علم و قطع به ضرر جانی داشتند. مثلاً فرمود: «إِنِّی لَا أَرَى الْمَوْتَ إِلَّا سَعَادَة».[2] یا شب عاشورا امام حسین(علیه السلام) رو به اصحاب کردند و اوّل مرخصشان کردند و بعد گفتند اگر بمانید، فردا شما همه کشته میشوید. جلسه ی گذشته گفته ام، ولی به عنوان نمونه و برای تکمیل چارچوب بحث به زیارات هم اشاره ای میکنم. مثلاً در زیارت وارث میخوانیم: «أَشْهَدُ أَنَّکَ قَدْ أَقَمْتَ الصَّلَاةَ وَ آتَیْتَ الزَّکَاةَ وَ أَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَیْتَ عَنِ الْمُنْکَر».[3] یعنی در زیارت امام حسین(علیه السلام) هم عنوان امر به معروف و نهی از منکر فراوان است.
گفتیم که حضرت میدانستند که از نظر ظاهر، اثری بر این امر به معروف و نهی از منکرشان مترتّب نیست و از طرف دیگر، ایمنی از ضرر هم هست؛ بلکه أعلی الضّرر (بالاترین ضرر) که همان قتل و کشته شدن است محتمل بود. لذا سؤال این بود که چه طور میتوانیم جملات حضرت را با موازین فقهی خودمان جمع کنیم؟
مراتب و درجات امر به معروف و نهی از منکر
برای روشن شدن مطلب تا حدودی وارد «مسألهگویی» میشوم. در فقه ما هست که امر به معروف و نهی از منکر دارای مراتب و درجات است و فقهای ما بر حسب ادلّهای که در این باب دارند، میفرمایند سه مرتبه یا سه درجه دارد. هر مرتبهای، دارای درجات یا هر درجهای دارای مراتبی است. به طور کلّی درجات سهگانه امر به معروف و نهی از منکر عبارتند از قلبی و لسانی و یدی.
حُرمت «رضای به منکر» و وجوب «کراهت از منکر»
اما مرتبه ی «قلبی» یعنی چه؟ در اینجا یک تذکّر بدهم و بعد وارد مراتب و درجات میشوم؛ دیدهام که بعضی در کُتُب استدلالی هم نتوانسته اند بین «انکار قلبی» و «نهی از منکر قلبی» جداسازی کنند. شخص مؤمن و مسلمان حرام است که قلباً به عمل منکر دیگران راضی شود. حرام است وقتی می بینم طرف، کار حرامی انجام میدهد، خوشم بیاید. اگر خوشم آمد، یعنی حرام مرتکب شده و معصیت کرده ام. پس «رضای به منکر» حرام است. از آن طرف هم یک عمل واجب داریم و آن «کراهت نسبت به منکر» است. یعنی نهتنها نباید خوشت بیاید، بلکه باید بدت هم بیاید. اینها مسألهی شرعی است؛ بحث اخلاقی نیست. گفتم امشب میخواهم مسأله بگویم. پس حُرمت رضا به منکر یا رضا به ترک معروف یک بحث است، از این طرف وجوب کراهت یعنی تنفّر نسبت به منکر یا ترک معروف یک بحث دیگر است.
گاهی سؤال میکنند معصیت قلبی و درونی داریم یا نه؟ جواب این است که بله، معصیتِ دلی هم داریم! یک مثال در باب توبه میزنم؛ اگر کسی معصیت کرد، توبه بر او واجب است و اگر توبه نکرد، کار حرام کرده است. پس توبه واجب است و وجوب فوری هم دارد. توبه یعنی چه؟ توبه یعنی «استغفرالله» گفتن؟! اصلاً و ابداً! اگر در دلش پشیمان نباشد، همینکه به صورت لفظی بگوید «استغفرالله» دیگر درست است؟! آیا عمل واجبش را انجام داده است؟! کدام فقیه این حرف را میزند؟! نخیر، اینطور نیست؛ باید در درون از این گناهی که کرده پشیمان شود. توبه ندامت و پشیمانی نسبت به گناه است. بعد از پشیمانی هم باید بنا را بر این بگذارد که به آن گناه بازگشت نکند. همه اینها امور درونی و جوانحی است و هیچ ربطی هم به امور بیرونی و جوارحی ندارد. این استغفار هم مُبرِز و کاشف از آن چیزی است که در درون فرد است.
تفاوت «کراهت قلبی از منکر» با «نهی از منکر قلبی»
پس هم واجب درونی و قلبی داریم، هم حرام درونی. این همان است که میگویم رضای به منکر حرام است و کراهت نسبت به عمل منکر، واجب است. رضا و کراهت، مقابل هم هستند. رضا، میل و خشنودی است و کراهت، تنفّر درونی است. این مسأله را ما نمیتوانیم جزء مسائل امر به معروف و نهی از منکر بیاوریم. این بحث هیچ ارتباطی با بحث امر و نهی ندارد؛ بلکه دلیل خاصّ خودش را دارد. روایات بسیاری داریم که دلالت بر وجوب کراهت از منکر و حرمت رضای به منکر میکند. در وسائل الشیعه بابی دارد که شاید بیش از ده پانزده روایت است. پس این خودش یک حکم شرعی مستقل است و مشروط به هیچ شرطی هم نیست. یعنی مثل امر به معروف و نهی از منکر نیست. چون امر به معروف و نهی از منکر مشروط به چهار شرط اساسی است. اما این دو حکم، مطلقاً مشروط به هیچ شرطی نیست، یعنی مطلقاً رضای به منکر حرام است و کراهت درونی از منکر، واجب است.
از آن طرف، ما امر به معروف و نهی از منکر را معنا کردیم؛ گفتیم یعنی وادار کردنِ غیر نسبت به عمل کردن به احکام شرعیه؛ به این معنا که به کاری که واجب است، عمل کند و عملی را که حرام است، ترک کند. بنابر این، مسأله «حُرمت رضای به منکر و وجوب کراهت از آن» اصلاً جزء مصادیق «امر به معروف و نهی از منکر» نیست. رضای درونی من چه اثری در نهی از منکر دارد؟ اینکه من از کارِ منکرِ او بدم میآید، تأثیری در او ندارد.
1. مرتبه «قلبی»
بله، مسأله چیز دیگری است که توضیح میدهم؛ آنچه در باب امر به معروف و نهی از منکر نسبت به مراتب و درجاتش گفتهاند مرتبه اوّل، تذکّر «قلبی» است، معنایش این نیست که از نظر درون وقتی منکر را میبینی، باید بدت بیاید؛ بله، واجب است که کراهت از آن منکر داشته باشی و حرام است که خوشت بیاید. امّا حالا که بدت آمد، اینجا مسألهی دوم پیش میآید و آن این است که باید این کراهت و عدم رضای درونیات را ابراز و اظهار کنی. اینجا سه نوع اظهار کردن داریم؛ یکی این است که بدون اینکه از زبانم یا دستم استفاده کنم، کراهت خودم را اظهار کنم. مگر میشود؟! بله! عرض میکنم.
خودِ این مرتبه، درجات متعدّد پیدا میکند؛ وقتی دیدم عمل منکری از شخصی صادر شد، چه بسا با یک چشم بستن، طرف متوجه شود. اگر احتمال میدهم که با همین کارِ من دست بر میدارد، باید این کار را بکنم. درجات بعدی آن، چهره را عبوس کردن و در هم کشیدن، رو را از او برگرداندن، پشت کردن به او، ترک مراوده کردن و... است. اینها هیچکدام کار زبانی نیست. اینها همه مُبرِزها و مُظهِرهایی هستند که نشان میدهند در درون من چه گذشته است. با این شکل، اظهار میکنم که من از این کار بدم آمده است. اگر احتمال بدهم که اینها در او مؤثّر است که عمل حرام را ترک کند یا عمل معصیتش تقلیل پیدا کند، واجب است همین کارها را انجام دهم و کار به مراتب بعدی که «لسانی» و «یدی» است نمیرسد.
«نهی از منکر قلبی» که فقها می گویند، منظورشان همین است. این غیر از آن بحث «کراهت قلبی از منکر» است. اینها دو چیز متفاوتند؛ یکی امری کاملاً قلبی است و دیگری، اظهار و ابراز آن حالت درونی است. پس اولاً واجب است که این حالت درونی حاصل شود و ثانیاً اگر احتمال میدهی که مؤثّر است، این کراهت درونیات را واجب است که اظهار کنی، باید ابراز کنی.
وجوب رعایت مراتب از «خفیف» به «شدید»
البته در اینجا نمیخواهم مفصّل بحث کنم؛ فقط اشاره میکنم تا به اصل بحث برسم. این مطلب هست که امر و نهی درجات دارد؛ با درجه قبلی که خفیفتر است شروع میشود و اگر همین درجه نتیجه میدهد، درجه بعدی را نباید به کار بگیری. این ظرافت در اینجا هست. اگر با یک رو ترش کردن و عبوس شدن، طرف حساب کار خودش را میکند و از عمل منکر دست برمیدارد، اینجا دیگر لازم نیست رویت را برگردانی و پشتت را به او کنی یا قطع مراوده کنی. چون هدف این بود که او را از حرام باز بداری و با همان کار، به این هدف رسیدهای. لذا اگر مرتبهی ضعیفتر اثر میگذارد، دیگر نوبت به مراتب و درجات شدیدتر نمیرسد. چون اینها همه در ارتباط با اثر است.
دقت کنید! یکی از شرایط وجوب امر به معروف و نهی از منکر این بود که مؤثر باشد. حالا اگر برای نهی از منکر، همین مرتبهی اوّل که قلبی است تأثیر دارد، باید همین مرتبه را بهکار بگیری. بله، اگر میدانی که مرتبه ی اوّل اثر ندارد، نوبت به مرتبهی دوم میرسد. چه بسا گاهی اینطور است که اوّلی تأثیر نمی کند و دومی تأثیر میکند. یا اگر دومی هم تأثیر نمی کند و سومی تأثیر میکند، باید همه را بهکار بگیری.
2. مرتبه «زبانی»
مرحله دوم که باز هم در ارتباط با شرط تأثیر است، مرتبهی تذکّر زبانی است. این مرتبه برای جایی است که میبینی نه، این ابرازها و اظهارهای قلبی تأثیر نمیکند. اینجا نوبت به مرحله لسانی و زبانی میرسد. دقّت کنید که بحث، بحث اثرگذاری است. یعنی در باب نهی از منکر که بازداشتن غیر از عمل منکر است و در امر به معروف هم که وادار کردن او به انجام واجبات است، اگر ثأثیر متوقّف بر تذکّر لسانی باشد و مرحله قلبی اثرگذار نباشد، اینجا مرحله ی لسانی شروع میشود. البته این مرتبه هم دارای درجات یا مراتبی است و از این جهت فرقی با مرحله قلبی نمیکند. از سخن نرم و لَیّن، یعنی سخن با ملاطفت و ملایمت و موعظه و پند دادن شروع میشود، تا کمکم به تحکّم و غلظت و حتّی به تهدید هم میرسد.
اینها همه ظرافت دارد. باز هم اینجا این مطلب هست که اگر مرتبه ی خفیفه اش اثر می گذارد، دیگر نباید سخنت را شدید کنی. این خودش یک حکم شرعی است؛ یعنی اگر با احتمال تأثیر درجه خفیفه به سراغ درجه شدیده بروی، حرام است. این مسأله خیلی ظریف است. همینطور مراتبی در پیش است؛ چه در آنجایی که انکار قلبی ابراز شده است، چه آنجایی که انکار لسانی است. آنچه در همهی اینها مشترک است این است که هر مرتبه ی سابقه، بر مرتبهی لاحقه ی خود مقدّم است. هر مرتبهی خفیفه، بر شدیده مقدّم است. چون آنچه مهم است، بحث اثرگذاری است. توجه داشته باشید که فعلاً داریم درباره شرط «احتمال تأثیر» بحث میکنیم؛ شرط «ایمنی از ضرر» را بعداً بحث خواهیم کرد.
مراتب نهی از منکر در روایات
در اینجا ما روایات زیادی داریم که من نمیرسم به طور مفصّل وارد شوم؛ امّا اشاره میکنم و رد میشوم. هم از نظر مسألهی برخوردهای چهره ای و هم تذکّر زبانی، روایات زیادی داریم. کسانی که اهلش هستند، به باب امر به معروف و نهی از منکر وسائل الشیعه مراجعه کنند.
1.نارضایتی قلبی
روایتی راجع به مسألهی وجوب انکار قلبی منکر هست که عرض کردم مسأله ی جدایی است. این روایتی است که از علی(علیه السلام) در وسائل آمده که حضرت فرمودند: «الْعَامِلُ بِالظُّلْمِ وَ الرَّاضِی بِهِ وَ الْمُعِینُ عَلَیْهِ شُرَکَاءُ ثَلَاثَةٌ».[4] ظالم و راضی به ظلم و کمک کننده به ظلم، با هم شریکند. روایت دیگری در نهج البلاغه هست که حضرت فرمود: «الرَّاضِی بِفِعْلِ قَوْمٍ کَالدَّاخِلِ فِیهِ مَعَهُمْ وَ عَلَى کُلِّ دَاخِلٍ فِی بَاطِلٍ إِثْمَانِ إِثْمُ الْعَمَلِ بِهِ وَ إِثْمُ الرِّضَى بِهِ».[5] یعنی رضایت به گناه، خودش گناه است. در این باب روایات زیاد است و مرحوم صاحب وسائل شانزده، هفده روایت نقل میکند.
2.تُرشرویی
بحث بعدی، ابراز و اظهار این انکار و کراهت قلبی است؛ یک روایت از علی(علیه السلام) است و سندش هم موثق است. امام صادق(علیه السلام) از علی(علیه السلام) نقل میکند که حضرت فرمود: «أَمَرَنَا رَسُولُ اللَّهِ أَنْ نَلْقَى أَهْلَ الْمَعَاصِی بِوُجُوهٍ مُکْفَهِرَّةٍ».[6] پیغمبر اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) به ما امر فرمود که وقتی به کسانی که علنی معصیت میکنند مواجه میشویم، با تُرشرویی برخورد کنیم. در روایتی دیگر از علی(علیه السلام) آمده است: «أَدْنَى الْإِنْکَارِ أَنْ تَلْقَى أَهْلَ الْمَعَاصِی بِوُجُوهٍ مُکْفَهِرَّةٍ».[7]کمترین اندازهی انکار در برابر گناهکاران این است که با روی تُرش با ایشان برخورد کنی.
3.تذکّر زبانی
در باب تذکّر زبانی هم روایات زیادی داریم. یک روایت از امام صادق(علیه السلام) است که فرمودند: «مَا یَمْنَعُکُمْ إِذَا بَلَغَکُمْ عَنِ الرَّجُلِ مِنْکُمْ مَا تَکْرَهُونَ وَ مَا یَدْخُلُ عَلَیْنَا بِهِ الْأَذَى أَنْ تَأْتُوهُ فَتُؤَنِّبُوهُ وَ تُعَذِّلُوهُ وَ تَقُولُوا لَهُ قَوْلًا بَلِیغاً»؛ چه چیز مانع می شود که وقتی به کسی می رسید که دارد گناه میکند و ما را با این کارهایش اذیت میکند، با سخنی روشن به او تذکر دهید؟! راوی میگوید: «قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ إِذاً لَا یَقْبَلُونَ مِنَّا»؛ به حضرت عرض کردم فدای شما شوم! اگر به آنها تذکّر دهیم هم قبول نمیکنند. حضرت میفرمایند: «اهْجُرُوهُمْ وَ اجْتَنِبُوا مَجَالِسَهُمْ».[8] یعنی اگر قبول نکردند، از آنها کنارهگیری و اجتناب کنید. این کنارهگیری همان است که در باب انکار قلبی بود.
بررسی شرط «احتمال تأثیر» در حرکت امام حسین(علیه السلام)
در اینجا سؤالی که مطرح میشود این است که آیا امام حسین(علیه السلام) میدانستند که کارشان اثر ندارد یا نه؟ نکتهای را تذکر دهم و آن اینکه بر حسب ظاهر، یزید را طرفِ مقابلِ امام حسین(علیه السلام) میدانیم. فاعلِ منکر کیست؟ یزید! بالاترین منکرش هم «غصب خلافت» است. غیر از معاصی دیگرش که شرابخواری و ... بوده، عمده آن است که غصب خلافت کرد. چون در روایات داریم که امام حسین(علیه السلام) فرمود من صبر کردم تا معاویه به دَرَک واصل شود. جهتش هم این بود که معاویه با برادرم امام حسن(علیه السلام) قرارداد داشت. قرارداد هم که با مرگ معاویه تمام شد! حالا بحث، بحث جدیدی است. صُلحنامه تمام شد. پس این یزید غاصب خلافت است. دیگر چه منکری بالاتر از این وجود دارد؟!
حالا آیا امام حسین(علیه السلام) فکر میکرد نهی از منکر ایشان بر روی یزید اثر میکند و او دست از غصب خلافت بر میدارد؟ نخیر، حضرت میدانستند که این نهی از منکر بر روی یزید هیچ اثری ندارد و او از منکر بزرگی که مرتکب شده بود، دست برنمیدارد. اینجا است که این سؤال مطرح میشود که پس چرا حضرت حرکت کرد و گفت میخواهم «امر به معروف و نهی از منکر» کنم؟ مگر یکی از شرایط نهی از منکر این نیست که باید احتمال تأثیر وجود داشته باشد؟ پس چرا حضرت با اینکه احتمال تأثیر در یزید نمیدادند، باز هم قیام کردند و فرمودند که هدف از این قیام، نهی از منکر است؟
مُراد از شرط تأثیر، اَعمّ از اثر حالی و استقبالی است
در اینجا دو سؤال مطرح است؛ یکی اینکه آیا مراد از اثر در نهی از منکر، اثر حالی و فعلی است یا اَعمّ از اثر «حالی» و «استقبالی» است؟ اثر استقبالی یعنی اثری که در آینده بر این نهی از منکر مترتّب میشود؛ به این معنا که نهی از منکر من در حال حاضر هیچ اثر فعلی ندارد، ولی سبب میشود که در آینده جلوی تحقّق منکر در خارج را بگیرد. حال سؤال این است که اگر امر و نهیِ من اثر فعلی و حالی نداشته باشد، ولی اثر استقبالی داشته باشد، آیا باز هم واجب است یا خیر؟
پاسخ این است که مُراد از اثر، اَعمّ از اثر حالی و استقبالی است. یعنی حتّی اگر بدانم این نهی از منکر، الآن هیچ اثری ندارد ولی در آینده اثر میگذارد، باز هم واجب است.
مُراد از شرط تأثیر، اَعمّ از اثر بر فاعل منکر و دیگران است
سؤال دوم این است که آیا نهی از منکر مشخّصاً باید روی «فاعل منکر» تاثیر بگذارد تا واجب شود؟ مثلاً اگر من میدانم که نهی ازمنکر من روی خودِ فاعل منکر اثری ندارد، امّا وقتی من با او برخورد کنم روی دیگران اثر میگذارد و باعث میشود که آنها مرتکب این معصیت نشود، آنوقت چه طور؟ آیا آنجا نهی از منکر واجب هست یا نه؟
پاسخ این سؤال هم این است که همین که نهی از منکر تو در سطح جامعه و بر روی دیگران اثر می گذارد، کفایت میکند. یعنی حتّی اگر میدانی که امر و نهیِ تو بر روی فاعل منکر هیچ اثری ندارد و او باز هم مرتکب آن معصیت میشود، باز هم واجب است که نهی از منکر کنی؛ چون شرط تأثیر اَعمّ از اثر بر شخص و دیگران است.
وجود شرط «احتمال تأثیر» در حرکت امام حسین(علیه السلام)
حالا با توجه به این دو نکته میخواهیم حرکت امام حسین(علیه السلام) را بررسی کنیم؛ آیا نهی از منکری که حضرت انجام دادند، دارای شرط اوّل، یعنی «احتمال تأثیر» بود یا خیر؟ با توجه به حقایق تاریخی باید گفت حرکت نهیی امام حسین(علیه السلام) دقیقاً اثر گذاشته است و حضرت یقین به تأثیر این قیام داشتند. لذا از جهت این شرط، ما هیچ مشکلی در اینجا نداریم. چون از نظر این شرط، قیام حضرت قیام صحیحی بود و آثار و برکات و منافع فراوانی برای جامعه اسلامی داشت.
به عبارت دیگر، حضرت گرچه میدانستند که نهی از منکر ایشان، بر روی یزید که فاعل اصلی منکر بود اثر نخواهد گذاشت، لکن یقین داشتند که این حرکت بر روی دیگران اثر خواهد داشت؛ از طرف دیگر هم گرچه احتمال اثر حالی برای قیام حضرت چندان متصوّر نبود، امّا از آنجا که ایشان یقین به تأثیر استقبالی این حرکت داشتند، باز هم بر حضرت واجب بود که نهی از منکر کنند. لذا امام حسین(علیه السلام) به درستی قیام خود را به جهت امر به معروف و نهی از منکر معرّفی می فرمایند.[9]
ذکر توسل به جناب «جُوْن»
این یک بررسی ظاهری نسبت به حرکت حسین(علیه السلام) بود؛ حالا یک نظر به سوی بالا کن! در افق نگاه معرفتی، نظری کن و ببین که حسین(علیه السلام) چه میکند! مینویسند روز عاشورا، اوّل اصحاب به میدان رفتند و یکی پس از دیگری شهید شدند. بعد وقتی بر حسب ظاهر دیگر کسی از اصحاب باقی نمانده بود، نوبت به بنیهاشم رسید. اینجا است که «جُون» غلام امام حسین(علیه السلام) آمد خدمت حضرت و سلام کرد. حضرت جواب سلامش را دادند؛ عرض میکند که اجازه بدهید من به میدان بروم. حضرت به او میگوید: «یَا جُونُ أنتَ فِی إذنٍ مِنِّی». یعنی تو نمیخواهد به میدان بروی؛ من به تو رخصت میدهم که بروی و از اینجا دور شوی؛ تو در خوشیها با ما بودی، حالا خودت را به بلای ما مبتلا نکن.
جُون یک غلام سیاه است. او از آن کسانی بود که علی(علیه السلام) او را خرید و به ابوذر بخشید. حتّی با ابوذر به زبذه هم رفت. وقتی ابوذر وفات کرد، جُون دوباره به خانه علی(علیه السلام) برگشت و سالها در خدمت علی(علیه السلام) بود. بعده هم سالها در منزل امام حسن(علیه السلام) بوده و بعد از آن هم به خدمت امام حسین(علیه السلام) آمده است. حسین(علیه السلام) هم او را به امام زین العابدین(علیه السلام) داده بودند تا اینکه همراه کاروان به کربلا آمد.
وقتی حضرت به او فرمود: «یَا جُونُ أنتَ فِی إذنٍ مِنِّی»، این حرف خیلی روی او اثر گذاشت. مینویسند: «فَوَقَعَ جُونُ عَلَی قَدَمَیِ الحُسَین یُقَبِّلُهُ»؛ یعنی وقتی این حرفها را از امام حسین(علیه السلام) شنید که برو و خودت را مبتلا به بلای ما نکن، این غلام سیاه خودش را روی دو پای حسین(علیه السلام) انداخت و شروع کرد پاهای حضرت را بوسیدن. بعد هم این جملات را گفت: یا بن رسول الله! ای پسر پیغمبر! آخر چهطور میشود من که در خوشی ها با شما بودم، در گرفتاری تو را رها کنم؟! درست است که من از خاندان شریفی نیستم؛ درست است که من سیاه چرده هستم؛ درست است که من خوشبو نیستم؛ امّا شما بیا و یک منّت بذ من بگذار و من را هم بهشتی کن! بعد هم میگوید: «وَ اللهِ لَا أُفَارِقُکُم حَتَّى یَختَلِطَ هَذَا الدَّمُ الأسوَدُ مَعَ دِمَائِکُم». به خدا قسم از تو جدا نمی شوم تا آنگاه که خون سیاه خود را با خون های مطهّر شما مخلوط کنم. وقتی اینطور سخن میگوید، حسین(علیه السلام) به او اذن داد که به میدان برود.
جُون به میدان میرود و عدّه ای از آن خبیثها را به درک واصل میکند و بعد روی زمین می افتد. معمولاً اصحاب حسین(علیه السلام) وقتی روی زمین می افتادند، مولایشان را صدا میکردند؛ ولی من در تاریخ ندیده ام که جُون امام حسین(علیه السلام) را صدا کرده باشد. امّا یکوقت می بیند کسی سرش را از روی خاک برداشت و به دامن گرفت. وقتی چشم خود را باز میکند، چهره حسین(علیه السلام) را میبیند. از شدّت خوشحالی این جمله را به زبان می آورد: «مَن مِثلِی»؛ یعنی چه کسی مثل من است؟! کیست که همچون من سرش در دامان ولیّ الله اعظم باشد؟! من چه سعادت بزرگی دارم! در اینجا است که در بعضی از نقلها می نویسند حسین(علیه السلام) خم شد، صورت به صورت غلامش گذاشت و این جملات را گفت: «اللَّهُمَّ بَیِّضْ وَجْهَهُ»؛ خدایا، رو سپیدش کن! «وَ طَیِّبْ رِیحَهُ»؛ او را خوشبو کن! «وَ احْشُرْهُ مَعَ الْأَبْرَار».[10] او را با نیکان محشور فرما...
منبع: www.mojtabatehrani.ir
پی نوشتها:
[1]. سوره مبارکه توبه، آیه 71
[2]. بحارالأنوار، ج 44، ص 192
[3]. بحارالأنوار، ج 98، ص 159
[4]. وسائلالشیعة، ج 16، ص 139
[5]. نهجالبلاغه، حکمت 154
[6]. وسائلالشیعة، ج 16، ص 143
[7]. وسائلالشیعة، ج 16، ص 143
[8] . وسائلالشیعة، ج 16، ص 145
[9]. این مسأله را در جلسه آینده توضیح خواهم داد.
[10]. بحارالأنوار، ج 45، ص 22
- بازدید: 13
- نسخه مناسب چاپ